فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتی زیبا از استجابت دعای
#جاویدالاثر
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
🔸انان که خاک را به نظر کیمیا کنند...
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#شهیدمرتضیحسینپورشلمانی معروف به «#حسین_قمی»
🔰30شهریور سال ۶۴ در شلمان گیلان متولد گردید و در سال ۸۳ وارد سپاه شد؛
جزو اولین افرادی بود که با شهید حاج قاسم در پدافند بغداد - سامرا مشارکت داشت و فرمانده پدافند سامرا بود؛
📌سال ۹۲ فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون و از فرماندهان محورهای عملیاتی «غوطه شرقی» دمشق بود؛
📌از فرماندهان محور در عملیات آزادسازی جاده بلد، اسحاقی، سامرا، الدور، علم، تکریت، بیجی، ارتفاعات مکحول در عراق بود؛
در «عملیات محرم» در منطقه «حلب» (سال ۹۴) بسیار موثر بود و از دی ماه سال ۹۵ در سمت فرماندهی عملیات حیدریون ایفای نقش میکرد؛
📌در آزادسازی سامرا نقش کلیدی داشت، می گفت:«اگر یک ساعت دیرتر آنجا بودیم چیزی از حرم نمیماند». یک ماه در کانکس نزدیک حرمین زندگی می کرد، نبوغ و مجاهدتهای او به گونهای بود که فرماندهان به او لقب حسن باقری زمان را داده بودند؛
🌹مرتضی نام جهادیِ«حسین قمی» را برای خود برگزید؛ او نام «حسین» را برای عرض ارادات به پیشگاه امام حسین(علیهالسلام) و «قمی» را به جهت علاقه به شهر مقدس قم و حضرت معصومه(علیهاالسلام) انتخاب کرد.
🌹از سال ۱۳۹۲ تا لحظه شهادت بیش از ۲۰ بار به مناطق درگیری در عراق و سوریه اعزام شد و 6 بار تا مرز شهادت به شدت مجروح شد و سر انجام در 16 مرداد ۱۳۹۶ در منطقه تدمر سوریه در همان معرکه ای که شهید حججی به اسارت درآمد و به شهادت رسید، روح ملکوتیش آسمانی شد و 19 مرداد پس از تشییع با شکوه پیکرپاکش در گلزار شهدای شهر شلمان لنگرود آرام گرفت.
#سالروزشهادت
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت285
. یک روز با ســارا ســرگرم بودم و از جوجه هایش غافل، که ناگهان گربه ای آمد و یکی از جوجه ها را قاپید. بچه یک بند گریه می کرد تا حســین از ســر کار آمد و ســارا را گریان دید، بغلش کرد، بوســیدش و خیلی پدرانه شروع کرد به صحبت باهاش: «چی شده، دخترم؟!» سارا هق هق کنان گفت: «گربه جوجه مو خورد.» چندتا شونو؟ ســارا انگشــت کوچولویــش را در حالی کــه هنــوز گریــه می کــرد، به نشــانۀ یک، بالا آورد. _ این که گریه نداره، من برات به جای اون یکی، سه تا می خرم. این را گفت و بلافاصله، بدون اینکه حتی کمی استراحت کند، دوباره رفت بیرون و چند دقیقه بعد با سه تا جوجه به خانه برگشت. جوجه هــا را کــه دســتش دیــدم، کُفــری شــدم و صدایم در آمــد که: «مگه اینجا مرغداریه؟ بوی جوجه، خونه رو برداشته! اون وقت شما می ری به جای یه دونه جوجه که گربه برده سه تای دیگه می خری؟!» به آرامی گفت: «به بچه قول دادم، باید می خریدم.» چند ماه بعد جوجه ها که توی کارتون و داخل بالکن زندگی می کردند، بزرگ شدند و خانه پر شد از بوی آن ها. با التماس گفتم: «حسین تو رو خدا یه فکری برای اینا بکن.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت286
حسین که نه می خواست دل سارا را بشکند و نه حرف من روی زمین بماند، به ســارا گفت: «این جوجه های تو دیگه بچه نیســتن، مامان شــدن. هوا هم داره سرد می شه، ببریمشون همدون، بذاریم پیش عمه، بزرگشون کنه. باشه؟»سارا قبول کرد امّا گفت: «به جای اینا، برام اسب بخر،» حسین سارا را بغل کرد و گفت: «اونم به چشم» دیگر نتوانستم کلافگی ام را پنهان کنم، با عصبانیت گفتم: «حالا بیا و درستش کن.خ انم،ا سبم ی خواد،ح تماًم ی گی،چ ونق ولد ادمب ایدب هق ولمع مل کنم، آره؟» خندیــد و بــه کنایــه گفــت: «پروانــه، مثــل اینکــه یــادت رفتــه، خودت چــه وِروِره جادویی بودی» شــنیدن ایــن حــرف بــرای لحظاتــی خاطــرات کودکــی ام را در ذهنــم زنــده کــرد. خاطــرۀ شــبی کــه از نردبــان افتــادم. خاطــرۀ روزی کــه روی دیــوار خانــۀ دخترعمه منصــور، راست راســت راه می رفتــم و یک مرتبــه از آنجا افتادم پایین و دســتم شکســت. و خاطرۀ آن روز که عقرب پایم را گزید. هرچند خاطرات شیرینی نبود اما کم کم مرا به عالم شیرین بچگی برد و یاد تاب بازی و گرگم به هوا و به یه قل دوقل و خیلی ماجراهای دیگر افتادم و باعث شد تا عصبانیت چند لحظه پیشم را فراموش کنم.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زینالدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زینالدین
📔کتاب ستارگان حرم کریمه
#قسمت_سی وهفتم
نمازش را با حضور قلب می خواند؛ اول وقت . بعداز نماز،شوخی اش گل می کرد. می گفت:(( وقت خدا را نگیرین. بسه ؛ بلندشیدو سفره رو بیارین.))
