eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
💌فعالیت‌تان را در راه خدا بیشتر کنید فراموش نکنید که شهیدان نظاره‌گر کارهای شما هستند. «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست!» 🌷🕊 @parastohae_ashegh313
🌕 به خواندن نماز شب علاقه شدیدی داشت و بصورت مرتب نماز شب می خواند بگونه ای که کسانی که در خانه شهید رفت و آمد داشتند بارها گونه های خیس ایشان را در نماز شب دیده بودند. 📥مشرق نیوز 🌙 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارتنامه‌شهدا۩شهیدسلیمانی.mp3
1.25M
"🎧 ✧بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم✧ ✿ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✿ 🎙 🌹هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات.. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 غیر از زیر تانک رفتن یک قصه از بگو... 🎙 : حجت‌الاسلام والمسلمین 🌹رهبر ما آن طفل دوازده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها‏‎ ‎‏زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم‏‎ ‎‏نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.‏ ❣خداوندا! من از پیشگاه مقدس تو عذر می خواهم، که کودکان و جوانان عزیز ما، خود‏‎ ‎‏را فدا کنند و ما بهره کشی نماییم.🥀 📚 (صحیفه امام ج ۱۴ ص ۷۴) @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم کجا؟ گفتا دمشق.... گفتم چرا؟.... گفتا که عشق....!!!! گفتم نرو..... خندید ورفت😭😭😭 ماه به این بزرگی... گاهی میگیرد.... خورشید هم گاهی می گیرد دل کوچک ما انسان ها جای خود دارد.... دلتنگم... نعم الرفیق فی قلبی الرسول💔💔💔💔 حواست هست! زمین گیر شدیم... بال و پر بهمون بده...😭 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارام از راه پله بالارفت. صداي مرد را که به عربي حرف مي زد، شنید. به در نیمه باز رسید. آهسته به داخل اتاق نگاه کرد. ديد که پشت مرد به اوست و گوشي يك بي سیم را به گوش چســبانده و تندتند صحبت مي کند. عقب کشید. نفسش را که در سینه حبــس کرده بود. رهــا کرد. تصمیمش را گرفت. با لگد به در کوبید. در، محكم به ديوار خورد. مرد وحشتزده برگشت. بهنام درحالي که انگشتش روي حلقه ي نارنجك بود، فرياد کشید: «کثافت نامرد، دست ها بالا!» مــرد، انگار يخ زده بود. گوشــي از دســتش سُــر خــورد و روي زمین افتاد. چشمانش از حدقه بیرون زده بود. «مرا مي شناســي؟ منم بهنام، يك هفته پیش، تو نخلســتان بیرون شــهر... يادت رفته؟ با موتور پیچیدي جلوي وانت. ما را تو دل عراقي ها بردي. آن سرباز مظلوم و آن مرد بي نوا. تو قاتل آنهايي. ســاعت هم مال آن ســرباز شهید است. ديشب هم گراي مدرسه را دادي و بچه ها را به کشتن دادي.» ناگهان مرد روي زمین شــیرجه رفــت و در همان حال، يك کلت از کمرش بیرون کشید و به طرف بهنام شلیك کرد. بهنام به موقع به عقب جست، معطل نكرد، ضامن نارنجك را کشید، داخل اتاق انداخت و در را بست. صداي انفجار بلند شــد. بهنام از مــوج انفجار به ديوار خورد. بهروز مرادي و گروهش که از رزم شــبانه برمي گشــتند و در همان نزديكي بودند، با شــنیدن صــداي انفجار، به طرف خانه دويدند. وقتي وارد حیاط شــدند، با بهنام روبه رو شدند. در دست بهنام يك بي سیم مچاله شده بود. بهنام، بي سیم را بالا آورد و با افتخار و غرور گفت: «انتقام شهداي ديشب را گرفتم!» 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
🔰داشتیم قدم می زدیم که صدای بلند شد. محمدرضا از چند نفر آدرس مسجد محل را پرسید ، ولی کسی نتوانست کمکمان کند. شروع کرد به دویدن. 🍃حدود دو کیلومتر دویدیم تا به یک مسجد رسیدیم و نماز جماعت خواندیم. 🍀 داخل مسجد کنارم نشست و با محبت لبخندی زد و فقط یک جمله گفت:حیف نبود نماز جماعت را از دست بدهیم؟ 🏷 راوی: دوست شهید @parastohae_ashegh313
ماجراي مار مهدي عموزاده با تعجب ديدم مار تا نزديك ما آمده و بعد مسيرش را عوض كرده و از ما دور شده! آن شــب آقا ابراهيم چند خاطره خنده دار هم براي ما تعريف كرد. خيلي خنديديم. بعد هم گفت: ســعي كنيد آخر شــب كه مردم مي خواهند استراحت كنند بازي نكنيد. از فردا هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم. حتي وقتي فهميدم صبح ها براي نماز مسجد مي رود. ⭐️⭐️⭐️⭐️ من هم به خاطر او مسجد مي رفتم. تاثيــر آقا ابراهيم روي من و بچه هاي محل تا حدي بود كه نماز خواندن ما هم مثل او آهسته و با دقت شده بود. مدتي بعد وقتي ايشان راهي جبهه شد ما هم نتوانستيم دوريش راتحمل كنيم و راهي جبهه شديم. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
