eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
از امروز با خاطرات و عاشقانه های شهید #احمد_علی_نیری با ما همراه باشید . کتاب #عارفانه فوق العاده ز
❣﷽❣ 💖(فوق العاده زیبا) 7⃣5⃣ « دوران جهاد » [دستنوشته های شهید و خاطرات دوستان] کل دوران حضور احمد آقا در جبهه سه ماه بیشتر نشد. درست زمانی که دوره ی سه ماهه ی ایشان تمام شد و قرار بود کل گردان بر گردند عملیات والفجر ۸ آغاز شد. از حال و هوای احمد آقا در آن دوران اطلاع زیادی در دست نیست. هر چه بعدها تلاش کردیم تا ببینیم کسی در جبهه با ایشان دوست بوده اما کسی را پیدا نکردیم. ما به دنبال خاطراتی از جبهه ی ایشان بودیم. اما چیزی به دست نیاوردیم؛زیرا احمد آقا برخلاف بقیه ی دوستان به گردانی رفت که هیچ در اطرافش نباشد❗️ در مدت حضور در جبهه کسی او را نمی شناخت. لذا از این لحاظ راحت بود❗️ او می توانست به راحتی مشغول فعالیت های معنوی خود باشد. و این نشانه ی اهل معرفت است که تنهایی و را به شهرت و حضور در کنار دوستان ترجیح می دهند❗️ فقط بعد از شهادت ایشان یکی از رزمندگان به مسجد آمد و ماجرای شهادت ایشان را برای ما تعریف کرد. بسیاری از دوستان به دنبال درک روحیات احمد آقا در جبهه بودند. آن ها می گفتند : انسان های وقتی در شرایط دوران جهاد قرار می گیرند بسیار می کنند، حالا احمد آقا که در داخل شهر مشغول سلوک الی الله بود چه حالاتی در جبهه داشته است❓ در یکی از نامه هایی✉️که احمد آقا برای دوستش فرستاده بود آمده: جبهه آدم می سازد. جبهه بسیارجای خوبی است برای اهلش❗️ یعنی کسی که از این موقعیت استفاده کند. و جای خوبی نیست برای نا اهلش❗️ دفترچه خاطراتی که از احمد آقا به جا مانده و بعد از سال ها مطالعه شد کمی از حالات معنوی او در دوران جهاد را بازگو می کند. احمد آقا در جایی از دفتر خود نوشته است: روز یکشنبه مورخ ۱۳۶۴/۱۰/۲۹ در سنگر نزدیک سحر در عالم خواب دیدم که آقای حق شناس با دعاهایش نمی گذاشت ما شهید شویم. خیلی به آقا تضرع و زاری کردم. آقا خیلی صورت پر نور و مهربانی داشت و به من خیلی احترام خاصی گذاشت. یا در جایی دیگر آورده است: در شب ۱۳۶۴/۱۱/۱۴ درخواب دیدم که امام خمینی با حالت خیلی عزادار برای آیت الله قاضی ناراحت است. و در هنگام سخنرانی هستند و حتی . . . ( مفهوم نیست) در همان شب برای آیت الله قاضی نماز خواندم و فیض عظیمی خداوند در سحر به ما داد. الحمدالله احمد آقا در ادامه ی خاطرات می نویسد: روز چهارشنبه می خواستم وضو بگیرم برای نماز که یک لحظه چشمم به (عج) افتاد. . . تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۱۶ پادگان دو کوهه در جایی دیگر از این دفتر آورده: در روز جمعه در حسینیه ی حاج همت پادگان دوکوهه در مجلس آقا امام زمان (عج) گریه زیادی کردم. بعد از توسلات وقتی به خود آمدم دیدم که از همه ی اشکی که ریختم یک قطره اش به زمین ❗️ گویا ملائک همه را با خود برده بودند. ... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. ┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
۱۸ شهریور ۱۳۹۸
🎤 1⃣ 🏴 امروز روز است و رسم بر این است که در این روز، نوحه سرایان راجع به شهادت بخوانند 😭 👈آنطور که از مجموع قراین بدست می آید، از مردان رزم آور، ابوالفضل العباس ع، آخرین کسی است که قبل از به شهادت رسیده است و این شهادت هم، باز در راه یک عمل بزرگ یعنی آوردن آب برای لب تشنگان خیمه های امام حسین است😭 👈 در زیارات و کلماتی که از ائمه علیهم السلام راجع به ابوالفضل العباس رسیده است، روی دو جمله تاکید شده است: یکی بصیرت! یکی وفا ! ❓ بصیرت ابوالفضل العباس کجاست ؟ همه یاران حسینی، صاحبان بصیرت بودند ، اما او بصیرت را بیشتر نشان داد ! ⚫️ در مثل امروز عصری، وقتی که فرصتی پیدا شد که او خود را از این بلا نجات دهد یعنی آمدند به او پیشنهاد تسلیم و امان‌نامه کردند..... اما او چنان برخورد جوانمردانه ای کرد که دشمن را پشیمان نمود! 