eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
وقت هایے که گیر مالے برای کارهای فرهنگی و پایگاه پیدا می کرد می‌گفت: خدا می رسونه! خانمش می گفت: "خب خدا از کجا می رسونه؟" مصطفے هم می گفت: ”اگه بپرسی از کجا، دیگه اسمش توکل نمیشه! کارِ خدا امّا و اگه نداره...“ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 بســم رب الشــهداء والصدیقین 🌺 🌷🕊🍃 بار دیگر صبـــح شد، بیدار شد این زندگے اےتمام حس بودن‌های من صبحت بخیـــر .... 💔 🕊  @parastohae_ashegh313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
دو برادر علي صادقي براي مراســم ختم شهيد شهبازي راهي يكي از شهرهاي مرزي شديم. طبق روال و سّنت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار مي شد. ظهر هم براي ميهمانان آفتابه و لگن مي آوردند! با شســتن دست هاي آنان، مراسم با صرف ناهار تمام مي شد. در مجلس ختم كه وارد شدم جواد بالاي مجلس نشسته بود و ابراهيم كنار او بود. من هم آمدم وكنار ابراهيم نشستم. ابراهيم و جواد دوســتاني بســيار صميمي و مثل دو بــرادر براي هم بودند. شوخي هاي آن ها هم در نوع خود جالب بود. در پايان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. 💜💜💜💜💜 اولين كسي هم كه به سراغش رفتند جواد بود. ابراهيم در گوش جواد، كه چيزي از اين مراسم نمي دانست حرفي زد! جواد با تعجب و بلند پرسيد: جدّي مي گي؟! ابراهيم هم آرام گفت: يواش، هيچي نگو! بعد ابراهيم به طرف من برگشــت. خيلي شــديد و بــدون صدا مي خنديد. گفتم: چي شده ابرام؟! زشته، نخند! رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو كه آوردند، سرت رو قشنگ بشور!! 😉 چند لحظه بعد همين اتفاق افتاد.😅 جواد بعد از شســتن دســت، سرش را زير آب گرفت و... 💜|@PARASTOHAE_ASHEGH313
شهیدی‌که‌برای‌آب‌نامه‌ می‌نوشت🍀 ●¹شهید یوسف قربانی محل تولد : زنجان تاریخ تولد :  ۱۳۴۵ تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ نام عملیات: کربلای۵ منطقه عملیاتی: شلمچه – پاسگاه کوت سواری شهید غواص،  یوسف قربانی در این دنیای فانی هیچکس را ندارد ۶ ماهش بود که پدرش را از دست داد در ۶ سالگی مادر و در ۸ سالگی مادر بزرگش را هم از دست داد برادرش را هم در سانحه رانندگی از دست داد... زمانی هم که شهید میشه ، غریبانه دفنش می کنند🖤🔗 چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عج‌الله نامه برای آب... همرزم یوسف می‌گوید هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای نشسته و نامه می‌نویسد با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز. یک روز گفتم یوسف نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم ، کسی را ندارم که بیاییم برایش ، پدری ، مادری ، برادری و خواهری کنیم و در گروه‌هایی که هستیم ارسال کنیم تا سیلی از فاتحه و صلوات به روح مطهرش هدیه کنیم . تا ابد مدیون شهداء هستیم...♥️ 🥀 @parastohae_ashegh313📚
میگفت؛ اگرخانم هاحریم رابطه با روحفظ کنند،..... خواهیددیدکه چقدرآرامش♡ خانواده هابیشترمیشود. صدای بلنددرپیش نامحرم😦 مقدمه آلودگی وگناه رافراهم می کند. ⚠️اگرحریم هارعایت شود، نامحرم جرأت نداردکاری انجام دهد. 🌷شهیدابراهیم هادی 🌹³تاصلوات به نیت شهدا ــــــــــــــــــــــ🦋ــــــــــــ @parastohae_ashegh313
فرازے‌ازوصیٺ‌نامہ‌شہید↓♥️🖇 ❶←بہ‌تو‌حسادت‌میکنندتومکن! ❷←توراتکذیب‌میکنندآرام‌باش! ❸←تورامیستایند‌فریب‌مخور! ❹←تورانکوهش‌میکنند‌شکوه‌مکن! ❺←مردم‌ازتوبدمیگویند‌اندوهگین‌مشو! ❻←همہ‌مردم‌تو‌را‌نیک‌میخوانند‌ @parastohae_ashegh313
ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اولیائه جهاد یکی از درهای جهاد است و خداوند انرا به روی خواص از اولیائش باز میکند جهاد تبیین نیاز به مجاهدان جان برکف دارد که راه شهدا را به گونه ای صحیح برای همگان تبیین کند کانال شهدای گمنام به همین منظور از مشتاقان عرصه جهاد دعوت به عمل می آورد تا مدیران کانال را در امر مدیریت ان یاری نمایند مشتاقان به حضور در جمع ادمین های کانال شهدای گمنام به آیدی @yaa_zahra18 در ایتا مراجعه نمایند شرایط کار ۱/ محیط کار ایتا یا سروش میباشد بر حسب نیاز ۲/تلاش برای جمع اوری محتوای بکر و ناب و جدید ( طبق منویات مقام معظم رهبری) ۳/ هماهنگی با سایر مدیران کانال خادم کانال شهدای گمنام
سلام شهید گمنام هستم مدیر کانال شما خوبان میتوانید لینک زیر رو لمس کنید و هر انتقادی که نسبت به من دارید یا پیشنهادی دارید که فکر میکنید اگر بیان‌کنید ناراحت شوم رو با خیال راحت بنویسید و بفرستید . بدون اینکه از اسمتون باخبر بشم پیامتون به من میرسه https://harfeto.timefriend.net/16706520146894
