#خوشه_های_نارس_گندم 🌾
رمانی بر اساس #واقعیت♨️
کاری از نویسنده ی رمان زیبا و پرخاطره ی #بهار✴️
به همسرم نگاهی کردم و روسری رو گرفتم. دست به دیوار گرفتم و ایستادم. اتاق کمی چرخید. چشمهام رو بستم و تکونی به سرم دادم و بازشون کردم. تصویر اتاق ثابت شد.
دستش پشتم نشست.
-خوبی؟
سر تکون دادم. روسری رو سر کردم و به طرف در رفتم. دستم به طرف دستگیره رفت و هنوز توی هوا بود که صداش متوقفم کرد.
-موهات رو بکن تو!
متعجب نگاهش کردم و دستم به طرف روسریم رفت.
-همیشه باید یه سانت از موهات معلوم باشه! روسریت رو یکم بکش جلو.
این لحنش جدید بود. قبلاً هم بهم گفته بود که روسریم رو جلو بکشم ولی اینبار شکل گفتنش فرق داشت. یه جور حس مالکیت داشت که دلم رو میلرزوند.
http://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689