👈 نمونه دیگر بصیرت او این بود که به سه نفر از برادرانش هم که با او بودند، دستور داد که قبل از او به میدان بروند و مجاهدت کنند.... انسان، برادرانش را (که از یک مادر بودند) در مقابل چشم خود برای اباعبدالله الحسین قربانی کند، به فکر مادر داغدارش هم نباشد که بگوید یکی از برادران برود تا مادرم دلخوش باشد ! به فکر سرپرستی فرزندان صغیر خودش هم نباشد که در مدینه هستند ! 👌این همان بصیرت است! ادامه دارد ┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
۱۸ شهریور ۱۳۹۸
🎤 2⃣ وفاداری هم، از همه جا بیشتر در همین قضیه وارد شدن در شریعه فرات و نوشیدن آب است. ❗️ البته نقل معروفی در همه دهانها است که ، را برای آوردن آب فرستاد ! اما آنچه که من در نقل های معتبر (مثل ارشاد مفید و لهوف سید بن طاووس ) دیدم، اندکی با این نقل تفاوت دارد که شاید اهمیت حادثه را هم بیشتر می کند!❗️ 👌 در این کتابهای معتبر، این طور نقل شده است که در آن لحظات و ساعت آخر، آنقدر بر این بچه‌ها و کودکان، بر این دختران صغیر، و بر اهل حرم ، تشنگی فشار آورد که خود امام حسین و ابوالفضل، با هم به طلب آب رفتند بلکه بتوانند آبی بیاورند😭 این دو برادر شجاع و قوی پنجه، پشت به پشت هم در میدان جنگ جنگیدند. 👌 یکی در سن نزدیک به ۶۰ سالگی است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نام آوران بی نظیر است ! 👌دیگری هم برادر جوان سی و چند ساله اش است، با آن خصوصیاتی که همه او را شناخته اند! ادامه دارد ┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
۱۸ شهریور ۱۳۹۸
🎤 3⃣👈 این دو برادر، دوش به دوش هم، گاهی پشت به پشت هم، در وسط دریای دشمن، صف لشکر را می شکافند ، برای اینکه خودشان را به آب فرات برسانند بلکه بتوانند آبی بیاورند😭 🏹 در اثنای این جنگ سخت است که ناگهان امام حسین احساس میکند دشمن بین او و برادرش عباس فاصله انداخته است .درهمین حیص و بیص است که ابوالفضل به آب نزدیک تر شده و خودش را به لب آب می رساند و مشک آب را پر می‌کند که برای خیمه ها ببرد . 👌در اینجا هر انسانی به خود حق میدهد که یک مشت آب به لبهای تشنه خودش برساند ! 👌اما او در اینجا وفاداری خویش را نشان داد! 👈 وقتی که آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد به یاد لبهای تشنه ،شاید به یاد فریادهای العطش دختران و کودکان، شاید به یاد گریه عطشناک افتاد 😭و دلش نیامد که آب را بنوشد! آب را روی آب ریخت و بیرون آمد! 👈 در این بیرون آمدن است که آن حوادث رخ میدهد و امام حسین ناگهان صدای برادر را می‌شنود که از وسط لشکر فریاد زد :«یا اخا ادرک اخاک...»!😭😭😭 ┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
۱۸ شهریور ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ شهریور ۱۳۹۸
. بـآب الحـوائج بـودنٺ، دارد دڶیلِ محڪمۍ... . بۍدستۍ وُ با ایـن همہ، دائـم گـره وا مۍڪنۍ
۱۸ شهریور ۱۳۹۸
لا یوم کیومک یا ابا عبدالله سالروز شهادت حضرت امام حسین علیه السلام و یاران وفادارش تسلیت عرض می نمایم . ┏○❥•••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○┓ @Parastohae_ashegh313 ┗○❥•••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○┛
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
|بہ‌نام‌خداۍحسین🍃|
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
کسی چه میداند .. ! شاید "یاسین" قلب قرآن همان " یاحسین " باشد اما بی سر .. ! عاشورای حسینی تسلیت باد 🖤 @Parastohae_ashegh313
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
•| یاکاشِف‌َ‌ الْکَربِ‌ عَنْ‌‌ وَجْهِ‌ الْحُسَیْنِ اِکْشِف‌‌ کَرْبی‌ بِحَقِ‌ اَخیکَ‌ الْحُسَین |•
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
