eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فصل ۲۱ «بازم بدم کاکا؟ چه مي خواهي، بگو من برايت بیاورم کاکا...» «گــوش بده بهنام! من چیزي نمي خواهم. فقط برو يك جاي امن بمان. دنبا ما نیا.» «کاکا، تــو را به خدا بگذار پیش تان بمانم. من دوســت دارم کنار تو باشــم. صالح فرياد زد: «حرف گوش کن، اگر داريوش بفهمد اينجا آمده اي، اين بار به زور هم شــده مي فرستدت اهواز، مي فهمي؟» يكي بلند گفت: «صالي، فكري براي تك تیراندازهاي عراقي بكن. اگر جايشان را پیدا نكنیم، همه قتل عام مي شويم.» بهنام گفت: «من مي روم شناسايي!»صالح به بهنام براق شد. «تا اينجا هم آمدي، زيادي است؛ برگرد مسجد. همین که گفتم.» صالح برگشت به يكي حرفي بزند که بهنام، فرز از سنگر بیرون پريد و دويد طرف عراقي ها. هرچه صالح موسوي و ديگران صدايش زدند، اثري نكرد. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
📔 🔴 سربازی که از میوه های باغ پسر محمد رضا شاه نمی خورد! 💢 غلام علی خیلی مواظب لقمه حلال بود. برش اول: ⭕️ توی دوران سربازی شده بود راننده قریب؛ پیشکار شاپور غلامرضا پهلوی. همراه او می‌رفت سرکشی باغ‌های غلامرضا پهلوی. توی باغ لب به چیزی نمی‌زد، آن‌قدر که بالاخره یک روز صدای غریب درآمده بود که «همه به من التماس می‌کنند اجازه بدم از میوه‌های باغ ببرند؛ ولی تو حتی میوه‌هایی که خودم برات کنار می‌ذارم رو هم برنمی‌داری ببری؟!» برش دوم: ⭕️ با قریب رفته بود کاخ شاپور غلامرضا، موقع ناهار رسیده بودند. آقای قریب او را برده بود آشپزخانه و سفارش کرده بود که هر چه می‌خواهد بهش غذا بدهند. آن روز مهمانی بود و آشپزخانه پر از غذا و دسر های مختلف. بعدها به مادرش تعریف کرد که: «غذای آن روز از گلوم پایین نرفت. رفتم تو کوچه پس کوچه‌های نانوایی پیدا کردم یه نون خریدم و کمی پنیر و انگور. نشستم کنار جوی آب و جای شما خالی ناهارم رو خوردم». (رجبی) 📚مجموعه یادگاران /جلد ۲۴؛ کتاب غلام علی رجبی/ به قلم سید احمد معصومی نژاد/ناشر: روایت فتح/ نوبت چاپ: دوم-۱۴۲۲؛ خاطره شماره ۶-۵٫ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخلاص عباس هادي ابراهيم به اطعام دادن نيز خيلي اهميت مي داد. هميشــه دوســتان را به خانه دعوت مي کرد و غذا مي داد. در دوران مجروحيــت که در خانه بســتري بود، هــر روز غذا تهيه مي کرد و کســاني که به ماقاتش مي آمدند را ســر ســفره دعوت مي کرد و پذيرائي مي نمود و از اين کار هم بي نهايت لذت مي ُبرد. به دوستان مي گفت: ما وسيله ايم، اين رزق شماست. رزق مؤمنين با برکت است و... در هيئت ها و جلسات مذهبي هم به همين گونه بود. وقتي مي ديد صاحبخانه براي پذيرائي هيئت مشکل دارد، بدون کمترين حرفي براي همه ميهمان ها و عزادارها غذا تهيه مي کرد. مي گفت: مجلس امام حسين(ع) بايد از همه لحاظ كامل باشد. 💙💙💙 شب هاي جمعه هم بعد از برنامه بسيج براي بچه ها شام تهيه مي کرد. پــس از صرف غذا دســته جمعي به زيارت حضرت عبدالعظيم يا بهشــت زهرا!(س) مي رفتيم. بچه هاي بســيج و هيئتي، هيچ وقت آن دوران را فراموش نمي کنند. هر چند آن دوران زيبا و به يادماندني طولاني نشد! يکبــار به ابراهيم گفتم: داداش، اينهمــه پول از کجا مي ياري؟! از آموزش وپــرورش ماهي دو هزار تومان حقوق مي گيري، ولــي چند برابرش را براي ديگران خرج مي کني! نگاهي به صورتم انداخت و گفت: روزي رســان خداست. در اين برنامه ها من فقط وسيله ام. من از خدا خواستم هيچوقت جيبم خالي نماند. خدا هم از جائي که فکرش را نمي کنم اسباب خير را برايم فراهم مي کند. @parastohae_ashegh313
