|🌷📎🌹|
🌸 شهید داوود و شهید قدیر اختلاف سنی دوسالهای باهم داشتند. قدیر جان برادر ارشدمان بود؛ هر دو اما همگام و دوشادوش هم، با مشورت و آگاهی و نظر واحد، خط فکر و مسیرشان یکی بود.بر #حجاب و #نماز_اول_وقت و #زیارت_عاشورا تاکید فراوانی داشتند و معتقد بودند هریک زمینهای برای ظهور و بروز یک خصیصه اخلاقی خواهد بود.
🌹شهیدقدیرسرلک
🌹شهیدداوودسرلک
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🌿 حاجی میگفت:
اگر از من تعریف کردند و گفتند «مالک اشتر» و من باورم شد؛ سقوط میکنم،
🔸 اما اگر در درون خودم ذلیل شدم خداوند مرا بزرگ میگرداند.
#حاجقاسم
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
da(11).mp3
5.21M
#کتاب_صوتی 🎧
📕 دا ( قسمت11)
#سیدهزهراحسینی
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✦❁🌴❁✦═┅┄
قسمت 10👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/29260
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥|#شهید_تندگویان
.: مهندس نفت :.
🔸اینجوری دل مادر رو به دست بیار!
▫️مجموعه #شهیدانه_زیستن
به روایت سیره شهدا در خانواده میپردازد.
#دفاع_مقدس
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت309
مهدی در کنکور سراسری هم قبول شده بود امّا دوست داشــت مثل باباش عضو ســپاه باشــد. عاشــق اخلاص و تواضع بچه های سپاه بود. اتفاقاً سپاه آزمون گرفت و مهدی قبول شد و برای انجام دورۀ آموزشی به کاشان رفت. چند ماه گذشت، حتی یک بار نتوانست به ما سر بزند. دلم برای بچه ام حسابی تنگ شد. گفتم: «حسین بیا بریم دیدن مهدی.» گفت: «اون وقت دوستای مهدی بهش می گن، بچه ننه.» گفتم: «من مادرم دلم براش یه ذره شده، می ریم جلوی پادگان می بینیمش.» گفت: «اون وقت کسانی که مامان و باباشون رو ندیدن دلشون می شکنه، مهدی هم راضی نیست به این کار.» گفتم: «باشه، یه قراری توی شهر می ذاریم که کسی ما رو با بچه مون نبینه» و همین کار را کردیم. مهدی مثل مجرم ها، دور و بر را نگاه می کرد که کســی او را با ما نبیند. و غر می زد که «اصلاً چرا اومدید؟ مگه من بچه م!» وقتی از کاشــان برگشــتیم، حســین گفت: «برا مهدی برو خواســتگاری.»دیگه مثل ماجرای وهب، از سن وســال و کار پســرم حرفی نزدم. گشــتم و چند گزینۀ خوب و مناسب پیدا کردم. مهدی از کاشان آمد. از میان آن ها، اسم خانوادۀ آقــای دریایــی را کــه آوردیــم، ســرش را پاییــن انداخــت و گفــت: «هرچی شــما صلاح می دونید.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت310
ماجــرا را بــا حســین در میــان گذاشــتم گفــت: «آقــای دریایــی رو سال هاســت می شناسم. خانوادۀ خیلی خوبی ان.» دورۀ آموزشی مهدی که تمام شد، قرار و مدارها بسته شد. پیشنهاد کردند که خطبۀ عقد را حضرت آقا بخواند. حسین پیگیری کرد. گفته بودند که «قراره آقا سفری به همدان داشته باشن، اونجا می شه خطبۀ عقد رو بخونن.» سفر حضرت آقا انجام شد. حسین برای استقبال قاطی مردم با لباس شخصی رفــت و از ســر شــب لبــاس ســپاه پوشــید و مثــل یــک ســرباز تا آخریــن روز کنار آقــا بــود. دفتــر گفتــه بودنــد کــه عروس خانــم و آقادامــاد بیایند امّــا همان زمانی را که مشــخص کرده بودند، عروس خانم آزمون سراســری داشــت و نتوانســت بــه همــدان بیایــد. دوبــاره مــن و مهدی به حســین اصرار کردیم کــه برای تهران هماهنگ کن. گفت: «این اصرار ما نوعی خودخواهیه. مگه ما کی هســتیم که با بقیۀ مردم فرق داشــته باشــیم. یه ملّته و یه رهبر با یه دنیا درددل، وقت آقا باید به امور مهم تر صرف بشه.» همــه پذیرفتیــم و خطبــۀ عقــد را یکــی از ســادات در تهــران خوانــد. هنــوز از کش وقوس های ازدواج مهدی بیرون نیامده، برای دخترم، زهرا خواستگار آمد. اسم خواستگار امین آقا بود یک خانوادۀ آرام و مؤمن و بی سروصدا که با هم در یک آپارتمان توی شهرک فجر زندگی می کردیم. مادر امین آقا زهرا را به پسرش پیشنهاد داده بود. یکی دو جلسه با هم صحبت کردیم و موافقت اولیّه شد ولی گفتم: «اگه می شه آقا پسرتون با حاج آقای ما یه دیدار و گفت وگو داشته باشن.» امین آقــا کــه بعــداً دامــاد ما شــد، تعریف می کرد که وقتی مــادرم گفت: «باید با آقای همدانی، جداگانه صحبت کنی، اولش ترسیدم. بعد نماز خوندم و آروم شدم با خواندن حدیث کساء آروم تر شدم. رفتم مقابل حاج آقا نشستم
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت شهیدی که به خاطر #نماز_شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
نمازشب را به نیت ظهورآقا #امام_زمان(عجلالله) بخوانیم...
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
💔
"إنّ في قلبي أمنية ،
و أنت يا رَّب مُجيب"
"در قلبم آرزوییست . .💫
و خدایا تو اجابت کنندهیِ حاجاتی"
"اللهم عجّل لولیّک الفرج"
#امام_زمان
#شبتون_شهدایی
@parastohae_ashegh313
155-araf-ar-parhizgar.mp3
1.11M