🍃 السلام علٻک ٻا حسٻن (ع) دلتنگم آقا اے بمیرم کہ مایہ ننگم... 🖤
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
پشت دیوار بلند زندگی مانده ایم چشم انتظار یک خبر یک انا المهدی بگو یابن الحسن تا فرو ریزد حصار غصه ها صبحتون منور به نور مهدی(عج) @Parastohae_ashegh313
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
آخرت خود را به دنیاے فانی نفروشید.✨ کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید.✨ در عرصه های اجتماعی و فرهنگی،سیاسی حضور فعال داشته باشید✨ @Parastohae_ashegh313
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
❣•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°❣ وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم... میگفت: "جااان دل هادی...؟😍 چیه فاطمه...؟💕💕 چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...💔 فقط اشک میریختم و ناله میزدم... دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن... از دل تنگیم گفتم... از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش...💕️ نوشتم "هادی...❤ فقط یه بار... فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..."😞 نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم... بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم... دیدمش…❤ با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد... صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم... "جاااان دل هادی...؟💕 چیه فاطمه…؟❤ چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟ تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای... ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
من از عشق تو سر مستم، تو از احساس لبریزی فدای قند لب هایت، برایم چای می ریزی؟؟ شهید وحید نومی گلزار شهید عاشورا ، سامرا صبحتون شهدایی✨♥️ @parastohae_ashegh313
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
خاکریز خاطرات ۷۶ ✍ خانوم‌ها اگر زینبی باشند، ضرباتشان به دشمن ، اندازه ی شهدا کوبنده خواهد بود سیده بنت الهدی بسیار فداکار بود و با تمامِ توانِ خود برای برافراشتنِ پرچمِ حق و اسلام می‌کوشید. همواره به زنان می‌گفت: اسلام غریب است و دلسوز کم دارد... با همه‌ی وجود در راه این هدف جلو رفت، تا به شهادت رسید. بعد از اینکه صدام ایشون رو به شهادت رسوند ، یه عده بهش گفتند: چرا خواهرِ صدر رو به قتل رسوندی؟ صدام در پاسخ گفت: من قضیه‌ی حسین(ع) در کربلا رو تکرار نمی‌کنم ، زینب(س) بعد از برادرش زنده ماند، و یزید و آل امیه را رسوا کرد 📌خاطره‌ای از زندگی شهیده سیّده بنت‌الهدی صدر 📚منبع: نشریه شاهد یاران ، شماره 18 @Parastohae_ashegh313
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
از امروز با خاطرات و عاشقانه های شهید #احمد_علی_نیری با ما همراه باشید . کتاب #عارفانه فوق العاده ز
❣﷽❣ 💖(فوق العاده زیبا) 8⃣5⃣ "خبرشهادت" ✅ راوی:مادر شهید سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دوتا نامه✉️، دیگر از او خبر نداشتیم.نگران احمد بودم... به بچه ها گفتم : خبری از احمد ندارید❓من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیات پخش می کند. نگرانی من بیشترشد.ضربان قلب من شدیدتر شده بود... مردم از خبر شروع عملیات خوشحال بودند اما واقعا هیچ کس نمی تواند حال و هوای مادری که از فرزندش بی خبر است را درک کند. همه می دانستند احمـد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود. خیلی اورا دوست داشتم... حالا این بی خبری خیلی من را نگران کرده بود. مرتب دعا می خواندم و به یاد احمد بودم. تا اینکه یک شب درعالم خواب دیدم کبوتری سفید🕊 روی شانه ی من نشست. بعد کبوتر دیگری🕊 درکنار او قرار گرفت و هردو به سوی آسمان پرکشیدند... حیرت زده از خواب پریدم،نکند که این دومین پرنده؛ نشان از دومین شهید خانواده ی ماست⁉️❗️ اما نه ان شاءالله احمد سالم برمیگردد... دوباره خوابیدم.