🔷 در «» داستان زندگی شهیدی را خواهید شنید که از نگاه همسرش در این چند عبارت خلاصه می شود: 💠 «بسیار مهربان، با تقوا، فروتن، باوقار، در کار خیلی جدی، بی توجه به دنیای مادی، به فکر آخرت، عاشق مهدی (عجل‌الله) ، عاشق امام حسین(علیه‌السلام)، عاشق خدا، عاشق اهل بیت، محبوب فامیل و دوستان، چراغ فروزان خانه، مرد زندگی، رازدار همه، همسر نمونه، معلم و هدایت کننده زن و فرزند و بسیار بی ریا». » همان اسطوره مردانگی است که زندگی سراسر خداییش را باید سرلوحه راهمان قرار دهیم. شنیدن این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنیم. @parastohae_ashegh313
🌟‌یک ‌بار گفت:« می‌آیی بخوانیم؟ گفتم:‌« بله.» او ایستاد به نماز و من هم پشت سرش نیت کردم. نماز طولانی شد، من خسته شدم، خوابم گرفت، گفتم:« تو هم با این نماز شب خواندنت... چقدر طولش می‌دهى؟ من که خوابم گرفت،‌ مؤمن خدا... .»  🌕 گفت: ‌« سعی کن خودت را عادت بدهى. مستحبات، انسان را به خدا نزدیک ‌ترمی‌کند. ✍به روایت همسربزرگوارشهید ✨سردارجاویدالاثر @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارتنامه‌شهدا۩شهیدسلیمانی.mp3
1.25M
"🎧 ✧بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم✧ ✿ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✿ 🎙 🌹هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات.. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ا؎شهـید♥️ ازمیلہ‌ها؎این‌قفس⛓ نگاهم‌میرسدبہ‌تو👀 تویے‌ڪہ‌ࢪهاشده‌ا؎🌱 ازهمہ‌تیروترڪشها؎‌گناه🔥 جداشدها؎‌ازاین‌تن‌خاڪے☔️ پروازࢪایادم‌بده✨ ا؎پرستو؎‌عاشق🕊 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فصل۲۱ صالح موســوي و گروهش با عراقي ها درگیر شده بودند. معلوم نبود عراقي ها در کجا ســنگر گرفته اند. تك تیراندازهاي عراقي بلاي جان آنها شــده بودند. از دور بچه ها را نشــانه مي گرفتند و شهید مي کردند. هرچه صالح و ديگران چشم تیز کردند، باز کمین عراقي ها را پیدا نكردند. يكي از بچه ها گفت: «مطمئنم که تو ساختمان ها پنهان شده اند. اگر مي دانستیم کجا هستند، با خمپاره و آرپي جي حساب شان را مي رسیديم.» «بچه ها آنجا را ! بهنام دارد مي آيد.» صالح موسوي سر چرخاند. ديد که بهنام، پابرهنه و فرز، زير رگبار گلولــه ها مي آيــد. گلوله هــا بغــل پايــش مي خوردند و تكه هاي آســفالت را بــه اطراف مي پاشیدند. بهنام، پیراهن آبي به تن و يك شلوار سیاه گشاد به پا داشت. بهنام رسید و نفس نفس زنان پريد تو سنگر. صالح توپید:«تو اينجا چه مي کني، گلوله ها و تانك ها را نمي بیني؟» بهنام چند نفس عمیق کشید و گفت: «بیا کاکا، برايتان آب آوردم، گور پدر دشــمن! حالت خوبه کاکا، دلم برايت تنگ شده بود.» «کشــتي مرا بهنام! معلوم اســت چه مي کني. چرا دو شــب پیش با مرتضي قرباني و بهروز مرادي رفتي؟ آخر تو فكر نمي کني...» «خودت را ناراحت نكن کاکا. بیا آب بخور.» بهنــام، در کلمن را برداشــت و براي صالح آب ريخــت. صالح که از عطش، لبانش داغمه بســته و پوست پوست شــده بود، آب بو گرفته را با لذت نوشید. انگار بهترين نوشیدني را مي خورد. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
