eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 محمدمصطفی‌پور اهل بابل بود اما امروز از اهالی آسمان است. تمام فرصتِ کوتاهش را در دنیا آن گونه صرف کرد که در نهایت ، این عاقبت نصیبش شد: 🔸 یک شب محمد همین‌طور که دراز کشیده بود نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت: 🌹«رضا! دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلبم. همین‌جایی که این شعر را نوشته‌ام. «کنجکاو شدم، سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم، روی سینه‌اش این بیت نوشته بود: 🔸 چند روز بعد از عملیات والفجر 8، وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچه‌های امدادگر، دلم برای محمد شور می‌زد. شب عملیات از هم جدا شده بودیم و از او بی خبر بودم. پرسیدم آیا کسی بسیجی ای به اسم محمدمصطفی‌پور را دیده‌ یا نه؟ برای توضیح بیشتر گفتم روی سینه‌اش هم یک بیت شعر نوشته بود. تا این را گفتم یکی جواب داد «آهان دیدمش برادر! او شهید شده....» 🌹 پرسیدم شهادت او چطور بود؟ 🔸امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینه‌اش نوشته بود.» منتظر جوابی غیر از این نبودم. گفتم الحمدالله محمد هم رفت. 🔸 دوباره پرسیدم او چطور بود؟ امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینه‌اش نوشته بود.» 💔 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
✅خدا رحمت کند علامه چند روزی به کلاس درس نیامد و شاگردان از او پرسیدند که چرا درس را تعطیل کردید؟ ♨️ ایشان فرمودند: که چند شب قبل من نیمه شب بیرون آمدم و دیدم که چراغ خانه هایتان خاموش است و صدای گریه و مناجات از خانه های تان نمی آید ،من برای چه کسی درس بدهم ؟ ⚠️ کسانی که اهل نماز_شب نیستند علم به چه دردشان می خورد. بزرگان می گفتند که اگر کسی به جایی رسید با درک شب و سحر رسید . در این ایام که بستر نماز شب فراهم است آنرا غنیمت بشماریم . 💞 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ 💜درجهان شاهے به جز شاه نجف افسانه است 💙هرڪه مولایش شود غیر علے دیوانه است 💜هر ڪه در بندش شود با جرعه اے مستش کند 💙چون ڪه حیدر صاحب جامِ مے و میخانه است 💜جرعه اے از جام حیدر را بنوش به به ببین 💙غیر این میخانه هر جایے روے غمخانه است 💜نقد حیدر را بگیر ورنه هلاڪے آدمے 💙وعده اش بر حوض درب سقاخانه است 💜عشق را از میثم خرما فروش آموختم 💙گرد شمع روے حیدر قنبرش پروانه است 💜سنگ حیدر را بزن بر سینه ات گر مخلصے 💙مرحم غم هاے مولا حضرت است 💜خوش بود آن دل ڪه در مدح امیر المؤمنین 💙دم به دم هوهو ڪنان در ناله مستانه است 💜هر که را در دل بود الطاف پاك حیدرے 💙در میان دوستانش عالم فرزانه است 💜نام او نام خدا و حرف او حرف خدا 💙هر ڪه عاشق بر خداست با مرتضے هم خانه است 💛 ╔══════••••••••••○💜○✿💙╗ @parastohae_ashegh313 ╚💙✿○💜○••••••••••══════╝
✨بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم✨ (عجل الله تعالی فرجه و الشریف) به   🌻 از همان سن کودکی و نوجوانی علاقه خاصی به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) داشت. 🌷می گفت: من دوست دارم امام زمانم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از من راضی باشد. ✨ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را همیشه می خواند. 🌻 صورت امیر را زنبور نیش زده بود. به حالت بدی متورم شده بود، اما اصرار داشت در مراسم تشییع شهید نوژه شرکت کند. وقتی از مراسم برگشت دیدم جای نیش زنبور خوب شده است. ازش پرسیدم چه شده: 🌷 گفت: وقتی تابوت تشییع می شد مردی نورانی را دیدم که سوار بر اسب در میان جمعیت بود. آن آقا شمشیری بر کمرش بود و روی شمشیرش نوشته بود: -عج، یکباره امام به سراغم آمدند و پرسیدند: «صورتت چرا ورم کرده؟» بعد آقا دستی به صورتم کشید و گفت خوب می شود.☘ 🌻 باورش برای خیلی ها سخت بود. اما نشانه ای که نشان از بهبودی امیر بود مرا به تعجب وا داشت. من حرف امیر را باور کردم. من که پدرش بودم از او گناهی ندیدم. بارها[او را] در حال خواندن نماز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) دیده بودم. برای کسی از این ماجرا چیزی نگفتم چون باورش سخت بود. 🌻 شهید امیر امیرگان در سال 1366 به شهادت رسید. همه بدنش سوخته بود. ولی تعجب کردم. فقط گونه سمت راست صورت امیر همان جایی که آقا دست کشیده اند سالم مانده بود؛ حالا مطمئن شدم که فرزند پاک و مؤمن من در نوجوانی به خدمت امام-زمان-عجل الله تعالی فرجه الشریف مشرف شده است.   *کیهان فرهنگی به نقل از کتاب وصال، صفحه 166 الی 169*   ✍🏻نویسنده سعید به نقل از *منبع سایت dastanquran.blogfa* ╔═•♡🌻♡•════•♡🌷♡•═╗ @parastohae_ashegh313 ╚═•♡🌻♡•════•♡🌷♡•═╝
