🚨 #خبر_فوری
🌷پیکر مطهر سرلشکر شهید «حسین ادبیان» پس از ۳۸ سال کشف و شناسایی شد.
💠مراسم دیدار همرزمان شهید ،شنبه ۲۹ تیر ساعت ۱۶ در معراج شهدا
پیکر مطهر شهید پس از وداع به شهر #کرمانشاه منتقل خواهد شد.
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
می شود یاد تو را کرد
و کمی گریه نکرد....؟
به خدا بعدِ تو این دل
به کسی تکیه نکرد.....
♡°|شبتون شهدایی|°♡
#شهید_محمودرضا_بیضائی 🌷
#ساعت_به_وقت_دلتنگی 💔
@parastohae_ashegh313
ای سبز پوشِ
ڪعبہ دلها ظهورڪن
از شيب تندِ
قلہ غيبٺ عبورڪن
شايدگناہ خوب نديدن
از آن ماسٺ
فڪری برای روشنیِ
چشم ڪورڪن
سلام امام زمانم✋🌸
صبحتون مهدوی
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
{مدافع حرم
#شهید_جواد_کوهساری🍃🌹}•°
#ڪلام_شهیــد
جواد عشق شدید به #ولایت_فقیه داشت♥️. همیشه گوشزد میکرد کشورهای دیگر به کشور ایران خیلی حسادت میکنند چون ولایت فقیه ما مانند چتری بر سر همه گسترده است✨
و همگی اتصال به آن دارند و این سایه اتحاد و همدلی موجب میشود آن اتفاقی که در کشور عراق و سوریه میباشد و قوم های مختلف درگیر هستند در کشور ایران به وجود نیاید.👌
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
.
خاکریز خاطرات قسمت ۲۷
✍️ راهکارِ جالبِ #شهیدتهرانی_مقدم برای موفقیت در کارهای سخت و دشوار
#متن_خاطره:
برای یه کارِ بزرگ و سخت که توی فناوریاش مشکل داشتیم ، انتخاب شدم. حسن گفت: اگه میخوای در اینکار موفق باشی ، بچههای گروهات رو جمعکن، بعد دستاتون رو بهم بدید و همقسم بشین و بگین: خدایا! ما برای رضای تو اینکار رو میکنیم ، و همهی ثوابش رو تقدیم می کنیم به حضرت زهرا(س)...
بچهها خالصانه به حرفِ حسن عمل کردند ، و اتفاقاً در کوتاه ترین زمانِ ممکن که کسی فکرش رو نمی کرد ، کار انجام شد...
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید حسن تهرانیمقدم
📚منبع: پایگاههای اینترنتی تبیان و شهید آوینی
#توسل #حضرت_زهرا #اخلاص #تلاش_و_کوشش
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_بیست_سوم
🍃در نوسود که بودیم من بیشتر یاد لبنان می افتادم، یاد خاطراتم، طبیعت زیبایی دارد نوسود و کوههایش بخصوص من را یاد لبنان می انداخت. من و مصطفی در این طبیعت قدم میزدیم و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می کرد، درباره کردها و اینکه خودمختاری می خواهند، من پرسیدم: چرا خود مختاری نمیدهید؟مصطفی عصبانی شد و گفت: عصر ما عصر قومیت نیست. حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند، من ضد آنها خواهم بود.
🍃در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست. مهم این است ، این کشور پرچم اسلام داشته باشد. البته ما بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم. آن جا هم هیچ چیز نبود. من حتی جایی که بتوانم بخوابم نداشتم. همه اش ارتش بود و پادگان نظامی و تعدادی خانه های نیمه ساز که بیشتر اتاقک بود تا خانه. در این اتاقها روی خاک می خوابیدیم، خیلی وقتها گرسنه می ماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنیر. خیلی سختی کشیدم. یک روز بعد از ظهر تنها بودم، روی خاک نشسته بودم و اشک می ریختم.
🍃غاده تا آنجا که می توانست نمی گذاشت که مصطفی اشکش را ببیند، اما آن روز مصطفی یکدفعه سر رسید و دید او دارد گریه می کند. آمد جلو دو زانو نشست شروع کرد به عذر خواهی... گفت: من می دانم زندگی تو نباید اینطور باشد. تو فکر نمیکردی به این روز بیفتی. اگر خواستی می توانی برگردی تهران. ولی من نمی توانم، این راه من است، خطری برای خود انقلاب است. امام دستور داده که کردستان پاک سازی شود و من تا آخر با همه وجودم می ایستم. غاده ملتمسانه گفت: بیایید برگردیم، من نمی توانم اینجا بمانم.
