🗓 ۲۰ اسفند سالروز تولد دنیایی فرمانده جبهه مقاومت، سرباز قاسم سلیمانی گرامی باد.
#شهید_آوینی: «شهادت پایان نیست، آغاز است؛ تولدی دیگر است؛ تولد ستاره ای است که پرتو نورش عرصه زمان را در می نوردد و زمین را به نور ربّ الارباب، اشراق می بخشد.»
📔منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
🌺 سالروز ولادت
#حاج_قاسم سردار دلها ❤️
#شهید_سلیمانی
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╔══════🌼••••••○●○✿🧡╗
@parastohae_ashegh313
╚🧡✿○●○••••••🌼══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#شهیدعباسدانشگر #راستی_دردهایم_کو ؟ 136 منطقه هنوز ناآرام است. رحیم هم آرام و قرار ندارد. من بی
#شهیدعباسدانشگر
#راستی_دردهایم_کو ؟ 137
آفتاب که خودش را پشت دشت پنهان کرد، به حسین گفتم برایم یک دوربینِ دید در شب جور کند. اصرار کرد که بگویم دوربین را برای چه میخواهم. گفتم بیا برویم پیکر شهید را از دشت بیاوریم. حسین گفت بگذار از فرمانده فوج اجازه بگیریم. پاسخ فرمانده روشن بود: به صلاح نیست! به سهراب هم که گفته بودم، مرا نهی کرده بود. میگفت اگر تکفیریها دوربین مادون قرمز داشته باشند، شک نکنید که برنمیگردید!
فاصله ما و تکفیریها، آنقدر کم است که صدای اذان و دعایشان را میشنویم! اذانِ تکفیریها!
من دلم آرام و قرار ندارد. نمیخواهم پیکر شهیدمان، دست دشمن بیفتد. هوای دشت گرم است، آن شهید، امروز را روزه بوده... بغضم را میخورم.
از فرمانده فوج که ناامید شدیم، با حسین تصمیم گرفتیم سری به بچهها بزنیم. رفتیم پیش احمد که جایی از خط را حفظ میکرد. کنار احمد، روی زمین چمباتمه زدم و گرم صحبت شدیم. وسط حرفها گفتم خبر داری که #مهدی_طهماسبی شهید شده؟ خشکش زد و بعد، وا رفت! به خودش که آمد، با تعجب گفت شهید شد؟ در جواب تعجبش گفتم بگو انا لله و انا الیه راجعون!
انگار که دلش تکان خورده باشد؛ رفت توی عالم خودش. سرش را انداخته بود پایین و چند دقیقهای هیچ نمیگفت. سرش را بلند کرد: انا لله و انا الیه راجعون... استرجاع که گفت، آرام شد. تعجب از این است که شهید نمیشویم، نه این که شهید میشویم! خواندهایم انا الیه راجعون، تا ببینی تا کجاها میرویم...
ادامه دارد
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
─┅─🍃🌺🍃─┅─
@parastohae_ashegh313
#شهیدعباسدانشگر
#راستی_دردهایم_کو ؟ 138
از پیش احمد که آمدیم، فرصتی شد که با حاجحمید، فاطمه و خانواده تماس بگیرم. با حاجحمید درد دل کردم. صدای آرامش از پشت خط، چهرهاش را در نظرم مجسم میکرد. دریایی از مهر توی دلم موج میزد اما نخواستم که با بیانش، دلتنگیام را نشان بدهم. بعد از حاجحمید نوبت خانواده رسید.
مادر فاطمه نگران بود. گفتم اینجا بیمه حضرت زینبیم؛ دعا کنید در جنگ با تروریستها پیروز شویم تا شما را بیاورم سوریه و با آرامش و امنیت زیارت کنید... روحیه میدهم بهشان! قاعدتا باید برعکس باشد! من اما میکوشم که بهشان دلداری بدهم!
بعد از زنعمو، زنگ میزنم به خانه خواهرم. زیاد صحبت نکردیم. احوالپرسی کردیم و خداحافظی. آقاهادی، شوهرخواهرم میپرسید کِی برمیگردی؟ نمیدانستم. گفتم انشاءالله میآیم. به بابا که زنگ زدم، تا صدایم را شنید، گفت تو که قرار بود این روزها سمنان باشی... دوباره برایش میگویم که اوضاع منطقه بحرانی است و لازم است یک هفتهای بیشتر بمانم. بابا ابراز دلتنگی میکند:
-عباس! دلم برات تنگ شده... برگردی بوسهبارونت میکنم...
دلم برای بوسههایش تنگ شده اما چیزی نمیگویم... ادامه میدهد:
-آسیبی ندیدی؟ راستش رو بگو! دست و پاهات، همراهت هستن؟
-خدا یه عقلی به من بده بابا؛ دست و پا نداشتم هم نداشتم!
