eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @khomool3
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نفس هاي تند و گرم مصیب بناگوش و صورتش را داغ کرد. ناگهان در يك حرکت، روي سر پشتك زد و مصیب، اسیر بدلكاري بهنام شد و به پل رفت. سالن کشتي از فرياد تماشاچي ها لرزيد. ديگر تمام سالن بهنام را تشويق مي کردند. فريادها لحظه اي قطع نمي شد. بهنام ديد که صورت مصیب ســرخ شــد و رو به تیرگي رفت. با يك فشــار، شانه هاي او را به تشك چسباند. کف دست داور که در کنار آن دو نیم خیز شده بود، محكم به تشــك خورد. مصیب از حال رفت. بهنام قل خورد و به پشــت، روي تشــك ولو شــد. زري باف دويد و بهنام را روي شــانه هايش انداخت و دور سالن دويد. همه نعره مي زدند: «بهنام... بهنام...!» بهنام با خستگي دست تكان داد. زري باف او را وسط تشك آورد. صورتش را بوسید و کنار رفت. بهنام به طرف مصیب رفت. مصیب زار زار مي گريست. بهنام دســت مصیب را گرفت و کمك کرد تا بلند شــود. مصیب ايســتاد. به چشمان بهنام زُل زد. بهنام شانه ي او را بوسید. مصیب، بهنام را بغل کرد و زير گوشش گفت: «تو معرکه اي کاکا! تا حالا هیچ کس مرا ضربه فني نكرده بود.» داور، دســت بهنام را بالا برد و ســالن بار ديگر از فرياد و تشــويق جمعیت لرزيد. بهنام، هاشم را ديد که با شور و حرارت بالا و پايین مي پرد و خوشحالي مي کند. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
🌹حیف است رحمی! رُویش چه زیباست 🌹اهل زمین نیست غواص دریاست.... شام سوم دی ماه ۱۳۶۵ شبی که غواصان برای عملیات کربلای ۴ به آب زدند و ۳۰ سال بعد با دستهای بسته بازگشتند. وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ـــــــــــــــــــــــــــ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مطلع الفجر حسين الله كرم هوا در حال روشــن شدن بود. در راه نماز صبح را خوانديم. هنوز به منطقه انار نرسيده بوديم كه خبر شهادت غامعلي پيچك در جبهه گيان غرب همه ما را متأسف كرد. به محض رسيدن به ارتفاعات انار، يكي از بچه ها با لهجه مشهدي به سمت من آمد و گفت: حاج حسين، خبر داري ابراهيم رو زدن!! بدنم يكدفعه لرزيد. آب دهانم را فرو دادم وگفتم: چي شده؟! جواب داد: يه گلوله خورده تو گردن ابراهيم. 💙💙💙💙 رنگم پريد. ســرم داغ شــد. ناخودآگاه به سمت ســنگرهاي مقابل دويدم. در راه تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور مي شد، وارد سنگر امدادگرشدم و بالاي سرش آمدم. @parastohae_ashegh313
زمستان یعنی تــو نباشی و من مراقب باشم یخ بغضم وا نشود... یعنی سرمای روزگار را با یاد تو به گرما بنشینم... 🤲 @parastohae_ashegh313
برای آنکه میانِ پرچمِ سه‌رنگ بپیچنت باید از دِل بُگذری؛ از تمامِ مَن مَن ها...🍃 🕊 ــــــــــــــــــــــــــــ @parastohae_ashegh313🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌گوینـد:شهـداءرفتندتامابمانیـم . . .🍃 ولی‌شهـ🕊ـداءرفتندتاماهم به‌دنبالشان‌برویم آری!جــامانده‌ایم . . . دل‌رابایدصاف‌کرد ! @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میفرمود - چشماش مجروح شده بود منتقلش کردند تهران بعد از معاینه دکتر بی قرار پرسید: مجرای چشمام سالمه؟! 👀 دکتر پرسید: برای چی میپرسی پسرجون؟!🤔 محسن جواب داد: چشمی که برای امام حسین علیه السلام گریه نکنه به درد من نمیخوره...💔! «شهید محسن درودی» (عج) ــــــــــــــــــ @parastohae_ashegh313