eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۱۹ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُم @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین‌الدین #قسمت_چهارم توی خانه کمتر درس
🍃🌸 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه سال ۱۳۵۸با یک گروه ۲۵ نفره از طرف جهاد سازندگی رفتیم روستای وسف ، کارمان بیشترچیدن میوه باغ ها بود و دروی گندم ، مهدی زین الدین را اولین بار آن جا دیدم ، ماه رمضان بود، از سرزمین که می آمدیم ، بعداز افطار بچه ها دورهم می نشستند، بگو و بخند می کردند، و بازی هایی مثل گُل یا پوچ، مهدی اما برنامه ی خودش را داشت ، یا استراحت می کرد یا مطالعه ، بعضی وقت ها هم می دیدم قرآنش را باز کرده و می خواند قرار بود رد یک منافق را بزنیم . سرمای زمستان ، از سرشب نشستیم توی ماشین جلوی در خانه اش ، یخ کردیم از سرما و دست آخر هم نفهمیدم کی از خانه بیرون رفت. کار را سپردند به آقا مهدی .مسئول شب بودم . ساعت ده بی سیم زدم کجایی؟ جواب داد (( زیر کرسی توی خونه.))ساعت دوازده تماس گرفتم بازهمان جواب را داد . گفت(( حواسم هست، دارمش)) از خونسردی اش کلافه شده بودم . ساعت دو نیمه شب هم همان حرف ها را زد، تا نزدیک صبح خبری نشد ، نا امید شدم ، صبح سرحال وقبراق آمد و گفت ((طرف ساعت سه ونیم از خونه زد بیرون.)) پرسیدم ((دیدیش؟ )) جواب داد(( نه.)) با کلی خواهش و اصرار قبول کرد بگوید چطور رفتن طرف را فهمیده .گفت(( در خونه چوبی بود ، یک پونز به یک لنگه در زدم یک پونز هم به لنگه دیگه در، طوری که معلوم نباشه ، دو تا پونز رو با نخ سیاه به هم وصل کردم . دو ساعت یک بار سر می زدم ببینم نخ پاره شده یا نه ، ساعت سه ونیم بود که دیدم نخ پاره شده ، فهمیدم رفته.)) یکی دو شب دیگر همین کار را کرد تا زمان دقیق خروج طرف را در آورد، رفتیم سراغش. نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
شلوار یخ زده و پاهای خونی آخرین مسئولیتش فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می‌دانست که او مجروح شده است. اگر کسی در باره حضورش در جبهه سوال می‌کرد، طفره می‌رفت و چیزی نمی‌گفت. یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه مریض شوند." یکی یکی بچه‌ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود.. 🌱🦋🌱🦋🌱🦋 @parastohae_ashegh313
و لباس هــای خاکــی را کــه شــب بــه تن داشــت با کت و شــلوار عــوض کرد. من سوپ سفارشی را داخل ظرف، بسته کردم، خندید و گفت: «فرصت این کارها نیست مجتبی هم خوب می شه.» مثــل برق وبــاد، جنبیــد. و زود بــه محلــی رفــت که قرار بود اســرای ایرانی را پس از معاوضــه بیاورنــد. منتظــرش بودیــم تــا هرچه زودتر بیاید و ما را هم در شــادی خود شریک کند. دقایق به کندی گذشت. بالاخــره، انتظــار بــه ســر رســید و همان گونــه کــه پیش بینــی می کردیم سرشــار از نشاط و سرخوش از آزادی اسرا آمد و ماجرا را برایمان تعریف کرد: «اسرا رو که آوردن، همه شــان نحیف و لاغر شــده بودند. قیافۀ اســرای ایرانی رو داشــتن که بعد از 8 سال اسارت از زندان های صدام آزاد شدن. امّا اینا فقط چند ماه تو اسارت تکفیری ها بودن و به این قیافه دراومده بودن. قرار بود برای اونا لباس نو بیارن. نشستن و یکی شون ذکر