این بار چیز،عجیب تری دیدم. این بار مطمئـن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید...در عالم رویا مشاهده کردم که به زمین آمده بودند‼️ هودج یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می شد در میان دستان ملائکـه است. آن ها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند. بعد هم همه ملائک به همراه احمد به آسمان ها رفتند... روز بعد چندنفر از همسایه ها به خانه ی ما آمدند و سراغ حسیـن آقا را می گرفتند‼️ گویا شنیده بودند که شهیــد محلاتی شهیــد شده و فکر می کردند حسین آقا همراه ایشان بوده... من می گفتم حسیـن آقا در خانه است من ناراحت احمد علی هستم... آن روز مادر شهـید جمال محمدشاهی را دیدم. این مادر گرامـی را از سال ها قبل درهمـین محله می شناختم. ایشان سراغ احمد علی را گرفت.گفتم : بی خبرم.. نمی دانم کجاست. سیـده خانم مادر شهیدجمال،هم رویای عجیبی دیده بود که بعدها برایم تعریف کرد. ایشان گفت: در عالم خواب به نماز جمعه ی تهران رفته بودیم . آن قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت... بعد اعلام کردند که (عج)🌹 تشریف آوردند و می خواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند‼️ من به سختی جلو رفتم . وقتی خواستند را بگویند خوب دقت کردم . از بلند گو اعلام کردند: " " خلاصه همان روز بود که دیدم رفت و آمد در اطراف خانه ی ما زیاد شده. پسرم مرتب می آمد و می رفت... ظهر بود که از اخبار شنیدیم هواپیمای حامل شهیـد محلاتی مورد هدف قرار گرفته و ایشان به شهادت رسیدند. و بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت "احمد علی" را اعلام کردند. مراسم تشیع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق شناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرموندند خیلی عجیب بود... بعد از اینکه حضرت آقا این حرف ها را زدند دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند... عجیب اینکـه پسر من در خانه که بود یک زندگی داشت. اما هیـچ گاه از او ندیدم؛چه رسد به 🚫... احمد رفت،اما می دانستم که اهل این دنیا نبود او در این جهـان ماندنی نبود. او هر لحظه آماده ی رفتن بود.خدا هم او را در جوانی به نزد خود برد... بعد از احمد تمام آنچه از او مانده بود را جمع کردیم . چندین جلد کتاب📚 بود که همه را به حوزه ی قم تحویل دادیم... یکی از علما می گفت: این کتاب ها برای چه کسی بوده ❓ این ها حتی برای طلبه ها سنگین است! ... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. ┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
از امروز با خاطرات و عاشقانه های شهید #احمد_علی_نیری با ما همراه باشید . کتاب #عارفانه فوق العاده ز
❣﷽❣ 💖(فوق العاده زیبا) 9⃣5⃣ «بوی خوش» [حاج مرتضی نیری] نوروز ۱۳۶۵ 🗓 از راه رسید. مراسم چهلم احمد آقا نزدیک بود. برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا علیهاالسلام شدیم. سنگ قبر و تابلوی آلمینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم. بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به قطعه ۲۴ رفتیم. کسی در بهشت زهرا علیهاالسلام نبود نم نم باران 🌨 هم آغاز شده بود. باخودم گفتم : کاش یکی دونفر دیگه هم برای کمک می آوردیم. همان موقع یک جوان،که شال سبز به گردن انداخته بود،جلو آمد و سلام کرد❗️ بعد گفت : اجازه می دید من هم کمک کنم❓ ما هم خوشحال شدیم و گفتیم : بفرمایید😊 من همینطور که مشغول کار بودم خاطراتی که با احمد اقا داشتم را مرور میکردم. من پسرعمو و داماد خانواده ی آنها بودم که از زمان کودکی هم با هم بودیم. هر بار که به روستای آینه ورزان می رفتیم شب و روز باهم