♦️قهرمان که بین بعثی‌ها به "" معروف بود و او را "" مینامید. ✅ این شهید با ۷۰۰ شلیکِ موفق [برخی منابع تعداد ۳۰۰۰ نفر را اعلام میکنند] 💫برترین تک‌تیرانداز تاریخ شناخته می‌شود.. 🌹 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیسیمچی گردان انصار لشگر ۲۷ محمدرسول الله صلی الله علیه وآله وسلم.. 📸 عکسی معروف و زیبا از شهید حاج امینی ماندگار شده است که در تاریخ ۱۰ اسفند ۱۳۶۵ در در جنوب کانال پرورش ماهی گرفته شده است. این عکس یکی از عکس‌‌های است. بخشی از : ♥️ ای حسین ای مظلوم کربلا ای شفیع لبیک گویان ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم.شفاعتم کن و مگذار در این گرداب هلاکت، هلاک گردم... @parastohae_ashegh313
🔰 شهید مدافع حرمی که به واسطه‌گری در ازدواج معروف بود 🏷همسر شهید نقل می‌کند: 💚 آقا سیدجواد همیشه در کار خیر پیش‌قدم بود و در واسطه‌گری ازدواج پیش‌قدم‌تر. هر کس قصد ازدواج می‌کرد، اول به سراغ «سید جواد» می‌رفت؛ آن‌قدر که در مدت یکسال نامزدی خودش، بیش از پنجاه مراسم نامزدی به‌واسطه او به انجام رسیده بود. بعد از شهادتش هم این رسم دیرینه‌اش ادامه دارد و خیلی‌ها از حاجت‌روایی‌شان به واسطه شهید حسن‌زاده گفته‌اند. 🌷 او در سوریه با نام «سید رستم» معروف بود. قدّ رشید و هیکل ورزیده‌ای داشت؛ تا جایی که دوستانش به شوخی به او می‌گفتند: «سعی کن توی کانال و به حالت خمیده و درازکشیده حرکت کنی که داعش تو را نبیند.» 🌟هدیه به روح مطهر شهید @parastohae_ashegh313
حاجات مردم و نعمت خدا جمعي از دوستان شهيد همراه ابراهيم بودم. با موتور از مسيري تقريباً دور به سمت خانه بر مي گشتيم. پيرمردي به همراه خانواده اش كنار خيابان ايســتاده بود. جلوي ما دست تکان داد و من ايستادم. آدرس جائي را پرســيد. بعد از شنيدن جواب، شــروع کرد از مشکاتش گفت. به قيافه اش نمي آمد که معتاد يا گدا باشد. ابراهيم هم پياده شد و جيب هاي شلوارش را گشت ولي چيزي نداشت. به من گفت: امير، چيزي همرات داري؟! من هم جيب هايم را گشــتم. ولي به طور اتفاقي هيچ پولي همراهم نبود. 💓💓💓 ابراهيم گفت: تو رو خدا باز هم ببين. من هم گشتم ولي چيزي همراهم نبود. از آن پيرمــرد عذرخواهي کرديم و به راهمــان ادامه داديم. بين راه از آينه موتور، ابراهيم را می ديدم. اشک مي ريخت! هوا ســرد نبود که به اين خاطر آب از چشــمانش جاري شود، براي همين آمدم کنار خيابان. با تعجب گفتم: ابرام جون، داري گريه مي کني؟! صورتــش را پاک کرد. گفت: ما نتوانســتيم به يك انســان که محتاج بود کمک کنيم. گفتم: خُب پول نداشتيم، اين که گناه نداره. گفت: مي دانم، ولي دلم خيلي برايش سوخت. توفيق نداشتيم کمکش کنيکمي مکث کردم و چيزي نگفتم. 💓💓💓 بعد به راه ادامه دادم. اما خيلي به صفاي درون و حال ابراهيم غبطه مي خوردم. فرداي آن روز ابراهيم را ديدم. مي گفت: ديگر هيچوقت بدون پول از خانه بيرون نمي آيم. تا شبيه ماجراي ديروز تکرار نشود. رســيدگي ابراهيــم به مشــکات مردم، مرا يــاد حديث زيبــاي حضرت سيدالشهداء انداخت كه مي فرمايند: «حاجات مردم به سوي شما از نعمت هاي خدا بر شماست، در اداي آن کوتاهي نکنيد که اين نعمت در معرض زوال و نابودي است» @parastohae_ashegh313
📘 « » این بار بیانگر زندگی حجت‌الاسلام والمسلمین «» است؛ 💠 از شاخص‌ترین مبارزان انقلابی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران که تا آخرین قطره خون خود به نهضت و آرمانهاى اسلامى آن وفادار بود. شنیدن این کتاب را به شما پیشنهاد می کنیم. @parastohae_ashegh313
من دردودلم را با خـُدا می‎ڪنم خدا خودش درست میڪند همه این ڪارهارا... ♥️ ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄ @parastohae_ashegh313