#سلام_امام_زمانم💚
یاامام زمان (عج)
سلام بر تو به تعداد
وزنه عرش و هر چه
که نوشته شده
به عدد هر چه
خدا بر آن علم دارد
به شماسلام و درود میفرستم
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@parastohae_ashegh313
🌹بعد شهادت بهشتی از امام پرسیدند:
🔹حالا دانشگاه ها و کارا چی میشن؟
امام فرمودند:
- آ سیدعلی آقا هستن ..
🔹بعد عزل بنی صدر پرسیدند
حالا اوضاع چی میشه؟
امام فرمودند:
- آ سیدعلی آقا هستن ..
🔹بعد قضیه منتظری پرسیدند
کی قراره رهبر بشه؟
امام فرمودند:
- آ سیدعلی آقا هستن...
بر صلابت حیدریش صلوات
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@parastohae_ashegh313
#دمی_با_شهــــدا
#نماز_اول_وقت
#شهید_حمزه_اباذری🦋
برادرِ شهيدِ بزرگوار حمزه اباذري نقل مي كند:
«در زمين كشاورزي نزديك روستا مشغول كار بوديم. مي خواستيم هر چه زودتر كار تمام شود تا برگرديم به خانه كه ناگهان حمزه دست از كار كشيد و به طرف شير آب رفت. با تعجب به او گفتم: كجا مي روي؟ گفت: مگر صداي #اذان را نمي شنوي؟ وقت #نماز است. گفتم: بيا كار را تمام كنيم، بعد مي رويم نماز مي خوانيم. با حالت عجيبي به من گفت: چطور اين قدر به #نفْسِ خودت اهميت مي دهي، اما به #خداي خودت نه؟ و بعد رفت تا نماز را در #اول_وقت به جا آورد».
ـــــــــــــــــــــ
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#التماس_دعا🕊
@parastohae_ashegh313🌱
#سلام_بــــــــــر_ابراهیم🍃
#قسمـــــت149🦋
#سخـــــــن_آخر🕊
در اين سال ها، روزي نبود که از ياد او جدا باشيم. 🌱
همه ي زندگي ما با وجود او گره خورد. ابراهيم مســيري را هموار کرد که با عنايات خدا بيش از سي کتاب ديگر جمع آوري و چاپ شد. با راهي كه او به ما نشــان داد، ده ها شــهيد بي نشان ديگر از اقصي نقاط اين سرزمين به جامعه اسامي معرفي گرديدند.
🍂🍂🍂
كتاب هائي📚 كه بيشتر آن ها ده ها بار تجديد چاپ و توزيع گرديده. شــايد روز اول فکر نمي کرديم اينگونه شود، اما #ابراهيم عزيز ما، اين #اسوه_اخلاص_و_بندگي، به عنوان الگوي اخلاق عملي حتي براي ديگر كشورها و مليت ها مطرح شد! از کشــمير آمدند و اجازه خواســتند تا #کتاب_ابرهيم را ترجمه و در هند و پاکستان منتشر کنند! مي گفتند براي مسلمانان آن منطقه #بهترين الگوي عملي است. و اين کار در دهه فجر 1292 عملي شد.
🍂🍂🍂
بعد از آن، برخي ديگر از دوستان خارج نشين، اجازه ترجمه انگليسي کتاب را خواستند. آن ها معتقد بودند که ابراهيم، براي همه انســان ها الگوي اخلاق است. خدا را شکر که در سال 1393 اين کار هم به نتيجه رسيد. آري، مــا روز اول بــه دنبال خاطرات او رفتيم تا ببينيم کام مرحوم شــيخ حسين زاهد چه معنائي داشت، که با ياري خدا، صدق کام ايشان اثبات شد. ابراهيم الگوي اخلاق عملي براي همه انســان هائي اســت که مي خواهند درس درست زيستن را بياموزند.
ـــــــــــــ
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#سلام_بر_ابراهیم🕊
#شهید_گمنام
ـــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313🕊🦋
#مــــــعرفی_کـــتاب
#حاج_قاسمی_که_من_میشناسم🕊
#خاطــــــرات📝
علی شیرازی، روحانی گردان شهید باهنر بود؛ درست همان روزهایی که #شهید_سلیمانی فرمانده تیپ ثارالله، بود و در یک مراسم سخرانی اولین کلمات سردار، #قلب او را فتح کرد و همکاری و همرزمیشان در هشتسال از پرفراز و نشیبترین روزهای مقاومت، رنگ دوستی دیرینه گرفت.