#قسمت_سی وهشتم
توی یکی از شناسایی ها گم شدیم. نمی دانستیم کجاییم. از صدای نگهبان عراقی فهمیدیم رفتیم وسط دشمن . حسابی خسته شده بودیم و کلافه.پیرمان درآمد تا راه را پیدا کردیم . مجید جلوتر از ستون حرکت می کرد؛ خیلی سرحال وپرانرژی .ردّ عطر گیاهان پونه و علف های روییده نزدیک چشمه ها و نهرها را می گرفت، می بردمان کنار آب ، بعدهم با خنده می گفت:(( بیایید براتون آب پیدا کردم.))
✍🏻نویسنده کتاب #لیلاموسوی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مجید زینالدین #صلوات
#ادامه_دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
#فرمانده_قلب_ها
🤎شهیدی که در قبر به دستور مادر چشمانش را باز کرد
🍂هنگامی که علی اکبر را داخل قبر گذاشتند
او را به علی اکبر امامحسین علیه السلام قسم دادم و به او گفتم:
پسرم چشمانت را باز کن تا یکبار دیگر تو را ببینم..
✨آنگاه شهید چشمانش را باز کرد و درخواست مادرش را اجابت کرد..
#شهیدعلیاکبرصادقی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مصاحبه باجوونهای چشم پاک
🏮تو زندان اسرا کاری کردن که طرف #حجاب سر کنه...
✨ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است
🌹ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است
#السلامعلیکیافاطمهالزهرا
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#تلنگر
🤔 ماهمیشه فڪرمیڪنیمشهدا یه
ڪارخاصیڪردنکہشهیدشدن ،
نهرفیق . .🖐🏽
اونا خیلیڪارهارونڪردنڪه شهید
شدن :)❤️
#گناه #شهادت
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
@parastohae_ashegh313
فانوس حرم 7 .mp3
18.35M
#کتاب_صوتی 🎧
📙 فانوس_حرم
فصل 7⃣
#شهیدمحسنفانوسی
#اللهمعجللولیکالفرج
═━⊰⫸✨🕌✨⫷⊱━═
فصل6 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28176
🌙نصف شب از صدای ناله نماز شبش از خواب بیدار شدم.
میان گریه هایش می گفت:
🌹خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی، می خواهم مثل امام حسین (علیهالیلام) بی سر و مثل حضرت عباس (علیهالسلام) بی دست باشم.
🥀وقتی پیکرش را آوردند نه سر داشت و نه یک دست. گویا آن شب خدا می شنیدش.
#شهید_ماشاءالله_رشیدی
#نمازشبرابهنیتظهورمیخوانیم
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبری
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلیپ نابودی اسرائیل را ببینید🔴
🎤روایت حاج حسین کاجی از مرز فلسطین اشغالی
♦️ وعکس حاج قاسم روی دیوار اسرائیل
🌷برای دلگرمی وامید مردم وخانواده شهدا وجانبازان این کلیپ رو در گروه ها پخش کنید،
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
سلام
بزرگوارانی که علاقه مند هستند در بحث تئاتر خیابانی جهت اجرا در ایام اربعین کمک نمایند لطفا به نشانی
@khomool2
پیام دهند
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه104
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
4_6048677776683175082.mp3
14.98M
▪️" صباحاً و مساءً "
بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام میبیند و خون میگرید!
🎵 روایت دهم:
زندانِ کوفه، حماسه عبدالله بن عفیف...
#صباحا_و_مساء
اللهمعجللولیکالفرج
صلیاللهعلیکیااباعبدالله
✧════•❁🌹❁•════✧
✅ دهمین روز #چله_نماز_شب و #چله_زیارت_عاشورا
@parastohae_ashegh313
#زیارتنامه_شهدا
✨ وقتمان را به وقت شهدا تنظیم کنیم؛ آستان قلبمان را به آن سو بسپاریم و عرض ارادتی به آنان نماییم.
