❓شهیدپرور کیست؟
#حضرتامامخامنهای:
♦️حفظ یاد شهید #جهاد است؛ حفظ یاد شهیدپرور جهاد است. شهیدپرور کیست؟ پدر، مادر، معلّم، همسر، رفیق خوب؛ اینها شهیدپرورند و یاد اینها را گرامی داشتن، جهاد است.
١۴۰۲/۳/۹
♥️|↫ #امام_زمان
🌹|↫#شبتونشهدایی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۵۲
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#زیارتنامه_شهدا #عهدباشهدا
بسم الله الرحمن الرحیم
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ،
🌷اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ،
🌷 بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم
مدافع حرم
#شهیدسیدروحاللهعمادی
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
یه روز عصر که پشت موتور نشسته بود و میروند، رسید به چراغ قرمز...
ترمز زد و ایستاد...
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد:
الله اکبر و الله اکــــبر…
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب!
اشهد ان لا اله الا الله…
هرکی آقا مجید رو نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه ؟!
قاطی کرده چرا ؟!
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت:
“مگه متوجه نشدید؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن.
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !”
#شهید_مجید_زین_الدین
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زینالدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زینالدین
📔کتاب ستارگان حرم کریمه
#قسمت- پنجاه و سوم
اوج مدیریت و مظلومیتش ، عملیات خیبر بود. کلی فرمانده گردان و مسئول واحد از دست داد. جانشینش شهیدشد، فرمانده های رده بالای لشکرش مجروح شدند، خودش ماند وجزیره ، و آتش سنگین عراق که از زمین و آسمان می بارید. با این حال مقاومت کرد. امام خواسته بود جزایر حفظ شوند. عملیات که تمام شد آمد عیادتم . گفت (( حاضر بودم توی جزیره بمونم و شهید شم تا جنازه م یک متر از خاک جزیره رو حفظ کنه و حرف امام روی زمین نمونه.))
✍🏻نویسنده کتاب #مهدی_قربانی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین #صلوات
#ادامه_دارد..
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
#فرمانده_قلب_ها
#قسمت163
خواهــر بزرگــم ایــران، در تهــران زندگــی می کــرد، علی و رضا، کوچک بودند و با اجازه ای که حسین داد، هر روز برای پختن غذا و خرید و آماده کردن بچه ها بــرای مدرســه، صبــح تــا غــروب پیش مــادرِ خانه نشــینم بودم. آقام بیســت روز یک بار می آمد و دو، سه روز می ماند و می رفت. حســین بــرای تشــویق بیشــتر مــن بــرای کمــک بــه مادرم یک راســت بــه خانۀ مادرم می آمد و اگر ظرف نشسته مانده بود، از چاه آب می کشید و سر حوض می نشســت و ظرف ها را می شســت. لباس ها را روی طناب پهن می کرد. ســینی بزرگ را می آورد و مثل کدبا نوها، برای قورمه سبزی، سبزی خُرد می کرد. مامان که این صحنه ها را می دید، کِشان کِشــان تا لب مهتابی می آمد و از همان بالا، با صدایی که لرزش خفیفی داشت، می گفت: «حسین جان الهی قربونت برم، عزیزم تو چرا داری کار می کنی؟ پروانه نذار بچه ام این قدر ما رو شــرمنده کنه.» حسین می خندید و با ساتور روی سبزی ها می زد. هرچه زمان می گذشــت، حســین در چشــم و دلم بزرگ و بزرگ تر می شــد. برای دیدنش لحظه شماری می کردم. وقتی می آمد، خانه پر از نشاط می شد حتّی مامان، دردش را فراموش می کرد. برای علی و رضای کوچولو هم جای خالی پدر را پر کرده بود. دُولا می شد و به علی و رضا می گفت: «سوار شید.» و طول اتاق را چاردست وپا می رفت و می آمد. وقتــی از خانــه می رفــت شــادی هــم می رفــت. دلتنگــش می شــدم امــا چــون می دانستم دنبال فعالیت پنهان سیاسی است، حرفی نمی زدم.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313