🍃مصطفی گفت: تو آزادی، می توانی برگردی تهران. چشمهایش پرآب شد گفت: میدانی که بدون شما نمی توانم برگردم. این جا هم کسی را نمی شناسم با کسی نمی توانم صحبت کنم. خیلی وقتها با همه وجود منتظر مینشینم که کی می آیید و آن وقت دو روز از شما هیچ خبری نمی شود. مصطفی هنوز کف دستهایش روی زانوهایش بود ، انگار تشهد بخواند،
گفت: اگر خواستید بمانید به خاطر خدا بمانید، نه به خاطر من...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
از یک محله به یک مدرسه میرفتند ، اما با دو مسیرِ متفاوت.
هر چه دوستش اصرار میکرد که بیا از همین کوچه برویم ، قبول نمیکرد ، میگفت ،
این کوچه پُر از دختره ، من نمیام ،
معلوم نیست این کوچه به کجا ختم میشه!....
#شهیدعلی_صیادشیرازی
📕 یادگاران ۱۱
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
و شب
سرآغاز
تمام دلتنگی هاست
وقتی که نباشی ...
به رسم رفاقت دعایمان کن🌹
#شبتـون_شهــــدایے
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
صبح و باران و غزل
در دسـت دوسـٺـــ ...🌺
صـبـح زیـبــاے
شـقـایـق هـا بـخــیــر ... 🌺
#صبحتون_شهدایی ❤️
🐞 @parastohae_ashegh313
خاکریز خاطرات قسمت ۲۸
✍راهکار جالب یک نوجوان شهید برای رفتن به مدرسه
🌹به گوش دانشآموزان برسانید
#متن_خاطره
نمیدونستم هر وقت میخواد بره مدرسه ، وضو میگیره . چند بار دیدم که تویِ حیاط مشغولِ وضو گرفتنه... بهش گفتم: مگه الان وقتِ نمازه که داری وضو میگیری؟ گفت: مادر جون! مدرسه عبادتگاهه ، بهتره انسان هر وقت می خواد بره به مدرسه وضو داشته باشه...
🌷خاطره ای از زندگی نوجوان شهید رضا عامری
📚منبع: کتاب دوران طلائی ، صفحه 54
#وضو #مدرسه #تحصیل #دانش_آموز #نوجوان_شهید #شهیدعامری
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّـدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_بیست_چهارم
🍃به هرحال، تصمیم گرفتم بمانم تا آخر و برنگردم. البته به سردشت که رفتیم ، من به اکیپ بیمارستان ملحق شدم. نمی توانستم بیکار بمانم. در کردستان سختی ها زیاد بود. همان ایام آقای طالقانی از دنیا رفتند و برگشتیم تهران. در تهران برایم خیلی سخت بود و من برای اولین بار مصطفی را آنطور دیدم، با نگرانی شدید. منافقین خیلی به او حمله می کردند. عکسی از مصطفی کشیده بودند که در عینکش تانک بود و شلیک می کرد، خیلی عکس وحشتناکی بود. من خودم شاهد بودم این مرد چقدر با خلوص کار می کرد، چقدر خسته می شد ، گرسنگی می کشید ، اما روزنامهها اینطور جنجال به پا کرده بودند. هیچ کس درک نمی کرد مصطفی چه کارهایی انجام میدهد. از آن روز از سیاست متنفر شدم.
🍃 به مصطفی گفتم: باید ایران را ترک کنیم. بیا برگردیم لبنان. ولی مصطفی ماند. به من میگفت: فکر نکن من آمدهام و پست گرفتهام ، زندگی آرام خواهدبود. تا حق و باطل هست و مادام که سکوت نمی کنی ، جنگ هم هست. بالاخره پاوه آزاد شد و من به لبنان برگشتم. همین قدر که گاهگاهی بروم و برگردم راضی بودم و مصطفی دقیق کارهایی را که باید انجام میدادم میگفت. سفارش یک یک بچههای مدرسه را میکرد و میخواست که از دانه دانه خانواده شهدا تفقد کنم. برایشان نامه می نوشت. میگفت: بهشان بگو به یادشان هستم و دوستشان دارم.
🍃 مدام می گفت: اصدقائنا، دوستانم ، نمیخواهم دوستانم فکر کنند آمدهام ایران ، وزیر شدهام ، آنها را فراموش کردهام. یک بار که در لبنان بودم شنیدم که عراق به ایران حمله کرده خیلی ناراحت شدم. جنگ کردستان که تمام شد خوشحال شدم. امید برایم بود که کردستان الحمدلله تمام شد ...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