اینک کتاب « #حاج_قاسمی_که_من_میشناسم» از نشر خط مقدم، خاطرات چهل سال #رفاقت و #همنشینی با مردی از اهالی آسمان است.
ـــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313🦋
..شهید سیداسدالله لاجوردی
وصیتم به صاحبان قدرت و نفوذ این است که اگر حرکتشان را دوست میدارند، به جای شعارهای مردمفریب و سیاستمدارانه، توصیههایی را که تلفنی و شفاهی در جهت استخلاص ضدانقلاب و حرامخواران و حراماندوزان اعمال میدارند، با شهامت و رشادت برای مردم بازگو کنند و از هر نوع توجیه و ماستمالی کردنهای حفظ سمت و استمرار موقعیت صدارت! بپرهیزند که خودفریبی و مردمفریبی بالأخره به پایان میرسد و سر و کار با خیرالماکرین افتد. باز توصیهام به سردمداران این است که به خدا توکل کنند و قاطعیت و سازشناپذیری را از امام مردم بیاموزند و شعار نه شرقی و نه غربی را که خواست و حق مردم است و علت موجده این انقلاب بوده، فراموش نکنند.
خدایا تو شاهدی چندینبار به عناوین مختلف خطر منافقین انقلاب را همانها که التقاط به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده است و همانا که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان دستمال ابریشمی بسیار بزرگ به بزرگی مجمعالاضداد به دست گرفتهاند، هم رجایی و باهنر را میکشند و هم به سوگشان مینشینند، هم با منافقین خلق پیوند تشکیلاتی و سپس...! برقرار میکنند، هم آنان را دستگیر میکنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت به آنان تلاش میکنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک میشوند، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافقکشان میزنند و هم در حوزههای علمیه به فقه و فقاهت روی میآورند تا مسیر فقه را عوض کنند. به مسئولین گوشزد کردهام، ولی نمیدانم چرا اگرچه نسبت به برخی تا اندازهای میدانم، چرا ترتیب اثر ندادهاند؟
@parastohae_ashegh313
❤️#عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_پنجم
_هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خونہ ما...
جاشو تو اتاق انداختم. هنوز حالش بد بودو زود خوابش برد
بالا سرش نشستہ بودم وبہ حرفایے کہ زده بود راجب مصطفے فکر میکردم
بیچاره زنش چے میکشہ هییییی خیلے سختہ خدایا خودت بهش صبر بده...
_دستمو گذاشتم رو سرش، باز هم تب کرده بود دستمال و خیس کردم و گذاشتم رو سرش
دیگہ داشت گریم میگرفت تبش نمیومد پاییـݧ
بالاخره گریم گرفت و همونطور کہ داشتم اشک میریختم پاشویش کردم
بهتر شد و تبش اومد پاییـݧ.
_اذاݧ صبح و داد
یہ بغضے داشتم چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردلاݧ
بغضم بیشتر شد یہ ماهے بود رفتہ بود
سجادمو پهـݧ کردم و نماز صبح و خوندم
بعد از نماز تسبیح و برداشتم و شروع کردم بہ ذکر گفتـݧ
دلم آشوب بود، یہ غمے تو دلم بود کہ نمیدونستم چیہ
بغضم ترکید، چشمام پر از اشک شدو صورتمو خیس کرد
با چادرم صورتم و پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار
_تو کوچہ رو نگاه کردم حجلہ ے یہ جوونے رو گذاشتہ بودݧ و کلے پلاکارد ترحیم عجیب بود اومدنے ندیده بودم یاد حرفے کہ اردلاݧ قبل رفتـݧ زد افتادم
"شهید نشیم میمیریم"
قلبم بہ تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم
رفتم اتاق خودم علے با اوݧ حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند
_بہ چهارچوب در تکیہ دادم و تماشاش میکردم
نمازش کہ تموم شد برگشت کہ بره بخوابہ چشمش افتاد بہ مـݧ
باصدایے گرفتہ گفت: إ اونجایے اسماء
آره تو چرا بلند شدے از جات❓
خوب معلومہ دیگہ واسہ نماز
خیلہ خوب برو بخواب ،حالت بهتره❓
لبخند کمرنگے زدو گفت مگہ میشہ پرستارے مثل توداشتہ باشم و خوب نباشم❓عالیم
خیلہ خوب صبر کـݧ داروهاتو بدم بهت بعد بخواب
_داروهاشو دادم، پتو رو کشیدم روشو با اخم گفتم بخواب وگرنہ آمپول و میارمااااا
خندیدو گفت چشم تو هم بخواب چشمات قرمز شده خانم
سرمو بہ نشونہ تایید تکوݧ دادم
خیلے خستہ بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد
ساعت نزدیک ۱۲ ظهر بود کہ با تکوݧ هاے ماماݧ بیدار شدم
ماماݧ اسماء بیدار شو ظهر شد..