-چشمانتظارم...
بگو و بخندم با بابا که تمام شد، گوشی را میدهد دست مامان. احوالپرسی میکنیم. صدای مهربانش، دلم را آرام میکند.
-عباس! چقدر صدات نورانی شده!
-مامان! چهره نورانی شنیده بودیم اما صدای نورانی نه!
چند لحظهای سکوت میکنیم.
-مامان! یادت هست قبلا به من گفته بودی که اگر شهید شدی، باید روز قیامت دستم رو بگیری؟
-حالا ما یه چیزی گفتیم! همه فامیل منتظرن که برگردی... دعا میکنن برای اومدنت.
- زیاد دعا نکنید، شاید دعاتون برعکس مستجاب بشه!
بیش از این جدیِ آمیخته با شوخی، نمیتوانستم از احساسی که در درونم جریان داشت، با مادر حرف بزنم. نگران بودم که مبادا نگرانش کنم.
از حرف زدن با بابا و مامان، آرامش گرفتهام. همیشه دوست داشتم دست و پای مامان را ببوسم اما این کار را نکردم؛ الان هم بغضی شده در گلویم. کاش مرا به حضرت زینب(سلامالله علیها) ببخشد... کاش بابا از سر دینی که بر گردنش دارم بگذرد... در خدمت به بابا و مامان کوتاهی کردهام و حالا سخت پشیمانم... کاش علیرضا و مهدی، برادرانم، کم نگذارند برایشان...
چقدر حرف نگفته توی دلم هست... پناه میبرم به مناجات علی(علیهالسلام) که آهنگش، آرامشِ شبهای من است:«مولای یا مولای... انت القوی و انا الضعیف؛ و هل یرحم الضعیف الا القوی؟» چه کسی جز تو بر منِ ضعیف رحم میکند؟...
ادامه دارد
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
─┅─🍃🌺🍃─┅─
@parastohae_ashegh313
#شهدا
#سیره
🌷چی بودیم و چی شدیم!؟
🌷رفتار جالب شهید غلامعلی پیچک در کودکی
🌸🍃🌼🍃🌸
@parastohae_ashegh313
#مقام_معظم_رهبری
‼️من میخواهم اهمیت کار را توجه بکنید؛ خاطره این هشت سال دفاع مقدس را نگذارید فراموش شود.
💫 راهیان نور از جمله همین کارهاست، راهیان نور از جمله همین صدقات حسنه است.
یک نکته این است که ما یاد روزهای بزرگ را نباید بگذاریم به دست فراموشی سپرده بشود .
✨بیستم اسفند روز #راهیان_نور گرامیباد ✨
#دفاع_مقدس
اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
@parastohae_ashegh313
D1737918T14819280(Web).mp3
9.61M
#کتاب_صوتی 🎧
📙خاک_سبز
در تنگنای خرابه
فصل ❹
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
فصل 3 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/33075
🔸شهید رحیمی در حالیکه تنها ۶ روز تا تولّد ۲۲ سالاش باقی مانده بود درمورخ ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ در خرمشهر در مقابل پادگان دژ زمانی که هدایت اتوبوسهای راهیان نور بسیج دانشجویی استان لرستان را به سمت یادمان عملیات والفجر ۸ در منطقهای هدایت میکرد.
⚡️بر اثر برخورد یکی از اتوبوسهای راهیان نور به وی از ناحیه پهلو مانند مادرش حضرت زهرا دعوت حق را لبیک گفت و به فیض #شهادت نائل آمد.
#راهیان_نور
#شهید_حجت_الله_رحیمی
✨شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@parastohae_ashegh313
🧡 اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان
ای بودنت برای عبادت دلیل من
کعبه پر از بت است،کجایی خلیل من؟
آقا خودت برای ظهورت دعا بخوان
دل خوش نکن به چند نفر از قبیل من...
العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#امام_زمان
#شبتونمهدوی
اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
@parastohae_ashegh313
320-taha-ar-parhizgar.mp3
881.2K
320-taha-ta-1.mp3
3.71M
#صوت_تفسیر #صفحه_320 سوره مبارکه #طه
بخش اول
#سوره_20
#جزء_16
مفسر: استاد قرائتی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
320-taha-ta-2.mp3
5.18M
#صوت_تفسیر #صفحه_320 سوره مبارکه #طه
بخش دوم
#سوره_20
#جزء_16
مفسر: استاد قرائتی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
|🥺💔|
پایان شـَعبان رسیده مرا پاك کن حـُسین
این دل ، برای ماهِ_خدا روبراه نیست ..❤️🩹
#امام_حسین |علیهالسلام| #ماه_شعبان |#ماه_رمضان
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
زیارتنامه شهدا
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَولِیاءَ اللهِ و اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصَارَدینِ اللهِ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصارَرَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ فاطِمَةَ
سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ
بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ،
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها
دُفِنتُم ،
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا،
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم
فَاَفُوزَمَعَکُم.
