پیرهن سفید پوشیده بود با کت وشلوار کاربنی. عطر لِجِندش قبل از اینکه خودش برسه پیچید تو مشامش....
حس عجیبی داشت. زمزمه کرد: نیازی نبود انقدر به خودت برسی امیر... با سادهترین لباسا هم به دل من امیری.... امیرِ دلم! امیر زندگیم....
دسته گل رز آبی و سفید رو جلوش گرفت.
- قابلتو نداره
- لطف کردین. خیلی قشنگه
- گفتم که قابلتو نداره فینگیلی...
سرخ شد. داغ شده بود از خجالت.
- چته تو. سرتو بیار بالا آرتروز میگیری. هیشکی نیست اینجا...
https://eitaa.com/joinchat/3313696837C697aa8e7b4
چه رمانتیک هستن این دو تا💋💋
پر از هیجان🔥
#براساسواقعیت
نخونی از کفت رفته 😉😉