بہ سختے چشمامو باز کردم و ب جاے خالے علے نگاه کردم
بلند شدم و نگراݧ از ماماݧ پرسیدم.
علے کو❓
علیک سلام. دو ساعت پیش رفت بیروݧ
کجا❓
نمیدونم مادر، نزاشت بیدارت کنم گفت خستہ اے بیدارت نکنم
گوشے و برداشتم و شمارشو گرفتم
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد
چند بار پشت سر هم شمارشو گرفتم اما در دسترس نبود
_اعصابم خورد شد گوشے و پرت کردم رو تخت و زیر لب غر میزدم
معلوم نیست با اوݧ حالش کجا رفتہ اه
ماماݧ همینطور با تعجب داشت نگاهم میکرد
سریع لباسامو پوشیدم، چادرمو سر کردم و رفتم سمت در
ماماݧ دنبالم اومد و صدام کرد
کجا میرے دختر❓دست و صورتت و بشور صبحونہ بخور بعد
ماماݧ عجلہ دارم
امروز میخوام برم خونہ اردلاݧ پیش زهرا تو نمیاے❓
_ماماݧ شما برو اگہ وقت کردم منم میام
درو بستم و تند تند پلہ هارو رفتم پاییـݧ وارد کوچہ شدم اما اصلا نمیدونستم کجا باید برم
گوشیمو از کیفم برداشتمو دوباره شماره ے علے و گرفتم
ایندفعہ دیگہ بوق خورد اما جواب نمیداد
تا سر خیابوݧ رفتم و همینطور شمارشو میگرفتم
دیگہ نا امید شده بودم، بہ دیوار تکیہ دادم و آهے کشیدم هنوز خستگے دیشب تو تنم بود
چند دیقہ بعد گوشیم زنگ خورد
صفحہ ے گوشے و نگاه کردم علے بود سریع جواب دادم
الو علے معلوم هست کجایے❓
علیک سلام اسماء خانم. مـݧ تو راهم دارم میام پیش شما
کجا رفتہ بودے با او حالت❓
خونہ ے مصطفے اینا. بعدشم حالم خوبہ خانوم جاݧ
خیلہ خب کجایےدقیقا❓
دارم میرسم سر خیابونتوݧ
مـݧ سر خیابونمونم اهاݧ دیدمت دستم و بردم بالا و تکوݧ دادم تا منو ببینہ
_سوار ماشیـݧ شدم و یہ نفس راحت کشیدم
نگاهم کردو گفت :کجا داشتے میرفتے❓
اخم کردم و گفتم دنبال جنابعالے
مگہ میدونستے مــݧ کجام❓
ولے نمیتونستم خونہ بمونم نگراݧ بودم
ببخشید عزیزم کہ نگرانت کردم، خواب بودے دلم نیومد بیدارت کنم رفتم خونہ لباسامو عوض کردم و رفتم خونہ مصطفے اینا ببینم چیزے نمیخواݧ مشکلے ندار❓
خب چیشد❓
خدارو شکر حالشوݧ بهتر بود
علے کاش منو هم میبردے میرفتم پیش خانم رفیقت
_بعد از ظهر میبرمت
دستم و گذاشتم رو سرش. مثل ایـݧ کہ خوبے خدارو شکر تبت قطع شده بریم خونہ ما برات سوپ درست کنم
إ مگہ بلدے❓
اے یہ چیزایے
باشہ پس بریم
بعد از ظهر آماده شدم کہ بریم پیش خانم مصطفے
روسرے مشکیمو سر کردم کہ علےگفت:
اسماء مشکے سر نکـݧ ناراحت میشـݧ خودشوݧ هم مشکے نپوشیدݧ
روسرے مشکیمو در آوردمو و سرمہ اے سر کردم کہ هم مشکے نباشہ هم اینکہ رنگ روشـݧ نباشہ..