پیوند الهی 🌹رضا هادی🌹 وحالا این بزرگتر ها هستند که باید جوان ها را در این زمینه کمک کنند. حاجی حرف های ابراهیم تایید کرد.امت وقتی حرف از پسر زده شد اخم هایش رفت تو هم! ابراهیم پرسید:حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط وجامعه، کار بدی کرده؟ حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت:نه! 🥀🥀🥀 فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد... یک ماه از آن قضیه گذشت، ابراهیم وقتی از بازار بر می گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست. رضایت، به خاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده. این ازدواج هنوز هم پا برجاست واین زوج زندگیشان را مدیون بر خورد خوب ابراهیم با این ماجرا می دانند 🌷🌷🌷 @parastohae_ashegh313
🕊 ◽️۶ سالــش بود.... ڪلیہ‌هــایش از ڪار افتاد، پزشک روسی گفـت: فقط یک راه برای زنده ماندن پسرتان وجود دارد که آن هـم عوارض بـدی دارد! او یـک متر بیشـتر قـد نمی‌کشد و ۱۸ سال بیشـتر زنده نمی‌ماند. ◽️ منصـور را حرم امام رضا (ع) بـردم. و شفایش را از آقا گرفتیــم امــام جماعت مسجد صاحب‌الزمان شیـراز اعـلام ڪرد ۵۰۰کیلو سـیمان از یڪ سـال قبل در مسجد مانده و در اثر باران حسابی سفت شده است. چند نفر ڪارگر آمـدند و با پتک شروع کردند، سیمان‌ها را بشکند، اما نتوانستند. ◽️وقتی همه، دسـت از تلاش برداشتند و رفتـند؛ منصور، کلنگی را برداشت و در گرمای طاقت فرسای تیرماه که مصادف با ماه مبارک رمضان بود، به تنهایی تمام سیمان‌ها را شکست‼️ به او می‌گفتم:« از عـوارض شفای امام رضا (ع) اسـت کہ این قـدر قـد بلند و پر زور شدی...💪✋ @parastohae_ashegh313
‌{ 🎉🎊} 🌱 در مسیر پیاده روی اربعین، مجید این نوحه را زیر لب زمزمه می کرد: 🌷«پناه حرم... کجا داری می‌ری بگو برادرم...» 🌱 وقتی برای زیارت وارد حرم شدیم، دیدم که چشم های مجید قرمز شده است. دلیلش را پرسیدم و گفت: 🌷 «نمی ‌دونم چرا تا وارد حرم شدم، چشم هام پر از اشک شد...» 🌱 از مجید پرسیدم: «چه حاجتی داشتی؟» گفت: 🌷«فقط از آقا خواستم که منو آدم کنه، همین!» 📌 به نقل از دوست مدافع حرم ‌ ، برگرفته از 📕 🎉🎊 ╔══════••••••••••○🌷○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○ 🌷○••••••••••══════╝
🌹آرزوی شهادت داشت. مادرش در تب و تاب خرید جهیزیه برای او بود، اما او در فکر و اندیشه دیگری بود. آخرین باری که تلفنی با خانواده صحبت کرد برایشان از گفت. مرور دفترچه و دستنوشته‌هایش او را مشتاق شهادت نشان می‌داد. 🌹در بانه او را به عنوان مربی آموزش اسلحه برای خواهران انتخاب کردند. چون استعداد و علاقه ویژه‌ای به مسائل نظامی داشت. صدیقه آنقدر فعالیت مذهبی و فرهنگی داشت که خار چشم منافقین شده بود تا جایی که منافقین او را تهدید به مرگ کردند و گفتند: 📛«اگر چه رفتار تو با ما خوب است، اما اگر تو به دست ما بیفتی، پوست بدنت را کنده و آن را با کاه پُر خواهیم کرد.» تاریخ شهادت: ۵۹/۵/۲۸ ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
💌 قسمتی از وصیتنامه ؛ 🎆شهادت؛ کربلای پنج،شلمچه،۱۳۶۵/۱۰/۲۰ 🌖" برادران و خواهران عزیز! هر روز ساعتی را برای محاسبه اعمال خویش قرار دهیم، آن محاسبه نفسی که در اسلام آن اندازه بر روی آن تکیه شده است. ⇦ مثلاً شب ها قبل از خواب، ببینیم واقعاً علومی را که در روز آموخته ایم برای و قطع وابستگی های مملکت آقا (عج الله) و کشور (عجل الله) بوده، یا برای اشباع روح سیادت طلبی و خود؟! ‌‌‌⇦ آیا برای به این و مستضعف بوده است یا وسیله ای بوده برای تامین خویش؟!(و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)" ─┅═☁️🌔☁️═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═☁️🌔☁️═┅─