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#شهید_رضا_عباس_زاده
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
@parastohae_ashegh313
#سیرهٔ_حاج_قاسم
◼️جلوی در می نشست، به احترام هرکس که وارد مجلس روضه میشد، می ایستاد.
جوانی که معلول ذهنی حرکتی بود، با کفش پاره و لباس کهنه وارد مجلس شد.
جلوی پای او هم مثل دیگران بلند شد.
سلام کرد و خوش آمد گفت.
بعد هم با احترام او را بغل کرد، بوسید یک گوشه نشاند.
🌷 شادی روح همه شهدا، صلوات
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#شهیدعباسدانشگر #راستی_دردهایم_کو ؟ 138 از پیش احمد که آمدیم، فرصتی شد که با حاجحمید، فاطمه و
#شهیدعباسدانشگر
#راستی_دردهایم_کو ؟ 139
میرویم که به نیروهای نزدیک خط مقدم سر بزنیم. درد دلهایشان را میگویند و مشکلاتشان را؛ و از هر دری سخنی. حرفهایشان با مهری که از آنها به دل داشتم، مخلوط میشد و میرفت توی قلبم. و این، لابد از چشمهایم پیدا بود.
یکی از جوانهای آرپیجیزنِ نبل و الزهراء، این مهر را از توی چشمهایم خواند. با هم گرم گرفتیم، انگار که دوستانی قدیمی هستیم. چشمهای پر از مهربانیاش را از چشمهایم برنمیداشت. دلم میخواست هدیهای به او بدهم. هدیه، از واژههای مشترک زبان ماست! میدان رزم شده بود، میدانِ مهر! دیدم چیز درخوری ندارم که به او هدیه کنم. دستکشهایم را از دستهایم بیرون کشیدم و گذاشتم توی دستهای آن جوان سوری. حسین به نجوا میگفت این دستکشهای مخصوص نظامی، گرانقیمتاند؛ چرا راحت میدهیاش برود؟ گفتم این جوان سوری شاید ماهها، شاید سالها اینجا مشغول دفاع باشد؛ ما میهمانِ چندروزهایم؛ این دستکشها بیشتر به دردش میخورد.
جوان از دستکشها خوشش آمده بود و از هدیه گرفتن خوشحال شده بود. معطل نکرد. انگشتر زیبایش را درآورد، گذاشت توی دستم و درآمد که اگر من شهید شدم، یادم کن! برای دست چپم، حلقه نامزدی و برای دست راستم، انگشترِ هدیه. بغلش کردم و انگشتر را دستم کردم که ببیند دوستش دارم. واقعا هم دوستش دارم... هم خودش را و هم هدیهاش را...
ادامه دارد
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
─┅─🍃🌺🍃─┅─
@parastohae_ashegh313
#شهیدعباسدانشگر
#راستی_دردهایم_کو ؟ 140
توی درگیریها مدام لباسهایمان از خاک پر میشود. تنی به آب میزنم. حسین که مرا دید گفت غسل شهادت هم کردی دیگر؟ گفتم چه کنیم؛ برای همین راه آمدهایم... خندید. صحبتمان که تمام شد، رفتم که لباسهایم را بشویم. این روزها بیشتر لباس مشکی محرمم را به تن کردهام. توی مقر یک ماشین لباسشویی داشتیم و گهگاه با آن لباسهایمان را میشستیم. یکی از بچهها که دید میخواهم لباس مشکیام را بشویم، لباسش را داد دستم و گفت کمیل این را بینداز توی ماشین.
لباسش را انداختم توی ماشین. لباس مشکیام را با دست شستم. نگران بودم که رنگ پس بدهد و لباس بچهها را خراب کند و مدیونشان بشوم. لباسم را که شستم، پشت بیسیم اعلام کردند که توی خط کمک میخواهند. فرصت نشد لباس را پهن کنم. رفتم به خط.
به فاطمه پیام داده بودم اما هنوز نخوانده بود. برایش نوشتم:«آمدم، نبودی... وعده ما بهشت...»
ادامه دارد
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
─┅─🍃🌺🍃─┅─
@parastohae_ashegh313
🏼محبوب من !
شهادت را نه برای فرار از مسئولیت اجتماعی ، و نه برای راحتی شخصی میخواهم ؛ بلکه از آنجا که #شهادت در راس قله کمالات است و بدون کسب کمالات ، شهادت میسر نمی شود ، میخواهم و خوشا به حال انان که با شهادت رفته اند.🌹
📜 فرازیازوصیت
#شهید_حجت_الله_رحیمی
#راهیان_نور
اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
┄┄┅┅┅❅❁🍃🌺🍃❁❅┅┅┄┄
@parastohae_ashegh313