_جلوے درشوݧ بودیم علے صدام کردو گفت
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادر شهید علی وردی: وقتی آرمان شنید چادر از سر دختران کشیدند یک لحظه آرام و قرار نداشت
🔹آرمان میگفت: با نشستن من و امثال من که کاری پیش نمیرود.😭😭
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
•┈••✾☘🔔☘✾••┈•
«تـلنـگر شـــــهدایـی»
#شهید_غلامعلیرجبی🌷
❗️ولایتی بودن فقط به سینه زنی و گریه کردن نیست...
مراحلی پیش میآید که برای اثبات آن باید از دار و ندارت بگذری...
حتی ازجانت!
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شبتون_بی_دغدغه🦋
................................
@parastohae_ashegh313
🌸بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌸
#شهید_گمنام_سلام
شروع فعالیت کانال همراه با قرائت یک فاتحه وصلوات هدیه به ارواح مطهر شهدا
باشد که با دعای خیر شهدا روزمون
منور و در مسیر سعادت و قرب الهی ثابت قدم بمونیم🤲🏻
«زیارتـــــ
نامـــــہ ے شہــ🌷ـــدا»
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِحَقِزینب
🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷
@parastohae_ashegh313
#سلام_بر_ابراهیــــم🕊
#پارت150
#ابـوجعفـــــر
حسين الله كرم، فرج الله مراديان
با تاريك شدن هوا و پس از خواندن نماز حركت كرديم. من و رضا گوديني به سمت جاده آسفالته و بقيه بچه ها به سمت جاده خاكي رفتند. در اطراف جاده پناه گرفتيم. وقتي جاده خلوت شــد به ســرعت روي جاده رفتيم. دو عدد مين ضد خودرو را در داخل چاله هاي موجود كار گذاشتيم. روي آن را با كمي خاك پوشانديم و سريع به سمت جاده خاكي حركت كرديم. از نقــل و انتقالات نيروهای دشــمن معلوم بود كــه عراقي ها هنوز بر روي بازي دراز درگير هســتند. .
.ـــــــــــ★★★ـــــــــ
بيشــتر نيروهــا و خودروهاي عراقي به آن ســمت مي رفتند. هنوز به جاده خاكي نرسيده بوديم كه صداي انفجار مهيبي از پشت سرمان شنيديم.
ناگهان هر دوي ما نشستيم و به سمت عقب برگشتيم! يك تانك عراقي روي مين رفته بود و در حال سوختن بود. بعد از لحظاتي گلوله هاي داخل تانك نيز يكي پس از ديگري منفجر شــد. .
تمام دشــت از ســوختن تانك روشن شــده بود. ترس و دلهره عجيبي در دل عراقي ها افتاده بود. به طوري كه اكثر نگهبان هاي عراقي بدون هدف شليك مي كردند. .
وقتي به ابراهيم و بچه ها رسيديم، آن ها هم كار خودشان را انجام داده بودند.
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات 🦋
#شهید_گمنام_سلام🥀
#شهید_ابراهیم_هادی🕊
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313🥀
#دمی_با_شهــــدا 🦋
#نمازاول_وقت🍃
سیره #شهدا
🌷 مقید به شرعیات و فرائض بود
هیچگاه ندیدم که #نماز_اول وقتش ترک شود همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن #نماز_اول_وقت تشویق و ترغیب میکرد
صدای #اذان همیشه از تلفن همراهش پخش میشد...
#شهید_گرانقدرعباس_دانشگر به روایت پدر شهید
#جهادتبیین
#پای_کار_انقلاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
#در_آرزوی_شهادت
#التماس_دعا🌱
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@parastohae_ashegh313🕊
شک ندارم...