پاسداران مدافع حرم
#شهیدمحسنحججی
#شهیدپویاایزدی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #روایتی از نحوه اسارت و شهادت #شهیدمحسنحججی
راوی جواد تاجیک🎤
🥀 وقتی ترکش به پهلوی شهید حججی میخورد، بیهوش میشود و بچه ها فکر میکنند شهید شده است و به عقب بر میگردند.
🥀 شهید حججی در سوریه اسیر میشود و در عراق توسط داعش سر او بریده میشود.
🥀 ۱۶ مرداد سالروز اسارت شهید مدافع حرم محسن حججی توسط تروریستهای داعش است و دو روز بعد در هجدهم مردادماه ۱۳۹۶ به شهادت رسید.
#شهیدحسینقمی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت287
چند ماه بعد باز هم اتفاقی برای سارا افتاد که خیلی شبیه اتفاقات کودکی ام بــود. بــرای دیــدن اقــوام بــه همــدان رفتــه بودیم، یک روز قرار شــد بــرای اینکه آب و هوایــی عــوض کنیــم و بیشــتر بــا فامیــل باشــیم برویــم بــه یکــی از باغ های عباس آباد. به باغ که رسیدیم، بچه ها مشغول بازی شدند و ما هم که مدت ها بــود اقــوام همدانــی را ندیــده بودیــم، نشســتیم بــه تعریــف. گــرم صحبت های خودمان بودیم که ناگهان صدای گرومپ عجیبی به گوشمان رسید و بلافاصله یکی از بچه ها فریاد کشید: «سارا از بالای دیوار افتاد.» کنار باغ، مسجدی بود و ما بین این دو، دیوار بلند بدون حفاظی قرار داشت، ســارا بــا بچه هــا گرگــم بــه هوا بازی می کرده که مــی رود بالای آن دیوار و ناغافل از آنجا می افتد پایین. تــا بــالای ســرش برســم، مــردم و زنــده شــدم. از حدود 2متری افتــاده بود زمین و وقتی رسیدیم بالای سرش مثل یک تکه گوشت، بیهوش، با صورتی کبود نقش زمیــن بــود. هرچــه تکانــش می دادیم عکس العملی نشــان نمــی داد، حتی ناله هم نمی کرد. حسین به نظرم براساس تجربه هایی که در جنگ پیدا کرده بود شــروع کرد به تنفس دادن به ســارا بلکه نفســش را برگرداند امّا انگار بچه رفته بود و کاری از دست مان برنمی آمد.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت288
برای لحظه ای خودم را با ختم، دستپاچه و مضطرب، بی قراری می کردم که عمه کمی نمک با انگشتش گذاشت روی زبان سارا. ناگهان سارا تکانی خورد و چشمانش را باز کرد... وقتی به تهران برگشتیم، حسین خیلی خودش را سرزنش می کرد که باید بیشتر مراقب سارا باشد. از آن به بعد، هر روز از سر کار می آمد، خودش دست سارا را می گرفــت و می بــرد پارکــی کــه دقیقــاً کنــار خانه مان بود و من از پشــت پنجره می دیدم که چقدر با شور و نشاط، انگار نه انگار که تازه از سر کار آمده است، همه جور بازی کودکانه ای با او می کرد. روزی یکی از همســایه ها که حســین را توی پارک مشــغول بازی با ســارا دیده بود، گفت: «خانم نوروزی! خوش به حالت، شوهر من که نیروی حاج آقاس وقتی مــی آد خونــه، حــال نــداره بــا مــا صحبت کنه، چه برســه به بازی بــا بچه ها، گاهی بهش می گم، کار تو بیشتره یا جانشین بسیج کشور؟» باز هم خبر برایم تازه بود اما هیچ به روی خودم نیاوردم که من از زبان شما و الآن دارم می شنوم که شوهرم جانشین نیروی مقاومت شده و من فکر می کردم که هنوز معاون هماهنگ کنندۀ نیروی زمینی سپاهه. برخلاف گذشته ها کها ینم وضوعات،ز مینۀپ رسشی ا گلایۀم نا زح سینم ی شد، ذهنم درگیر آن موضوع نشد و بیشتر به حرف خانم همسایه فکر کردم که چطور می شود کسی در این جایگاه برای سرگرمی بچه هایش این قدر وقت بگذارد؟ توجــه حســین بــه بچه هــا، تنهــا بــه بــازی و ســرگرمی و پیگیــری درس هایشــان معطوف نمی شــد.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زینالدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زینالدین
📔کتاب ستارگان حرم کریمه
#قسمت_سی ونهم
آقا مهدی تازه بچه دار شده بود. مجید مرخصی گرفت. آمد خانه شان لیلا را بغل کرد وباآب وتاب گفت:(( داداش دخترت فروشیه؟)) آقامهدی هم جواب داد:((یه بزرگترشو برات می خرم.))
✍🏻نویسنده کتاب #لیلاموسوی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مجید زینالدین #صلوات
ادامه_دارد...
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
#فرمانده_قلب_ها