گرفت و روضه خواند و بقیه گریه کردن. از عکاس هــا و خبرنــگارا خواســتم کــه تــا اتــاق مجاور بموننــد. بعد از رفتن اونا تعدادی از اسرا از اون چه که تو این چند ماه به اونا گذشته بود، گفتن. از اینکه هر روز شکنجه می شدن و از غذایی که فقط به اندازۀ زنده نگه داشتنشون به اونا می دادن. یکی تعریف کرد «وقتی اسیر شدیم توی لباس هام کارت عضویت سپاه رو پیدا کردن. چند بار، لب حوض درازم کردن و تبر روی گردنم گذاشتن و گفتن، بگو که غیر از تو چه کسی نظامیه. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
ه حضرت زینب متوسّل شدم و شهادتین رو گفتم.بقیه اسرا از پشت پنجره این صحنه رو می دیدن. برای تکفیری ها گردن زدن، یه کارِ عادی بود. امّا می خواستن که من بقیه رو لو بدم. یکیشون که سرکرده بود و فحش می داد و توهین می کرد، برای آخرین بار از من خواست که اقرار کنم. حرف نزدم. منتظر بودم که با تبر گردنم رو بزنه که خمپاره ای از سمت نیروهای طرفدار دولت شــلیک و نزدیک این فرمانده منفجر شــد. ترکش به ســرش خورد و افتاد. تکفیری ها عصبی شــدن و جنازۀ فرمانده شــون رو از جلوی ما دور کردن و از اون بــه بعــد، روزانــه فقــط ســهمیۀ کتــک خــوردن داشــتیم تا یه شــب تو عالم خــواب امــام رضــا؟ع؟ رو جایــی دیــدم که برف ســنگینی می اومد. حضرت اومد و گذرنامۀ ما رو یکی یکی گرفت و امضا کرد و فرمود، شما آزاد خواهید شد. فردا که از خواب بیدار شــدم، خبر آزادی رو شــنیدم. درحالی که همون برفی رو که تو خواب دیدم، می اومد و...» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
"بسم رب شهدا و صدیقین" 🔹 فرزندان خود را نیزهمانگونه تربیت کنیدکه سربازانی با ایمان وعلمدارانی صالح و وارث علیه‌السلام برای اسلام بار بیایند. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن @parastohae_ashegh313
۸ ♦️شهید_برونسی و یارانش در عملیاتی توانسته بودند با دلاوری بالایی تعداد زیادی از تانکهای 72_t عراقی را منهدم کنند... خبر این عملیات مثل توپ در منطقه صدا کرد. خیلی زود خبرش به پشت جبهه هم رسید. 🔸 همان روز، چند خبرنگار و چند فرمانده رده‌بالا توی سنگر فرماندهی گردان، سراغ عبدالحسین آمدند. سوال همه، یکی بود: ⁉️ آقای برونسی! شما چطور این همه تانک نیرو را منهدم کردید، آن هم با کمترین تلفات؟ خونسرد و راحت پاسخ داد : 🌹 بروید از بسیجی ها و فرمانده اصلی آنها سوال کنید... 🌷هدیه به روح این شهید بزرگوار @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part06_قرارگاه محمود.mp3
16.58M
🎧 📗 قرارگاه_محمود فصل 6⃣ "گام دوم زندگی، قبولی در دانشگاه " ─═༅✦🌷✦༅═─ قسمت5👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/26286
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاد رقیه های زمان 💔 پاس میداریم مقام شهدا و ارج می نهیم به رقیه های زمان وهمسران ومادران شهدا را °•| 🎥 لحظه خبر دادن شهادت پدر به فرزندش توسط مدیر مدرسه... جا داره آدم دق کنه از این همه ظلم و معصومیت یکجا... 😭😭😭 ‼️ ایکاش مدعیان لحظه ای با فرزند معصوم شهید همراه میشدند 🕌مدافع حرم التماس دعای ویژه اللهم ارزقنی..... @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۲۰ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313