شک ندارم این هم از خاصیت های #خدایی توست
اینکه هربار که برای #نماز خواندن آماده میشوم،
#آرامتر از پیش میشوم .مهربان معبودم.(:
پ.ن:
نمازاول وقتتونو به چیزی نفروشید:)
★★★★★★★
@parastohae_ashegh313🕊
راهی که باید رفت...📜🌙
✨ راز وصــــال✨
دل از این دنیا بر کنید تا هم صبحت خدا شوید، حُبّ دنیا را از دلتان بیرون کنید تا شوق به لقای خدا قلبتان را پر کند.
از ظلمتگاه بیرون روید تا نور تقوی وجود تان را نورانی کند اگر معنویت میخواهید دست به دامن امام حسین (ع) بشوید، نماز شب را بخوانید تا به مقام محمود برسید.
#افلاکیانخاکی
#شهیدعلیماهانی🥀
🍂|@parastohae_ashegh313
#بوقت_معرفی_کتاب📚
🔴این کتاب بوی روضه میدهد...
♦️ #حوض_خون
🔷 کتاب «حوض خون»، خاطرات و روایتهای 64نفر از بانوان اندیمشکی درباره رختشویی پتوها و البسه رزمندگان دفاع مقدس است.
🔹 #رهبـــر معظم انقلاب:
«من اخیراً یک کتابی خواندم به نام «حوض خون» ــ البتّه من در اهواز دیده بودم؛ خودم مشاهده کردم آنجایی را که لباسهای خونی رزمندگان را و ملحفههای خونی بیمارستانها و رزمندگان را میشستند؛ [اینها را] دیدم ــ که این کتاب تفصیل این چیزها را نوشته؛ انسان واقعاً حیرت میکند؛ انسان شرمنده میشود در مقابل این همه خدمتی که این بانوان انجام دادند در طول چند سال و چه زحماتی را متحمّل شدند؛ اینها چیزهایی است که قابل ذکر کردن است.»
📚 #بخشی_از_کتاب:
🔻موقع عملیـــات، لباسها و پتوهای جبهه را با هلیکوپتر میآوردند. خیلی زیاد بودند.🧐 خانمها صبح تا شب میماندند و همۀ آنها را میشستند. من هم مدام میرفتم.هرچند از دیدن لباسهای خونی زیاد گریه میکردم، دیگر بیتابی نمیکردم. هر لحظه ناصرم را حس میکردم که نشسته روبهرویم، زُل زده به دستهایم و ساییدن لکهها را نگاه میکند😔.
گاهی جلوی گریهام را میگرفتم تا بچهام نبیند.🥺
🔻ننهابراهیم وسط شستن و صدای گریۀ خانمها صدایش را بلند میکرد و میگفت: «کربلا کربلا، ما داریم میآییم.»✊🏻✌🏻
همین کافی بود تا صدای ما سقف رختشویی را به لرزه دربیاورد. با هم میخواندیم: «کربلا کربلا، ما داریم میآییم... یا حسین؛ کربلا کربلا، ما داریم میآییم... یا زینب.»💔
@parastohae_ashegh313🕊
کلام بزرگان🌱
برای آنچه اعتقاد دارید ایستادگی کنید حتی؛
اگر هزینه آن تنهـــــا ایستادن باشد
#سردارحاجاحمدمتوسلیان🕊
@parastohae_ashegh313
#بوقت_عاشقی🕊
عشــــــق یعنی
یڪ #نــــــماز از جنس نور
از سر اخلاص در وقت حضور ...
#حی_علی_الصلوه🕊
📿نمازاول وقت
@parastohae_ashegh313🕊🕊
#دمی_با_شهـــدا🕊
❣ #نماز_اول_وقت
❤️#سیره_شهدا
فرزندان گلم! نماز که ستون خیمه دین است راسبک نشمارید
فاطـمه جـونم! دختـر بابا سـلام
اگر دوست داری باز هم همدیگه رو ببینیم باید ظاهرت مثل باطنت اسلامی و قرآنی باشد، مانند مادرت محجبه و عفیف باش، در مقابل سختیها صبور باش.
حسن جون! مهدی جون! سلام
حالا بعد از بابا مرد خونه شما هستید، مواظب مادر و خواهرتون باشید که احساس تنهایی نکنند، خویشتندار باشید و احساس غریبی نکنید.
فرزندان گلم! نماز که ستون خیمه دین است را سبک نشمارید، احترام به مادر از واجبات شماست، در محضر روحانی حقیقی زانو بزنید و درس دین بیاموزید.
