#درد_دل_باشهدا
@parastohae_ashegh313
شــــهدا ما جز گناه چیزی دیگری در کوله باریمان نداریم
،شهـــــــــدا ما شرمنده امام زمانیم
،از قول ما به آقا بگید ما دوستت داریم ،به مولایمان بگید جنگی که با شیطان داریم جنگی سختی است شما ما را کمک کنید
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
خب رفقا،،، اهل دلا
شبتون امام حسینی
مراقب خوبیهاتون باشین
مدیون شهداییـــــم،،،یادمون نره ،،یادمون باشه برا امنیتی که داریم خیلی بچه ها بی بابا شدن🕊
ــــــــــــــــــــــ
#سه_صلوات_هدیه_به_قلب_نازنین_عزیــــز_زهرا_یادت_نره
#نماز_شبت_رو_به_نیت_ظهور_بخون
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#دمے_با_شهدا
•°•⊰•❤️•⊱•°•
#مناجاتشهداباخدا
#تنهایی
🌕 «... آری! تنهایی، موهبتی است الهی. در تنهایی از تنهایی به در می آییم. در تنهایی به خدا می رسیم و من در سنگر تنها هستم. روزها در تنهایی با خود سخن می گویم و در جمع نماز جماعت با دوستانم. در این تنهایی، در این خانه جدید، با خود، با خدا و با شهدا سخن می گویم. من در این تنهایی به یاد انس علی ابن ابیطالب (علیهالسلام ) با تاریڪی شب و تنهایی او می افتم. او با این آسمان پرستاره سخن می گفت، سردرچاه نخلستان می ڪرد و می گریست.
⭐️ راستی فاصله اش با من زیاد نیست. از دشت آزادگان تا کوفه و ڪربلا، 20 ڪیلومتر است ...»
✍🏻از دست نوشته های
#شهیدسیدمحمدحسینعلمالهدی
📥منبع: #نویدشاهد
#سلامعاشقانشهداعاقبتتونشهادت
#امامزمانعج
#اللهمعجللولیکالفرجبحقعلی
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
#قسمت117
دومین حضور
امیر منجر
امام صادق7 مي فرمايد: هركار نيكي كه بنده اي انجام مي دهد در قرآن ثوابي براي آن مشخص است؛ مگر نماز شب! زيرا آنقدر پر اهميت است كه خداوند ثواب آن را معلوم نكرده و فرموده: «پهلويشان از بسترها جدا مي شود و هيچكس نمي داند به پاداش آنچه كرده اند چه چيزي براي آن ها ذخيره كرده ام»
🌹🌹🌹🌹
همان دوران كوتاه ســرپل ذهاب، ابراهيم معمولاً يكي دو ســاعت مانده به اذان صبح بيدار مي شــد و به قصد ســر زدن به بچه ها از محل استراحت دور مي شد. اما من شــك نداشتم كه از بيداري ســحر لذت مي برد و مشغول نماز شب مي شود. يكبار ابراهيم را ديدم. يك ساعت مانده به اذان صبح، به سختي ظرف آب تهيه كرد و براي غسل و نماز شب از آن استفاده نمود.
🌷🌷🌷
@parastohae_ashegh313
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 به عشق ... داغ لاله های چهل سال جنگ 😭😭
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
✨جستجوگران نور✨
📍زیارتگاه عــراقےها
روی قبر پارچهی سبزی کشیده بودند و کنارش پر از مهر و مفاتیح بود.
از عراقیها دربارهی آن قبر پرسیدیم گفتند:
شبها میدیدیم اینجا روی خاکریز شمعی روشن است،فکر میکردیم عشایر آن را روشن کردهاند پس از مدتی از آنها پرسیدیم:شما شبها آنجا چه میکنید؟
گفتند:ما فکر میکردیم شما شمع روشن کردهاید‼️😯
باهم به سمت خاکریز رفتیم پیکر شهید ایرانی بود.🖇💚
روی کارت شناساییاش نوشته شده بود؛«سید طعمه یاسری از اهواز»
همینجا دفنش کردیم و از آن پس میآییم اینجا و حاجتمان را از او میگیریم😍
#تفحــــصشہــــــدا🕊
📚منبع: کتاب نشانه (یادمانده هایی از خاطرات محمد احمدیان در تفحص شهدا) - صفحۀ 13
@parastohae_ashegh313
حاج قاسم:بزودی فتنههایی پیش روی خواهید داشت ڪه ڪل شهدا آرزوی حضور بجای شما را خواهند داشت!
آنروز من نیستم، ولی شما پشت آقا را خالی نڪنید❤️
#من_فدای_سیدعلی
#لبیک_یا_خامنه_ای
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
29.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ڪلیپتصویرےشهدایے📹
🍃 گذری بر زندگی
#شهیدسیدمصطفےادبدوست
🌟 شهید ادب دوست در سال ۱۴۰۱ شهید شاخص دفاع مقدس فراجا محسوب گردید .
