eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
3.4هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
مـن کجا و بـا شهیدان زندگی؟ مـن کجا و قـصـه‌ی رزمندگی؟ مـن کجا و دیدن وجه خدا؟ مـن کجا و جمع اعلام الهدی؟ با همه بیچارگی تنهـا شدم! مـن سفیـر بهترین یـاران شدم! اللهم الرزقنا شهادة😭😭 🌺 @parastohae_ashegh313
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 💛 🍂تقدیم به مادران شهدا⚘ 🥀سالروز وفات حضرت ام البنین(س) و روز تکریم مادران و همسران شهدا گرامی باد. 🌷 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاني اش را پا کرد و دويد. هاشم پشت سرش دويد. بیشتر انفجارها در نزديكي بازار سیف و مسجد جامع و محله ي طالقاني بود. هاشم، بهنام را صدا کرد. بهنام ايستاد. هاشم رسید و با گريه گفت: «کجا مي روي؟ بیا به خانه مان برويم». «تو برو، من بعدا ًمي آيم.» هاشــم راهش را کج کرد و رفت. باران خمپاره و توپ بر خرمشــهر باريدن گرفتــه بــود. همه جا غرق آتــش و دود و فرياد بود. مــردم در کوچه و خیابان مي دويدند و گیج و وحشت زده جیغ مي کشیدند. يك موتور سوار از کنار بهنام گذشت و فرياد کشید: «عراقي ها حمله کردند... عراقي ها حمله کردند!»يك توپ جلوتر از موتور ســوار ترکید. بهنام ديد که موتور سوار با موتورش بــه هوا بلند شــدند و به کرکره ي مغازه ي کناري خوردنــد. گوش هاي بهنام از انفجارها سوت مي کشید. وز وز گنگ و مزاحمي در مغزش مي پیچید. ماشین ها مي سوختند. چند مرد و زن و بچه در گوشه و کنار خیابان کشته شده بودند. بهنــام دويد. يك دختربچه را ديد که کنار جنازه ي مادرش جیغ مي کشــد. نمي دانست چكار کند. گوشه ي خیابان رفت و به ديوار تكیه داد. گیج و متحیر به انفجارها و مردم نگاه مي کرد. يك زن عرب، پسر بچه ي خونیني را به آغوش گرفته بود، مي دويد و نعره مي کشید. باران گلوله ها قطع نمي شد. فضاي شهر از صداي انفجار و فرياد مردم و آژيرآمبولانس ها پر شــده بود. تا آن لحظه، بهنام چنیــن صحنه هايــي را حتي در فیلم ها نديده بود. کف خیابان از خون کشــته شده ها سرخ شده بود. کم کم احساســي قوي تر از وحشــت و ترس و واهمه در او ريشه دواند. عمق فاجعه، کشــتار مردم بي دفاع و شعله هاي آتش را که از خانه ها زبانه مي کشید، ديد 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
✨نمایندگی حاتم طایی✨ همسر شهید طهرانی مقدم تعریف می‌کند: «توی بخشیدن به کم راضی نمی‌شد. ایشان، نمایندگی مجاز حاتم طائی توی قرن بیست و یکم بود. شب‌ها که خسـته و دیر به خانه برمی‌گشت، همیشه یکی دوتا مشتری جلوی خانه‌اش ایستاده بودن برای بیـان مشکلات شان و گرفتن کمک از شهید طهرانی مقدم. آن‌ها را که می‌توانست، خودش کمک می‌کرد و مـواردی که خارج از توانش خارج بودند را به افراد خیّر، معرفی می‌کرد. هیچ کس دست‌خالی از درِ خانه‌اش بر نمی‌گشت. حتی اگر کسی نمی‌آمد و چیزی نمی‌گفت هم حاجی سرش درد می‌کرد برای کمک…». 🌱 @parastohae_ashegh313
شوخ طبعي علي صادقي، اكبر نوجوان در ايام مجروحيت ابراهيم به ديدنش رفتم. بعد با موتور به منزل يكي از رفقا براي مراسم افطاري رفتيم. صاحبخانه از دوستان نزديك ابراهيم بود. خيلي تعارف مي كرد. ابراهيم هم كه به تعارف احتياج نداشت! خاصه كم نگذاشت. تقريباً چيزي از سفره اتاق ما اضافه نيامدجعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور مي رفت و دوستانش را صدا مي كرد. يكي يكي آن ها را مي آورد و مي گفت: ابرام جون، ايشــون خيلي دوست داشتند شما را ببينند و... ابراهيــم كه خيلي خورده بود و به خاطــر مجروحيت، پايش درد مي كرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شــود و روبوسي كند. 🌻🌻🌻🌻 جعفر هم پشت سرشان آرام و بي صدا مي خنديد. وقتي ابراهيم مي نشست، جعفر مي رفت و نفر بعدي را مي آورد! چندين بار اين كار را تكرار كرد. ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت: جعفر جون، نوبت ما هم مي رسه! آخرشب مي خواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كنجعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسي! من ايستادم. ابراهيم باصدای بلند گفت: برادر بيا اينجا! يكي از جوان هاي مسلح جلو آمد. 🌻🌻🌻🌻 ابراهيم ادامه داد: دوســت عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از بچه هاي سپاه هستند. يك موتور دنبال ما داره مي ياد كه... بعد كمــي مكث كرد و گفت: من چيزي نگم بهتــره، فقط خيلي مواظب باشيد. فكر كنم مسلحه! بعــد گفت: بااجازه و حركــت كرديم. كمي جلوتر رفتم تــوي پياده رو و ايستادم. دوتايي داشتيم مي خنديديم. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔نهاد پا در فرات خواست لبی تر کند.. برای اهل حرم آب میسر کند.. داغ عطش بر لبش هر طرفش دشمنی.. باز در این محله یاد برادر کند.. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا