eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🔸شهیدی است که در با ♨️" ترک یک گناه و نگاه حرام " ♨️ به درجه بالای عرفانی😇 رسید و در جوانی به دیدار نائل آمد. قطعه ۲۴ 💕°|شبتون شهدایی|°💕 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
دستانت را می گشایی ، گره ی تاریکی می گشاید.. لبخند می زنی ، رشته ی رمز می لرزد... می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند... 🌸°|صبـحتون‌ شهـدایـی|°🌸 ╭┅─────────┅╮ @parastohae_ashegh313 ╰┅─────────┅╯
خاکریز خاطرات قسمت ۲۵ ✍ با خواندنِ این خاطره به اوجِ محبت و مهربانیِ شهدا پی ببرید : چند دقیقه بیشتر به اعزام نمونده بود که متوجه شدم نیست. رفتم دنبالش و دیدم داره با یکی از بچه‌ها عکس می اندازه ... پرسیدم : این پسره کی بود که داشتی باهاش عکس می انداختی ، اونم الان که اتوبوس ها دارن میرن؟ گفت: یه چیزی گفتم ، فکر کردم شاید ناراحت شده باشه ، رفتم باهاش عکس انداختم تا از دلش در بیارم ... 📚منبع: کتاب آخرین امتحان ، صفحه 24 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
‍ 💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃در وجودم دوست داشتم لبنان بمانم و آمادگی زندگی کردن در ایران را نداشتم. در ایران ما چیزی نداشتیم. به مصطفی گفتم مسئولیتش در لبنان چه می‌شود؟ تصمیم گرفتیم که مصطفی در ایران بماند و من هم تا مدرسه تعطیل بشود در لبنان بمانم و کارهای مصطفی را ادامه بدهم. می گفت: نمی خواهم بچه ها فکر کنند من و شما رفته ایم ایران و آنها را ول کرده ایم. در طول این مدت ، من تقریباً هر یک ماه به ایران بر میگشتم و ارتباط تلفنی با مصطفی داشتم، اما مدام نگران بودم که چه می شود، آیا این زندگی همین طور ادامه پیدا می کند؟ 🍃تا اینکه جنگ کردستان شروع شد. آن موقع من لبنان بودم و وقتی توانستم در اولین فرصت خودم را به ایران برسانم دیدم مثل همیشه مصطفی در فرودگاه منتظرم نیست. برادرش آمده بود و گفت دکتر مسافرت است. آن شب تلویزیون که تماشا می کردم دیدم اسم پاوه و چمران زیاد می آمد. 🍃فارسی بلد نبودم. فقط چند کلمه، بیشتر متوجه نمی شدم، دیگران هم نمی گفتند. خیلی ناراحت شدم ، احساس می کردم مسئله ای هست ولی کسانی که دورم بودند می‌گفتند: چیزی نیست، مصطفی بر می گردد. هیچ کس به حرف من گوش نمی کرد. مثل دیوانه‌ها بودم ودلم پر از آشوب بود. روز بعد رفتم دفتر نخست وزیری پیش مهندس بازرگان. آنجا فهمیدم خبری است، پیام امام داده شده بود و مردم تظاهرات کرده بودند. پاوه محاصره بود. به مهندس بازرگان گفتم: من میخواهم بروم پیش مصطفی. به دیگران هر چه می گویم گوش نمی دهند. نمی گذارند من بروم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ کوتاه و دیدنی "روایت فتح" 🎤 همراه با نغمه‌های #صادق_آهنگران ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌹 شهید محمد هادی ذوالفقاری من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کند؛ خیلی چیزها را از دست میدهد... 🔴چشم گناهکار لایق شهادت نیست... ☆°|شبتون شهدایی|°☆ ⭕️رفقا حواستون به چشماتون هست !!!! @parastohae_ashegh313
🌹🌹#شهیـــــد از مڪتبی الهامـ مےگيرد ڪه #مرگِ در بستر را فنا شدن ميداند... اے #جامانده هاےِ #عاشـق... در مسيـرِ تندباد ماندن #خصلتِ ريشه داران است... #هنوزبرسرِهمان_عهد_که بستیم_هستیم ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
✅سلام‌‌‌ بر شهدا که حافظ بیت‌ المال بودند نه شریک آن ؛ ✅سلام‌ بر شهدا که حامی ولایت بودند نه رقیب آن ؛ ✅سلام‌ بر شهدا که خدا را حاضر و ناظر می دیدند نه کد خدا را... ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
کانال شهدای گمنام (زندگی به سبک شهدا) ❣شهید شناسی ❣خاکریز خاطرات ❣خندوانه شهدا ❣عاشقانه های شهدا ❣وصایای شهدا ماییم و‌نوای بی نوایی بسم‌ الله اگر هم‌ ره مایی ⭕️ با ما در سروش همراه باشید sapp.ir/parastohae_ashegh313
خاکریز خاطرات قسمت ۲۶ ✍️ کاش ما نیز مانند شهیدباهنر ، این‌گونه احترام پدرومادرمان را حفظ می‌کردیم : نشست کنارِ مادر. آرام و سر به زیر گفت: مادر! پارگیِ شلوارم خیلی زیاد شده ، تویِ مدرسه ... لحظاتی مکث کرد و ادامه داد: اگه به بابا فشار نمیاد بگین یه شلوار برام بخره... پدرش می‌گفت: محمدجواد خیلی محجوب بود، مواظب بود چیزی نخواهد که در توانمون نباشه... 🌷خاطره ای از روحانی شهید محمدجواد باهنر 📚منبع: کتاب هنرِ آسمان ، صفحه 11 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر 🍃فردای آن روز بازرگان اورا خواست و با لبخند گفت: مصطفی خودش کسی را فرستاده دنبالتان. گفته غاده بیاید .غاده گل از گلش شکفت. از اول می دانست که محال است مصطفی بداند او اینجا است و نگذارد بیاید، حتی اگر جنگ باشد. مصطفی راضی است او برود پاوه و آن قدر عزیز و عاقل است که "محسن الهی" را دنبال او فرستاده ،محسن را از لبنان از آن وقت که به موسسه آمد و مدتی تعلیم دید، می شناخت. 🍃البته من وقتی رسیدم پاوه، آن جا از محاصره در آمده و آزاد شده بود. مصطفی هم نبود.او را روز بعد دیدم. وقتی آمد همان لباس جنگی تنش بود و خاک آلود، یاد لبنان افتادم. من فکر میکردم کلاشینکف و لباس جنگی مصطفی در ایران دیگر تمام شد، ولی دیدم همان طور است، لبنانی دیگر. مصطفی به من گفت: می خواهم در کردستان بمانم تا مسئله را ختم کنم و دنبالتان فرستادم چون در تهران خانه نداریم و شما اینجا نزدیک من باشید بهتر است. از من خواست مراقب باشم و جریان را بنویسم مخصوصاً برای روزنامه های کشورهای عرب. مصطفی می گفت و من می نوشتم. 🍃نزدیک یک ماه در کردستان با او بودم. از پاوه به سقز، از سقز به میاندوآب، نوسود، مریوان و سردشت. مصطفی بیشتر اوقات در عملیات بود و من بیشتر اوقات، تنها زبان که بلد نبودم. قدم میزدم تا بیاید. گاهی با خلبانان صحبت می کردم، چون انگلیسی بلد بودند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🚨 🌷پیکر مطهر سرلشکر شهید «حسین ادبیان» پس از ۳۸ سال کشف و شناسایی شد. 💠مراسم دیدار همرزمان شهید ،شنبه ۲۹ تیر ساعت ۱۶ در معراج شهدا پیکر مطهر شهید پس از وداع به شهر منتقل خواهد شد. ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
می شود یاد تو را کرد و کمی گریه نکرد....؟ به خدا بعدِ تو این دل به کسی تکیه نکرد..... ♡°|شبتون شهدایی|°♡ 🌷 💔 @parastohae_ashegh313
ای سبز پوشِ ڪعبہ دل‌ها ظهورڪن ‌از شيب تندِ قلہ غيبٺ عبورڪن شايدگناہ خوب نديدن از آن ماسٺ فڪری برای روشنیِ چشم ڪورڪن سلام امام زمانم✋🌸 صبحتون مهدوی ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
{مدافع حرم 🍃🌹}•° جواد عشق شدید به داشت♥️. همیشه گوشزد می‌کرد کشورهای دیگر به کشور ایران خیلی حسادت می‌کنند چون ولایت فقیه ما مانند چتری بر سر همه گسترده است✨ و همگی اتصال به آن دارند و این سایه اتحاد و همدلی موجب می‌شود آن اتفاقی که در کشور عراق و سوریه می‌باشد و قوم‌ های مختلف درگیر هستند در کشور ایران به وجود نیاید.👌 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
. خاکریز خاطرات قسمت ۲۷ ✍️ راهکارِ جالبِ برای موفقیت در کارهای سخت و دشوار : برای یه کارِ بزرگ و سخت که توی فناوری‌اش مشکل داشتیم ، انتخاب شدم. حسن گفت: اگه می‌خوای در این‌کار موفق باشی ، بچه‌های گروه‌ات رو جمع‌کن، بعد دستاتون رو بهم بدید و هم‌قسم بشین و بگین: خدایا! ما برای رضای تو این‌کار رو می‌کنیم ، و همه‌ی ثوابش رو تقدیم می کنیم به حضرت زهرا(س)... بچه‌ها خالصانه به حرفِ حسن عمل کردند ، و اتفاقاً در کوتاه ترین زمانِ ممکن که کسی فکرش رو نمی کرد ، کار انجام شد... 🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید حسن تهرانی‌مقدم 📚منبع: پایگاه‌های اینترنتی تبیان و شهید آوینی ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃در نوسود که بودیم من بیشتر یاد لبنان می افتادم، یاد خاطراتم، طبیعت زیبایی دارد نوسود و کوههایش بخصوص من را یاد لبنان می انداخت. من و مصطفی در این طبیعت قدم می‌زدیم و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می کرد، درباره کردها و اینکه خودمختاری می خواهند، من پرسیدم: چرا خود مختاری نمی‌دهید؟مصطفی عصبانی شد و گفت: عصر ما عصر قومیت نیست. حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند، من ضد آنها خواهم بود. 🍃در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست. مهم این است ، این کشور پرچم اسلام داشته باشد. البته ما بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم. آن جا هم هیچ چیز نبود. من حتی جایی که بتوانم بخوابم نداشتم. همه اش ارتش بود و پادگان نظامی و تعدادی خانه های نیمه ساز که بیشتر اتاقک بود تا خانه. در این اتاق‌ها روی خاک می خوابیدیم، خیلی وقتها گرسنه می ماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنیر. خیلی سختی کشیدم. یک روز بعد از ظهر تنها بودم، روی خاک نشسته بودم و اشک می ریختم. 🍃غاده تا آنجا که می توانست نمی گذاشت که مصطفی اشکش را ببیند، اما آن روز مصطفی یکدفعه سر رسید و دید او دارد گریه می کند. آمد جلو دو زانو نشست شروع کرد به عذر خواهی... گفت: من می دانم زندگی تو نباید اینطور باشد. تو فکر نمی‌کردی به این روز بیفتی. اگر خواستی می توانی برگردی تهران. ولی من نمی توانم، این راه من است، خطری برای خود انقلاب است. امام دستور داده که کردستان پاک سازی شود و من تا آخر با همه وجودم می ایستم. غاده ملتمسانه گفت: بیایید برگردیم، من نمی توانم اینجا بمانم. 🍃مصطفی گفت: تو آزادی، می توانی برگردی تهران. چشمهایش پرآب شد گفت: می‌دانی که بدون شما نمی توانم برگردم. این جا هم کسی را نمی شناسم با کسی نمی توانم صحبت کنم. خیلی وقتها با همه وجود منتظر می‌نشینم که کی می آیید و آن وقت دو روز از شما هیچ خبری نمی شود. مصطفی هنوز کف دستهایش روی زانوهایش بود ، انگار تشهد بخواند، گفت: اگر خواستید بمانید به خاطر خدا بمانید، نه به خاطر من... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 از یک محله به یک مدرسه می‌رفتند ، اما با دو مسیرِ متفاوت. هر چه دوستش اصرار می‌کرد که بیا از همین کوچه برویم ، قبول نمی‌کرد ، می‌گفت ، این کوچه پُر از دختره ، من نمیام ، معلوم نیست این کوچه به کجا ختم می‌شه!.... 📕 یادگاران ۱۱ ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
و شب سرآغاز تمام دلتنگی هاست وقتی که نباشی ... به رسم رفاقت دعایمان کن🌹 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
صبح و باران و غزل در دسـت دوسـٺـــ ...🌺 صـبـح زیـبــاے شـقـایـق هـا بـخــیــر ... 🌺 ❤️ 🐞 @parastohae_ashegh313
خاکریز خاطرات قسمت ۲۸ ✍راهکار جالب یک نوجوان شهید برای رفتن به مدرسه 🌹به گوش دانش‌آموزان برسانید نمی‌دونستم هر وقت می‌خواد بره مدرسه ، وضو می‌گیره . چند بار دیدم که تویِ حیاط مشغولِ وضو گرفتنه... بهش گفتم: مگه الان وقتِ نمازه که داری وضو می‌گیری؟ گفت: مادر جون! مدرسه عبادتگاهه ، بهتره انسان هر وقت می خواد بره به مدرسه وضو داشته باشه... 🌷خاطره ای از زندگی نوجوان شهید رضا عامری 📚منبع: کتاب دوران طلائی ، صفحه 54 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
‍ 💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّـدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃به هرحال، تصمیم گرفتم بمانم تا آخر و برنگردم. البته به سردشت که رفتیم ، من به اکیپ بیمارستان ملحق شدم. نمی توانستم بیکار بمانم. در کردستان سختی ها زیاد بود. همان ایام آقای طالقانی از دنیا رفتند و برگشتیم تهران. در تهران برایم خیلی سخت بود و من برای اولین بار مصطفی را آنطور دیدم، با نگرانی شدید. منافقین خیلی به او حمله می کردند. عکسی از مصطفی کشیده بودند که در عینکش تانک بود و شلیک می کرد، خیلی عکس وحشتناکی بود. من خودم شاهد بودم این مرد چقدر با خلوص کار می کرد، چقدر خسته می شد ، گرسنگی می کشید ، اما روزنامه‌ها اینطور جنجال به پا کرده بودند. هیچ کس درک نمی کرد مصطفی چه کارهایی انجام میدهد. از آن روز از سیاست متنفر شدم. 🍃 به مصطفی گفتم: باید ایران را ترک کنیم. بیا برگردیم لبنان. ولی مصطفی ماند. به من می‌گفت: فکر نکن من آمده‌ام و پست گرفته‌ام ، زندگی آرام خواهدبود. تا حق و باطل هست و مادام که سکوت نمی کنی ، جنگ هم هست. بالاخره پاوه آزاد شد و من به لبنان برگشتم. همین قدر که گاهگاهی بروم و برگردم راضی بودم و مصطفی دقیق کارهایی را که باید انجام می‌دادم می‌گفت. سفارش یک یک بچه‌های مدرسه را می‌کرد و می‌خواست که از دانه دانه خانواده شهدا تفقد کنم. برایشان نامه می نوشت. می‌گفت: بهشان بگو به یادشان هستم و دوستشان دارم. 🍃 مدام می گفت: اصدقائنا، دوستانم ، نمی‌خواهم دوستانم فکر کنند آمده‌ام ایران ، وزیر شده‌ام ، آن‌ها را فراموش کرده‌ام. یک بار که در لبنان بودم شنیدم که عراق به ایران حمله کرده خیلی ناراحت شدم. جنگ کردستان که تمام شد خوشحال شدم. امید برایم بود که کردستان الحمدلله تمام شد ... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شهـید🌷 هواے دلمـ💓 باران نگاهت را می خواهد می شود بر من بباری 🌧 هوای دلم ڪه پر شود از باران نگاهت من هم چون تو لایق می شوم ✨ ♥️°|شبتون شهدایی|°♥️ @parastohae_ashegh313
اے ڪہ دریایے ز آرامش بہ خود گنجانده اے هر سحر خورشید بر روے تو ماتش مے برد 💜°|صبـحتون شهـدایـی|°💜 @parastohae_ashegh313