بودیم. با خودم گفتم : احمد چهل روز پیش شهیدشده. مگر نمی گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می شود⁉️ دوباره سرم را داخل قبر کردم. گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند. سنگ را سرجایش قرار دادیم. تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم. وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم. من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است. باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم. اما فکر آن بوی خوش از ذهنم خارج نمی شد،بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود. با خودم گفتم : احمد چهل روز پیش شهیدشده. مگر نمی گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می شود⁉️ دوباره سرم را داخل قبر کردم. گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند. سنگ را سرجایش قرار دادیم. تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم. وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم. من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است. باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم. اما فکر آن بوی خوش از ذهنم خارج نمی شد،بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود. 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. ┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
🌴✨ قسمت‌ این‌ بود‌ بال‌ و‌ پر‌ نزنۍ مرد‌ بیمار‌ خیمه‌ ها‌ باشی حڪمت‌ این‌ بود‌ روی‌ نۍ‌ نروی راوی‌ رنج‌ نینوا‌ باشۍ ↓ 🌙|• @parastohae_ashegh313
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
💠حاج حسین کاجی می گفت: رفتم سر مزار رفقای شهيدم فاتحه خوندم ،اومدم خونه، شب تو خواب رفقای شهيدم رو ديدم... رفقام بهم گفتند : فلانی ، خيلے دلمون برات سوخت گفتم : چرا؟ گفتن: 🌷وقتی اومدی سر مزار ما فاتحه خوندی ما شهدا آماده بوديم هر چی از خدا می خوای برات واسطه بشيم.. ولی تو هيچی طلب نکردی و رفتی خيلی دلمون برات سوخت.. سر مزار شهدا حاجتهاتون رو بخواهید برآورده میشه . ┏━○❥••◦•●◉✿◉●•◦••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••◦•●◉✿◉●•◦••❥○━┛
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
کاش آن روزگاران گم نمی‌شد هوای خوب بـاران گم نمی‌شد صفای جبهه‌ها می‌ماند ای کاش صدای پای یاران گم نمی‌شد 🍄°|شبتون شهدایی|°🍄 @parastohae_ashegh313
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دل هوای روی ماه یار دارد جمعه ها دل هوای دیدن دلدار دارد جمعه ها صبح جمعه چشم در راهیم ما ای عاشقان یار با ما وعده دیدار دارد جمعه ها چشم های منتظر با اشک های عاشقی هر نگاهش حرف ها بسیار دارد جمعه ها اللهم عجل لولیک الفرج♥️✨ @parastohae_ashegh313
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
خاکریز خاطرات ۷۷ ✍ روشِ جالبِ شهید بابایی برای مبارزه با اسراییل عباس وقتی آمریکا بود ، هیچ‌وقت نوشابه‌ی پپسی نمی‌خورد. چند بار بهش گفتم: برام نوشابه‌ی پپسی بخر ، اما نمی خرید و به جاش نوشابه با مارک دیگه می‌گرفت. یکبار اعتراض‌کردم و گفتم: این نوشابه‌ها که تفاوت قیمت ندارند، چرا نوشابه‌ پپسی نمی‌خری؟ عباس‌گفت: چون کارخانۀ‌ پپسی مالِ اسرائیلی هاست... 📌خاطره‌ای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی 📚منبع: کتاب پرواز تا بی‌نهایت ، صفحه 37 ┏○❥••◦•●◉✿◉●•◦••❥○┓ @Parastohae_ashegh313 ┗○❥••◦•●◉✿◉●•◦••❥○┛
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
YEKNET.IR -Narimani-Shab 05 Moharam1398-007 (8).mp3
4.84M
🏴 🔳 احساسی 🌴حب الحسین یعنی سلام خدا 🌴حب الحسین سعادت شهدا 🎤 👌فوق زیبا ┏━○❥••◦•●◉✿◉●•◦••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••◦•●◉✿◉●•◦••❥○━┛
۲۲ شهریور ۱۳۹۸