♥️‌✨ خواهـرم!☺️ میدونستۍ‌ڪہ‌یڪ‌جواهرۍ؟ یہ‌جواهرۍ‌ڪہ‌داخل‌جعبہ‌یـا هـر‌چیزی‌‌ڪہ‌محافظت‌ڪنہ‌ازش، همیشہ‌سالمہ‌و‌هیچ‌خط‌و‌خَشی روش‌نیست! این‌جعبہ‌جواهر،همـان‌حجاب‌و چادر‌توست، از‌میراث‌مادرمـان‌محافظت‌ڪنیم!" 🍃¦⇠ 🍃¦⇠ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچہ‌ڪہ‌بودیم وقتۍمۍ‌رفٺیم‌خونہ‌دوسٺمون مۍگفٺند:مامانٺ‌میدونہ‌اینجایۍ!؟ نگرانٺ‌نشہ؟ @parastohae_ashegh313
💔 بال های خسته‌ای که از پرواز جامانده..... هوای پرکشیدن دارد..... نیازمند نیم نگاهی است..... نگاهی از دریغا که محروم است......😭 ..................💔.................. @parastohae_ashegh313
▫️نماز شب در سیره شهدا احمد یک عمر با دعا و نماز زندگی کرده بود؛ آن هم در دوره فساد پهلوی. اذان که می گفت تمام بدنش می لرزید و کسانی که صدایش را می شنیدند، گریه می کردند. شهید قاسم سلیمانی عاشق اذانش بود. نمازها را هم پشت او به جماعت می خواندیم. در هر فرصتی از جمع فاصله می گرفت و مشغول نماز می شد. هر چه اصرار می کردم که این چه نمازی است که می خوانی؟ پاسخی نمی داد. آخرش اصرارم به زبانش آورد. داشت قضاهای نماز شبش را می خواند. نویسنده و راوی حمید شفیعی @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسیر افلاڪ✨ از خاڪ می‌گذرد خاڪے شوید تا آسـمانے شوید ... 🕊  @parastohae_ashegh313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
دو برادر علي صادقي جواد در حالي كه آب از ســر و رويش مي چكيد با تعجب به اطراف نگاه مي كرد. گفتم: چيكار كردي جواد! مگه اينجا حمامه! بعد چفيه ام را دادم كه سرش را خشك كند! . -------------🌱🌱🌱-------------- در يكي از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگوديني پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزي در حال بازگشت هستند. از اينكه آن ها سالم بودند خيلي خوشحال شديم. جلوي مقر شــهيد اندرزگو جمع شــديم. دقايقي بعد ماشــين آن ها آمد و ايســتاد. ابراهيم و رضا پياده شــدند. بچه ها خوشــحال دورشان جمع شدند و روبوسي كردند. يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيــم مكثي كرد، در حالي كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد. يك نفر آنجا دراز كشيده بود. ✨🌼✨🌼✨🌼 روي بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتي كل بچه ها را گرفته بود. ابراهيم ادامه داد: جواد ... جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاري شد چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به ســمت عقب ماشــين رفتنــد! همينطور كه بقيه هم گريه مي كردنــد، يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چي، چي شده!؟ جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد. بچه ها با چهره هايي اشــك آلود و عصباني به دنبال ابراهيم مي گشــتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان! 🌼•••@PARASTOHAE_ASHEGH313
📚 ✍شیر سامرا شجاعت و دلیری‌های مثال‌زدنی مهدی، دلیلی شد تا او را با نام «شیر سامرا» بشناسند در عملیات‌هایی که در سامرا و نواحی آن انجام می‌شد، هر جا نیروها زیر فشار قرار می‌گرفتند و به تنگنا می‌رسیدند، از تیم عملیات ویژه می‌خواستند تا با نیروهایش به کمک آنها برود و غائله را ختم کند. مهدی خط‌شکن بود، همیشه در وسط میدان معرکه بود و سرانجام در تاریخ ۲۰ دی ماه سال ۹۳ و در دفاع از حرمین عسکریین در العوینات در ۴۰ کیلومتری سامرا توسط گروهک تروریستی داعش به شهادت رسید. ♥️ @parastohae_ashegh313
📕 " یکی از کتاب ها درباره خاطرات " 🌸🌱این کتاب در حوزه اسارت و بخشی از خاطرات نانوشته 4 بانوی اسیر ایرانی به نگارش در آمده تا پاسخگویی بسیاری از سوالات بدون پاسخ در حوزه اسارت بانوان ایرانی در زندان های رژیم بعثی در دوران هشت سال دفاع مقدس باشد. سی و چند روز بیشتر از حمله ی رژیم بعث به ایران نگذشته بود که چهار نفر از دختران امام خمینی دست نامحرمان اسیر شدند! «بنات الخمینی» عنوانی بود که سربازان صدام به چهار بانوی امدادگر ایرانی داده بودند. بعثی ها اول که ماشین شان را محاصره می کنند، از خوشحالی پایکوبی می کنند و پشت بی سیم به فرماندهان شان اعلام می کنند که دختران خمینی را گرفتیم! بعدتر برخی دیگر از افسران بازجو به این بانوان غیرنظامی می گویند از نظر ما شما ژنرال های ایرانی هستید! عنوان کتاب که بر روی جلد چاپ شده، دستخط معصومه آباد است. آن روز که برای فرار از بی خبری مفقودالاثری برای خانواده اش یا هر کسی که می توانست فارسی بخواند نوشته بود: «من زنده ام. معصومه آباد.» ـــــــــــــــــــــ @Yaa_zahra18 ♡♡ @parastohae_ashegh313♡♡