#مدافعوطن
☘ شهید سید مصطفی ادب دوست روز 19 اذر ماه 1359 بود که عملیات اغاز شد 70 نفر از زبده ترین پرسنل گردان اماده جنگ بودند.به دستور سید مصطفی افراد به سوی دشمن به حرکت در امدند پس از طی مسافتی نه چندان طولانی به 50 متری خاک ریز دشمن رسیده بودند غافل از انکه دشمن کمین گذاشته بود که ناگهان بارانی از گلوله بر سر انان باریدن گرفت هرچند انان به سمت دشمن شلیک کردند ولی جای انان مشخص نبود و نهایتا سید مصطفی و تعدادی از همرزمانش به درجه رفیع شهادت نائل امدند.
#امامزمانعج
#اللهمعجللولیکالفرجبحقعلے
┄┅═✧❁💚❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁💚❁✧═┅┄
#وصیتنامهشهدا
📃 تصویر وصیت نامه شهید ایرانی که خواست مزارش کنار شهدای افغانستانی باشد
#شهید_احمد_مڪیان
📗#حافظقرآنڪریم
☘#طلبهحوزهعلمیهقم
از رزمندگان لشڪر
✨#فاطمیون
و از نیروهای سردار
🌷#شهیدسیدحکیم
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
╔══ ❅ೋ❅💌❅ೋ❅ ══╗
@parastohae_ashegh313
╚══❅ ೋ❅💌❅ೋ❅ ══╝
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛
❤ #عاشقانہ_دو_مدافع❤
#قسمت_بیست_و_دوم
_چاره اے نبود باید میرفتم...
_اوایل مهر بود کلاس هاے دانشگاه تازه شروع شده بود
_ما ترم اولے ها مثل ایـݧ دانشگاه ندیده هاروز اول رفتیم تنها کلاسے کہ تو دانشگاه برگزار شد،کلاس ترم اولے ها بود
دانشگاه خیلے خلوت بود.
_تو کلاس کہ نشستہ بود احساس خوبے داشتم خوشحال بودم کہ قراره خانم مهندس بشم براے خودم😂.
_تغییرو تو خودم احساس میکردم هیجاݧو شلوغے گذشتمم داشت برمیگشت
هموݧ روز اول با مریم آشنا شدم
دختر خوبے بود.
_اولیـݧ روز دانشگاه پنج شنبہ بود.
از بعد از اوݧ قضییہ تو بهشت زهرا هر پنجشنبہ میرفتم اونجا و بہ شهدا سر میزدم شهداے گمنامو بیشتر از همہ دوست داشتم هم بخاطر خوابے کہ دیدم هم بخاطر محمد جعفرے پسر هموݧ پیرزݧ نمیدونم چرا فکر میکردم جزو یکے از شهداے گمنانہ.
_اوݧ روز بعد از دانشگاه هم رفتم بهشت زهرا قطعہ ے شهداے بی پلاک.
_زیاد بودݧ دلم میخواست یکیشونو انتخاب کنم کہ فقط واسہ خودم باشہ اونروز شلوغ بود
سر قبر بیشتر شهداے گمنام نشستہ بود.
چشمامو چرخوندم کہ یہ قبر پیدا کنم کہ کسے کنارش نباشہ
بالاخره پیدا کردم سریع دوییدم سمتش نشستم کنارش و فاتحہ اے براش بفرستادم سرمو گذاشتم رو قبر احساس آرامش میکردم
یہ پسر بچہ صدام کرد:خالہ❓خالہ❓گل نمیخواے
سرمو آوردم بالا یہ پسر بچہ ے ۵ سالہ در حال فروختـݧ گل یاس بود .
عطر گلا فضا رو پر کرده بود برام جالب بود تاحالا ندیده بودم گل یاس بفروشـݧ آخہ گروݧ بود
ازش پرسیدم:عزیزم همش چقدر میشہ❓
گفت:۱۵تومـݧ
۱۵تومــݧ بهش دادم و گلهارو ازش گرفتم چند تاشاخہ ببشتر نبود.
بطرے آب و از کیفم درآوردمو روقبر و شستم بوے خاک و گل یاس باهم قاطے شده بود لذت میبردم از ایـݧ بو
گلها رو گذاشتم روقبر دلم میخواست با اوݧ شهید حرف بزنم اما نمیتونستم میخواستم باهاش درد و دل کنم اما روم نمیشد از گذشتم چیزے بگم براے همیـݧ بہ یہ فاتحہ اکتفا کردم.
یہ شاخہ گل یاس و هم با خودم بردم خونہ و گذاشتم تو گلدوݧ اتاقم هموݧ گلدونے کہ اولیـݧ دستہ گلے کہ رامیـݧ برام آورد بود و گذاشتہ بودم توش بهم ریختم ولے با پیچیدݧ بوے گل یاس تو فضاي اتاقم همه چیز و فراموش کردم و خاطرات خوب مثل چادرے شدنم اومد تو ذهنم.
_همہ ے کلاس هاے دانشگاه تقریبا دیگہ برگزار میشد
چندتا از کلاس ها روکہ بین رشتہ ها،عمومے بود و با ترم هاے بالاتر داشتیم
سجادے هم تو اوݧ کلاس ها بود.
