eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
📚برشی از کتاب لبخند پاریز چند ماه بعد محمدعلی رفت پاریز و پدر و مادرش را برد مشهد. کار همیشگی‌اش بود. پدر و مادر را می‌برد مشهد؛ زیارت. پدرش را برد کنار ضریح امام رضا (ع) و گفت برایش دعا کند که شهید شود. حاج‌علی‌آقا ایستاد جلوی ضریح، دست‌هاش را گرفت جلوی صورتش. اشک‌های پیرمرد جلوی پیراهن آبی‌اش را خیس کرده بود. بلندبلند دعا کرد. آقاجان شما واسطه شو این محمدعلی ما شهید بشه. محمدعلی دوزانو نشست پایین پای پدرش و دست‌هاش را گرفت جلوی صورتش و آرام گریه کرد. حاج‌علی‌آقا دیگر نتوانست روی پا بایستد؛ نشست. محمدعلی دست‌هاش را انداخت دور گردن باباش و صورتش را پنهان کرد توی سینهٔ حاجی و هق‌هق گریه کرد. 📍زندگی‌نامه شهید سرتپ‌ دوم پاسدار محمدعلی الله دادی 🕊🌱 💌@parastohae_ashegh313
دلانہ✨ زمانه عجیبی است! برخی مردمان، امام گذشته را عاشقند، نه امام حاضر را... میدانی چرا؟ امام گذشته را هرگونه که بخواهند تفسیر میکنند!!! اما امام حاضر را باید فرمان برند!!! و کوفیان اینگونه عاشورا را رقم زدند... _شهید‌مرتضیٰ‌آوینی🌱 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻به جمع ما بپیوندید↓ 『◆ @parastohae_ashegh313
شهدا....! همان ها که به عشق آمدند در فکه؛ آنها که برایشان یک عمر بود، نه یک روز! همان ها که به مقام ( مَن عَرَف رَبّه )رسیده بودند... . خوبانی که تا پای جان وقوف کردند در ... و عشقشان شد سرزمینِ نخل های بی سرِ،! آنها که در زمزم دست از "خود" شستند... . و در منای خود را قربانی کردند... شیر دلانی که به ندای پدر اُمت لبیک دادند... و از اسماعیل به مسلخِ رفتند... . و وقتش رسیده بود که بندگان حقیقی سیر الی اللهی شان را جشن بگیرند ؛ در لباس شهادت... ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🥀 🍃 @parastohae_ashegh313
او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد 🕊امروز ۱ بهمن دی سالروز شهادت 🌹شهید مدافع حرم اکبر شهریاری 💐شادی روح پرفتوح شهید . @parastohae_ashegh313
💠 شهیدی که در زمان جنگ دشمن برای سرش جایزه ای بیشتر از فرمانده اش تعیین کرده بود! 💠 در لحظه شهادت قرآن را بوسید و زیر لب امام زمان (عج) را صدا میزد. 💠 در عملیات حصر آبادان توانست با اسلحهٔ خالی چند عراقی را اسیر کند‌. 💠 قبل از انقلاب، عکس شاه را از سر در مدرسه پایین آورد و به جایش عکس الاغ گذاشت! 💠 حاج قاسم درمورد ایشان گفتند: حاج مهدی کازرونی کلید لشکر بود و قسم میخورم در وجودش ذره ای ترس وجود نداشت! 🌷 @parastohae_ashegh313
و سلام بر او که می گفت: «خدا، خدا، خدا همه چیز دست خداست تمام مشکلات بشر به خاطر دوری از خداست» قهرمان من رفیق آسمانی من @parastohae_ashegh313
آسمان، وسعت چشمان تو را کم دارد دلم اندازه زیبایی تو غم دارد همچو رودی که صدای عطشش می آید... دل دیوانه من از تو خوشش می آید...🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به زحمت دسته هاي فرغون را بلند کرد و به جلو راند. هرچند لحظه، خمپاره و توپ بي هدفي در دور و نزديكي شــان منفجر مي شــد. صداي شلیك گلوله و انفجار براي لحظه اي قطع نمي شــد؛ گرچه از گلوله باران روز اول کاســته شده بود. مصیب که ســرش رو به چرخ فرغون بود، سر، بلند کرد، به زحمت لبخند زد و پرسید: «بهنام... اين... آمبولانس... را... از... کجا... آوردي؟» بهنام که از زور و تقلا خیس عرق شده بود، خنده خنده جواب داد: «مگر يادت رفته؟ وقتي تو مسابقات کشتي اول شدم، اين را جايزه دادند!» مصیب خنديد. از گوشه ي لبش باريكه ي خون جاري شد. «پس... پس چرا... فقط يك... يك چرخ... دارد؟» «عراقي ها گشنه بودند، سه تا چرخ ديگرش را کوفت کردند!» چرخ فلزي فرغون با صداي بلند غیژ غیژ مي کرد. مصیب با درد خنديد. «حتما ًاين هم آژيرش است!» نزديك مسجد جامع رسیدند. بهنام در همان حال گفت: «فقط قول بده وقتي خوب شدي، کرايه ام را بدهي!» به مســجد جامع رســیدند، بهنام به مصیب نگاه کرد. مصیب لبخند بر لب، چشمانش باز مانده بود. فرغون از دست بهنام افتاد. با ناباوري جلو رفت. مصیب با چشــمان رو به آســمان شهید شده بود. بغض بهنــام ترکید. چند نفر آمدند و جنازه ي مصیب را داخل حیاط مســجد جامع بردند. بهنام به گوشــه ي حیاط رفت. به ديوار تكیه داد و شانه هايش لرزيد. در هر گوشــه ي حیاط، عده اي مشــغول کاري بودند. در زاويه ي راست، يك چادر بهداري بود. چند دکتر و پرســتار به مجروحین مي رســیدند. در زاويه ي چپ، خانم ها در حال پختن غذا بودند. ده ها نوجوان و جوان در حال درســت کردن کوکتل مولوتف بودند. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313