آخرت خود را به دنیای فانی نفروشید، کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید، در عرصههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی حضور فعال داشته باشید، گوش به فرمان ولی فقیه زمان خود باشید، ادامهدهنده راه شهدا باشید، نگذارید این عَلَم به زمین بیافتد، خوشخلق و مودب باشید، به همدیگر محبت کنید، صله رحم را بهجا آورید و قطع رحم نکنید.
#شهید_محمد_بلباسی
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷#لحظه_ای_با_شهدا
@parastohae_ashegh313🌱
#مهمان_شهدا☀️
امام زمـان«عج» منتظر شماست که شما را
بشناسد. قلــب خود را پاک کنید و همچنــان
محکــم و استــوار بر عقیــده و ایمــان خود
باشید و زمان را برای ظهـور حضرتش آماده
و مهیا سازید...
#شهیدمحمدجوادمیری🌷
@parastohae_ashegh313
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️
❤️#عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_ششم
جلوی درشو بودیم علی صدام کردو گفت:
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چراااا⁉️
سرشو انداخت پاییـݧ و گفت نمیخوام مارو باهم ببینہ...
حرفشو تایید کردم و رفتیم داخل خونہ
باورم نمیشد یہ خونہ ۸۰ مترے و کوچیک باساده تریـݧ وسایل
_خانم ها داخل اتاق بودݧ ،رفتم سمت اتاق خانم مصطفے بہ پام بلند شد.
بهش میخورد ۲۳سالش باشہ صورت سبزه و جذابے داشت آدمو جذب خودش میکرد
کنارش نشستم و خودمو معرفے کردم
دستمو گرفت ، لبخند کمرنگے زد و گفت :خوشبختم تعریفتونو زیاد شنیده بودم اما قسمت نشده بود ببینمتوݧ
چهره ے آرومے داشت اما غم و تو نگاهش احساس میکردم
_از مصطفے برام میگفت از ایـݧ کہ از بچگے دوسش داشتہ و منتظر مونده کہ اوݧ بیاد خواستگاریش
از ایـݧ کہ چقد خوش اخلاق ومهربوݧ بوده ،از ۶ماهے کہ باهم بودݧ و خاطراتشوݧ
بغضم گرفت و یہ قطره اشک از چشمام جارے شد سریع پاکش کردم و لبخند زدم
حرفاش بهم آرامش میداد اما دوست نداشتم خودمو بزارم جاے ا وݧ.
_موقع برگشت تو ماشیـݧ سکوت کرده بودم چیزے نمیگفتم
علے روز بہ روز حال روحیش بهتر میشد اما هنوز مثل قبل نشده بود
زیاد نمیدیدمش یا سرکار بود یا مشغول درس خوندݧ واسہ امتحاناش بود اخہ دیگہ ترم آخر بود
تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بود و دنبال کارهاموݧ بودیم...
ادامه دارد...
❤️💞❣💛❤️💞❣💛💞
❤️#عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_هفتم
_تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بودو دنبال کارهاموݧ بودیم...
دل تو دلم نبود خوشحال بودم کہ اولیـݧ زیارتمو دارم با علے میرم اونم چہ زیارتے...
