دوباره پرسیدم:
_ببخشید آقای... پس میخواید چکار کنید؟!
لبش رو به دندون گرفت و چشمهای خمارش خمارتر شد:
+الان وقتِ کمین کردنه خانوم... بالاخره خودشو نشون میده...
_پس اگر گرفتیدش از طرف من یه دل سیر کتکش بزنید! به تقاس اون همه #شکنجه!...
نگاهش پر از غضب بود:
+اگه نمیگفتیدم قصد من همین بود
تا گردنشو نشکنم تحویلش نمیدم!...
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
#رمان امنیتی ضد جاسوسی #برای اولین بار
#عاشقانه 😍
🔥موهام رو دور دست پیچید و با شدت کشید، ناله م بلند شد...زانوش رو روی دستم فشار داد طوری که نفسم رفت...سرش رو نزدیک گوشم آورد و باحرص گفت:_بهت گفتم که تا ابد کنیز منی #مَروِه...با خودم میبرمت و داغتو رو دل اون مرتیکه ی عوضی میزارم...
چشمهام پر از اشک شده بود ولی نمیخواستم گریه کنم...من اسیر شده بودم ولی نمیخواستم بشکنم...
دهنم بسته بود و نمیتونستم جوابش رو بدم...بجاش با حرص بیشتری توی چشمهاش زل زدم...عصبی شد: با اون چشمای سبز لعنتی اونطوری به من زل نزن!
مقاومتم رو که دید دوباره #شکنجه رو شروع کرد...
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
دختر مغرور و زیبایی که با یه اشتباه اسیر دست یه مرد مریض و هوسباز میشه🤐👆🏻
کاملااخلاقی_وآموزنده خوندنش به شدت پیشنهاد میشه👌🏻 🔗
عاشقانه مذهبی برگرفته_از_واقعیت👣♥️