_مـݧ پنج شنبہ ها اکثرا کلاس داشتم و بعد دانشگاه میرفتم بهشت زهرا پیش شهید منتخبم سرے دوم کہ رفتم تصمیم گرفتم تو نامہ همہ چیو براش از گذشتم بنویسم و بهش بگم چی ازش میخوام
_نامرو بردم خندم گرفتہ بود از کارم اصلا باید کجا میذاشتمش بالاخره تمام سعے خودمو کردم و باهاش حرف زدم وقتے از گذشتم میگفتم حال بدے داشتم و اشک میریختم و موقع رفتـݧ یادم رفت نامہ رو از اونجا بر دارم.
با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیرو...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@parastohae_ashegh313
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛
❤️💞❣💛❤️💞❣💛
❤ #عاشقانہ_دو_مدافع❤
#قسمت_بیست_سوم
_با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیروݧ....
خانم محمدے❓
بہ خودم اومدم با تعجب داشت نگام میکرد
نگاهش کردم تا چشمام بہ چشماش افتاد نگاهشو دزدید سرشو انداخت پاییـݧ و گفت گوش دادید بہ حرفام❓
خجالت زده گفت راستش نہ تا یہ جاهاییشو گوش دادم اما...
لبخند زد و گفت خوب ایرادے نداره تا کجا گوش دادید❓
_باصدایے کہ انگار از تہ چاه میومد همونطور کہ سرم پاییـݧ بود گفتم:
داشتید میگفتید نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم
پووووووفے کرد و آهے از تہ دل کشید و ادامہ داد:
بلہ نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم خیلے خودمو کنترل میکردم.
_خانم محمدے❓
ایـݧ شهید شماست دیگہ❓
ینے منظورم اینہ کہ هر هفتہ میاید سر ایـݧ قبر❓
سرمو بہ نشانہ ے تایید تکوݧ دادم
با دست بہ چند تا قبر اونطرفتر اشاره کردو گفت اونم شهید منہ منم هر هفتہ میام پیشش
اتفاقا هر هفتہ هم شما رو میبینم چند بار خواستم بیام جلو و باهتوݧ حرف بزنم اما نشد.
_هفتہ ے پیش میدونستم کہ بخاطر خواستگارے چهارشنبہ میاید منم اومدم،حتے اومدم جلو کہ باهاتوݧ صحبت کنم اما شما تا متوجہ شدید یکے داره میاد سمتتوݧ رفتید
خانم محمدے شما هرچیزے کہ مـݧ از همسر آیندم انتظار دارم رو دارید تا اینجا متوجہ شدم اعتقادات و عقیدموݧ هم بہ هم میخوره ما باهم میتونیم زیر سایہ ے امام زمان خوشبخت باشیم
_البتہ اگہ شما هم قبول کنید ...
خیلے داشت تند میرفت
خندم گرفت و گفتم:
اجازه بدید آقاے سجادے شما براے خودتوݧ بریدید و دوختید مـݧ هنوز جواب خیلے از سوالاتامو نگرفتم علاوه بر اوݧ شما از کجا میدونید مـݧ چیز هایے کہ شما میخواید و دارم همیشہ اوݧ چیزے کہ فکر میکنید و میبینید درست نیست
جدا از اوݧ مـݧ هم براے خودم معیار هایے دارم از کجا میدونید شما همشو دارید❓
اخم هاش رفت تو هم وبا ناراحتے گفت:
معذرت میخوام اسماء خانم
اولیـݧ بار بود کہ اسممو صدا میکرد
یجورے شدم.
انگار اولیـݧ بار بود کہ صداشو میشنیدم
لپام قرمز شد از خجالت سرمو انداختم پاییـݧ حالا خوبہ قربوݧ صدقم نرفتہ بوووود عجب بی جنبہ اے بودماااااا😂😂😂
_متوجہ حالتے کہ بهم دست داده بود شد و پرسید چیزے شده❓خودمو کنترل کردم کہ صدام نلرزه و گفتم ݧ چیزے نشده
_دستشو گذاشت رو دهنش کہ معلوم نشہ داره میخنده😂و گفت:
خوب تا الاݧ مـݧ حرف زدم حالا شما بگید
سرفہ اے کردم تا اومدم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد...
کاملا فراموش کرده بودم ماماݧ زنگ زده بود
گوشے هنوز دست سجادے بود
گوشے و گرفت طرفم
گوشے و ازش گرفتم جواب دادم
_ماماݧ اجازه نداد حرف بزنم
الو❓
اسماء❓
معلوم هست کجایے❓چرا جواب نمیدے❓نمیگے،نگراݧ میشم❓چرا انقد تو بی فکرے❓😡
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو میشنید...
بلند شدم رفتم اونور تر
سلام ماماݧ جاݧ ببخشید دستم بند بود نمیتونستم جواب بدم آنتـݧ هم نداشتم
مگہ کجایےکہ آنتـݧ ندارے❓
بهشت زهرا.
چے بهشت زهرا چیکار میکنے❓برداشتت بردتت اونجا چیکار
اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد😂
داستان ادامه داره😁بنظرتون بعدش چی میشه
☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@parastohae_ashegh313