یہ هفتہ اے بود ارلا زنگ نزده بود زهرا خونہ ے ما بود، رو مبل نشستہ بود و کلافہ کانال تلوزیو و عوض میکرد
ماماݧ هم کلافہ و نگرا، تسبیح بدست در حال ذکر گفتـݧ بود
بابا هم داشت روزنامہ میخوند
_اردلاݧ بہ ما سپرده بود کہ بہ هیچ عنوا نزاریم ماما و زهرا اخبار نگاه کـنـݧ
زهرا همینطور کہ داشت کانال و عوض میکردید رسید بہ شبکہ شیش
گوینده اخبار در حال خوندݧ خبر بود کہ بہ کلمہ ے"تکفیرے هادر مرز سوریہ" رسید
_یکدفعہ همہ ے حواس ها رفت سمت تلوزیوݧ
سریع رفتم پیش زهرا و با هیجا گفتم: إ زهرا ساعت ۷ الا او سریال شروع میشہ
کنترل و از دستش گرفتم و کانال و عوض کردم
_بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد اما ماماݧ صداش در اومد:
اسماء بز اخبار ببینم چے میگفت
بیخیال ماماݧ بزار فیلمو ببینیم
دوباره باصداے بلند کہ حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد: میگم بز اونجا
بعد هم اومد سمتم، کنترل و از دستم کشید و زد شبکہ شیش
بدشانسے هنوز اوݧ خبر تموم نشده بود
تلویزیوݧ عکسهاے شهداے سوریہ و منطقہ اے کہ توسط تکفیرے ها اشغال شده بود و نشوݧ میداد
_ماماݧ چشماشو ریز کرد و سرشو یکم برد جلو تر یکدفعہ از جاش بلند شد و با دودست محکم زد تو صورتش:
یا ابوالفضل اردلا
بابا روزنامہ رو پرت کرد و اومد سمت ماما
کو اردلا❓اردلاݧ چے❓
منو زهرا ماماݧ و گرفتہ بودیم کہ خودشو نزنہ ماماݧ از شدت گریہ نمیتونست جواب بابا رو بده و با دست بہ تلوزیو اشاره میکرد
سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیوݧ
اخبار تموم شده بود
_بابا کلافہ کانال ها رو اینورو اونور میکرد
براے ماماݧ یکم آب قند آوردم و دادم بهش
حالش کہ بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید
خانم اردلا و کجا دیدے❓
دوباره شروع کرد بہ گریہ کردݧ و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتـݧ جنازه هارو نشوݧ میدادݧ بچم اونجا بود
رنگ و روے زهرا پرید اما هیچے نمیگفت
بابا عصبانے شدو گفت: آخہ تو از کجا فهمیدے اردلاݧ بود❓مگہ واضح دیدے❓چرا با خودت اینطورے میکنے❓
_بعد هم بہ زهرا اشاره کردو گفت: نگاه کـݧ رنگ و روے بچرو
ماماݧ آرومتر شد و گفت: خودم دیدم هیکلش و موهاش مث اردلاݧ مـݧ بود ببیـݧ یہ هفتہ ام هست کہ زنگ نزده واے بچم خدا
نگراݧ شدم گوشے و برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهداے مدافع
دستام میلرزید و قلبم تند تند میزد
از زهرا اسم تیپشو و پرسیدم
وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلا میگشتم
خدا خدا میکردم اسمش نباشہ
_یکدفعہ چشمم خورد بہ اسم اردلاݧ احساس کردم سرم داره گیچ میره و جلو چشماش داره سیاه میشہ
با هر زحمتے بود گوشیو تو یہ دستم نگہ داشتم و یہ دست دیگمو گذاشتم رو سرم
بہ خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب و قسم میدادم
چشمامو محکم بازو بستہ کردم و دوباره خوندم
اردلاݧ سعادتے
دستم و گذاشتم رو قلبم و نفس راحتے کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت
_زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستم و گرفت و با نگرانے پرسید چیشد اسماء
سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگراݧ نباش اسمش نبود
پس چرا تو اینطورے شدے❓
هیچے میشہ یہ لیواݧ آب بیارے برام❓
اسماء راستش و بگو مـݧ طاقتشو دارم
إزهرا بخدا اسمش نبود، فقط یہ اسم اردلا بود ولے فامیلیش سعادتے بود
زهرا پووفے کرد و رفت سمت آشپز خونہ
گوشے و بردم پیش ماماݧ و بابا، نشونشوݧ دادم تا خیالشو راحت بشہ
_بابا عصبانے شد و زیرلب بہ ماماݧ غر میزد و رفت سمت اتاق
زنگ خونہ رو زد
آیفوݧ و برداشتم:کیہ❓
کسے جواب نداد.
دوباره پرسیدم کیہ1❓
ایندفہ جواب داد
مأمور گاز میشہ تشیف بیارید پاییـݧ
آیفوݧ و گذاشتم
زهرا پرسید کے بود❓
شونہ هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چہ صدایے هم داشت
_چادرمو سر کردم پلہ هارو تند تند رفتم پاییـ چادرمو مرتب کردم و در و باز کردم
چیزے و کہ میدیم باور نمیکردم....
ادامه دارد...
❤️💞❣💛❤️💞
شهید احمد رحیم :
دوستانم، به هوش باشید که گول گروهک ها را نخورید که اگر فریب خوردید، به اسلام و قرآن و خون پاک شهیدان خیانت کردید
@parastohae_ashegh313