eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🏳باید در تاریخ ثبت ڪرد🏳 ☀️امام خامنه ای : یک کتابی تازه خوانده‌ام که خیلی برای من جالب بود. دختـر و پسـر جوان -زن و شوهر- متولّـدین دهه‌ی ۷۰، می‌نشینند برای اینکه در جشن عروسی‌ شان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند! به ‌نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی‌ شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به‌ خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) می شود؛ گریه‌ی ناخواسته‌ی این دختر، دل او را می لرزاند؛ به این دختر -به خانمش- می گوید که گریه‌ی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمیلرزانَد! و آن خانم می گوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمی خواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمه‌ی زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سالها است، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقت‌های درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛ اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمیشود»؛ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل. این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد میرود شهید میشود؛ جزو شهدای گران‌قدر دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) است. وضعیّت این‌جوری است.   @parastohae_ashegh313
کتاب خاک های نرم کوشک منتخبی از خانواده و همرزمان شهید در مورد ویژگی‌ها و خصوصیات شهید است. خاک‌های نرم کوشک چهار سال پس از انتشار و متعاقب فرمایشات در جمع که در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۸۵ و با معرفی و تاکید بر شخصیت اوستا عبدالحسین برونسی به مطالعه کتاب خاک‌های نرم کوشک توصیه فرمودند بسرعت در زمره آثار و ادبیات دفاع مقدس قرار گرفت که به زبان های مختلف نیز ترجمه شد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @parastohae_ashegh313
😍😍😍 ساعت ده صبح بود حدودا با چشمای قرمز و باد کرده سر سجاده نشسته بودم که مامانم صدام زد گفت اسما پاشو بیا بیرون از اون اتاقت با حالت حرص گفتم که باشه مامانجون فقط منو بیخیال بشین لطفا تو همین حوالی با چشمای پر از اشک که دیگه چشام تار میدیدن گوشیم زنگ خورد پریدم رو گوشیم که نزدیک بود بخورم زمین 🤯 دیدم علی هست 😍😍نفسم بند اومده بود گفتم جانم علی دردت به جونم من خیلیییی دلم واست تنگ شده اشکام میریخت دیگه حتی نفس نمیتونستم بکشم هوا سنگین بود درد داشت واسم وایییی خدا حالمو خوب کن😭😭😭 علی گفت خانوم رفیق نیمه راه شدی باز گفتم علی کی میاییی😭😭 گفت اگه خانوم خوبی باشی 15روز دیگه میام گفتم علیییی جدی میگیی؟؟؟ گفت با اجازه شما و البته بزرگتر هاا علی همون علی مهربون خودم بود مثل همیشه سعی میکرد منو بخندونه گفتم علی منتظرتممم 😍😍 گفت خداحافظ بانو باید برم علی جون اسما مواظب خودت باش گفت خیلی خوب اسما هنوز نق میزنیااا😍 گفتم ببخشید خب 🙈🙈 علی گفت عزیزم مراقب خودت باش
1_1653571997.mp3
12.22M
احساسی 🍃یه مادر شهیدمو، دلم رو پرپر میکنم 🍃فقط با یاد پسرم، زندگیمو سر میکنم 🎤 👌بسیار دلنشین @parastohae_ashegh313
🥀 روزهایم یڪ بہ یڪ می‌گذرند !😢 حال و روزم خنده دار است ...😔 پر شده ام از ادعــــا !😞 دم ‌از می‌زنم ...🚶‍♂ بہ خیال خودم خواهم شد 😒 خوشـا بہ حالشان😭 بدون ادعــــا شدند🕊 بُعد فاصلہ ام با بیداد می‌ڪند !😓 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ 🦋 @parastohae_ashegh313 ╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
@parastohae_ashegh313🕊 نام آوران بی نشان ما،بی نامست از شهد شراب عشق، شیرین کامست بر تارک او نوشته با خطی خوش این دسته گل محمدی،" " 🌺 را یاد کنیم با ذکر شبتون مملوء از نگاه خدا🍃 نمازشبت رو به نیت ظهور بخون رفیق🌷 التماس دعا یا علی ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ 🦋 @parastohae_ashegh313 ╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[صبحتون شهدایی••••💜] خدایا اگر می‌دانیــــ کهــ عاشقتــــ شده‌امــــ، مرا به سویــــ خود فراخوان و الّا مـــرا رشد بدهـــ و توفیقــــ تکــــامل الی‌الله نصیبم کنــــ تا لایقـــــ شهادتـــ گردمـــــ. . 💜@parastohae_ashegh313💜
گمنامي مصطفي هرندي قبل از اذان صبح برگشــت. پيكر شــهيد هم روي دوشش بود. . خستگي در چهره اش موج مي زد. صبح، برگه مرخصي را گرفت. بعد با پيكر شــهيد حركت كرديم. ابراهيم خسته بود و خوشحال. . مي گفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات بازي دراز عمليات داشتيم. فقط همين شــهيد جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف كرد و توانستيم او را بياوريم. خبر خيلي سريع رسيده بود تهران. همه منتظر پيكر شهيد بودند. 💓💓💓💓 روز بعد، از ميدان خراسان تشييع با شكوهي برگزار شد. مي خواستيم چند روزي تهران بمانيم، اما خبر رسيد عمليات ديگري در راه است. قرار شد فردا شب از مسجد حركت كنيم. با ابراهيم و چند نفر از رفقا جلوي مســجد ايســتاديم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بوديم. 💓@PARASTOHAE_ASHEGH313💓