« » روایتگر گوشه‌ای از زندگی بزرگ مردِ کوچکی است که رشادت و شجاعتش زبانزد همرزمانش است. زندگی « » که شنیدنش را به شما پیشنهاد می‌کنیم. @parastohae_ashegh313
💌دلنوشته ♥️خدایا! متشکرم که ما را در خانواده‌های شیعه به دنیا آوردی! یاریمان کن تا اقتدار علیه‌السلام را ادامه دهیم و دعای ما فقط عاقبت به خیری و بودن در رکاب حضرت صاحب‌الزمان (عجل‌الله) می‌باشد. 💔خدایا در شب اول قبر برما سخت نگیر! به حق حضرت زینب کبری علیهاالسلام... ✨ما زنده به‌آنیم که آرام نگیریم... موجیم که آسودگی ما عدم ماست... ✍🏻امین منوچهری پور، ۹۸/۰۶/۱۵ @parastohae_ashegh313
📣 م س اب ق ه ........... مـسـابـقه ✌️ ویژه همراهان با صفای کانال گذر عمر به سبک شهدا☺️👌 اعضای کانال میتوانند یکی از دو مورد ( مسابقه) زیر را انتخاب و در آن شرکت کنند و از جوایز نفیس نقدی ( مادی) و غیر نقدی ( معنوی) کانال بهره مند شوند 🎁 1⃣ مـسـابـقـه ڪـتـاب خـوانـی 📚 از کتاب خواص و لحظه های تاریخ ساز ( مجموعه سخنان مقام معظم رهبری ) جلد ۱ ⬅️ از اول کتاب تا صفحه ۱۰۲ بحث مخالفت خواص با انتخاب حکم علی علیه السلام ✅ و پاسخگویی به سوالات مطروحه پیرامون محتوای کتاب ضمناً پی دی اف کتاب در کانال موجود می باشد . 2⃣ مـطـالـعـه مـحـتـوای درس هـای مـوجـود در کـانـال 📌 از درس اول تا آخر درس هفدهم ✅ و پاسخگویی به سوالات مطرح شده ⏰ زمـان برگزاری مسابقه ⬅️ ۲۰ اسفند ماه ساعت ۲۱ @BeSabkeShohada 🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارتنامه‌شهدا۩شهیدسلیمانی.mp3
1.25M
"🎧 ✧بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم✧ ✿ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✿ 🎙 🌹هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات.. @parastohae_ashegh313
. . رفیق..! مۍدونۍشھیـدیعنۍچۍ؟ یعنۍ: بہ‌خیرگذشت،نزدیڪ‌بود‌بمیره.. :)) @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهنام فكري شــد که اين چه شیوه ي جنگیدن است، اما چون بهروز مرادي بزرگتر بود و حرفي نزد، بهنام هم ســاکت ماند. بهروز، بهنام و سامي را انتخاب کرد. قرار شد چند نفر ديگر به کوچه ي روبه رو بروند و سروصدا کنند. بــه ســر کوچه و اولین خانه رســیدند. منورها در دل آســمان، نورافشــاني مي کردند. شب مثل روز روشن شده بود. منورهايي که در حال خاموشي بودند، ســوار بر چتر کوچكشــان، سقوط مي کردند و ســايه ها را کشدار و کج و معوج مي کردند. «شروع کنید!» بــا نهیب بهروز مرادي، بهنام و ســامي با لگد به جان درهــا افتادند. داخل خانه ها ســنگ يا نارنجك مي انداختنــد و مي گريختند. فرياد مرتضي در کوچه پیچید: «از اين ور... بكشید اين نامردها را... آرپي جي بزنید... امان شان ندهید!» بهنام کلافه شد. رو به بهروز مرادي گفت: «اين مرتضي چكار مي کند؟ با اين سروصدا، همه را به کشتن مي دهد.» مرتضــي اما کارش را مي کرد. ســروصدا مي کرد و ســنگ و نارنجك داخل خانه ها مي انداخت. ســامي که از عصبانیت، سفیدي چشــمانش ديده مي شد، دويد طرف بهروز و گفت: «اين با عراقي ها همدست شده و مي خواهد ما را به کشتن بدهد.» بهروز مرادي که به شك و ترديد افتاده بود، گفت: «تــو و بهنــام برويد يك گوشــه و آماده باشــید. اگر اتفاقي افتــاد، معطلنكنید!» «چرا متوجه نمي شــوي بهروز؟ اين مرتضي مشكوکه، مگر عراقي ها مغز خر خورده اند يا کرند که متوجه ي، اين همه سر و صدا نشوند؟» مرتضي دوان دوان سررسید و گفت: «بیايید بچه ها، يك خانه پر از عراقي آنجاست. مي رويم در خانه را مي شكنیم و...» بهنام حرف مرتضي را بريد. «و همه مان کشته مي شويم!» «نه، مطمئن باشید هیچ اتفاقي نمي افتد، بیايید!» زانوان بهنام به لرزه افتاد. نمي دانســت که ســرانجام کارشــان چه مي شود. مرتضي هیچ توضیحي براي کارهايش نمي داد. سر و صدا کنان، کوچه را قرق کرده بودند. مرتضي دوباره آمد و گفت: «کسي چاقو دارد؟» عمو جلیل گفت: «من سر نیزه دارم.» «بده من!» مرتضي سر نیزه را گرفت و گفت: «بهروز! تو و دو نفر پشــت بشكه هاي خالي مخفي شويد. بقیه هم پشت آن ديوار خرابه پنهان شويد. سامعي، تو با من بیا!» بهنام از پشــت بشــكه اي که مخفي شــده بود، ديد که مرتضي با ســر نیزه در حال ور رفتن با قفل در خانه اســت. گیج شــده بود که مي خواهد چه کند. ناگهان يك تیربار از روي پشت بام خانه ي جلويي، رو به آسمان و اطراف شروع به شلیك کرد. مرتضي، مصمم و بي توجه به گلوله هاي تیربار، با سماجت با در خانه ور مي رفت. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313