eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ســاعــت هشــت عــاشــقــے بــه افــق مــشــهد مــقــدس♥️ ✨ السلام علیڪ یا شاه خراساڹ ✨ 🌺بسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم 🌺 اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک @parastohae_ashegh313
°•|🕊 خبر دارم از همه دل میبری دلای شکسته رو خوب میخری قرارمی صاحب اختیارمی واسه من همین بسه ، کنارمی میخوام بگم که تویی پناه من کرمت بیشتر از گناه من ✾✾✾ ══♥️══════ @parastohae_ashegh313 ✾✾✾ ══♥️══════
#سلام_بر_مهدی_عج...❣ دوست داشتنَت سحـرخیـزترین حسِ دنیاست ڪہ صبــ🌤ــح‌ها پیش از باز شدنِ چشم‌هایم در من بیدار می‌شود... ✋سلام ای آفتاب پشت ابر🌥 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانه‌ای_برای_تو 💖═══════💖═══════💖 #قسمت_هشتم 《معادله غیر قابل حل》 📌ر
✨﷽✨ 💖═══════💖═══════💖 《حلقه》 📌نزدیک زمان نهار بود ... کلاس نداشتم و مهمتر از همه کل روز رو داشتم به این فکر می‌کردم که کجاست؟ 🤔... به صورت کاملاً اتفاقی، شروع کردم به دنبالش گشتن ... زیر درخت🌳 نماز می‌خوند ... بعد وسایلش رو جمع کرد و ظرف غذاش رو در آورد ... . یهو چشمش افتاد به من ... مثل فنر از جاش پرید اومد سمتم ... خواستم در برم🏃‍♀ اما خیلی مسخره می‌شد ... داشتم رد می‌شدم اتفاقی دیدم اینجا نشستی ... تا اینو گفتم با خوشحالی گفت: چه اتفاق خوبی. می‌خواستم نهار بخورم. می‌خوای با هم غذا🌮 بخوریم؟ ... . ناخودآگاه و بی‌معطلی گفتم: نه، قراره با بچه‌ها، نهار بریم رستوران ... دروغ بود ... .😔 خندید و گفت: بهتون خوش بگذره ... . اومدم فرار کنم که صدام کرد ... رفت از توی کیفش یه جبعه کوچیک🎁 درآورد ... گرفت سمتم و گفت: امیدوارم خوشت بیاد. می‌خواستم با هم بریم ولی ... اگر دوست داشتی دستت کن ... .😍 جعبه رو گرفتم و سریع ازش دور شدم ... از دور یه بار دیگه ایستادم نگاهش کردم ... تنها زیر درخت🌳 ... . شاید از دید خانوادگی و ثروت ما، اون حلقه💍 بی‌ارزش بود اما با یه نگاه می تونستم بگم ... امیرحسین کلی پول💵 پاش داده بود ... شاید کل پس اندازش رو ... ✍ ... ⇩↯⇩ 💖═══════💖═══════💖 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانه‌ای_برای_تو 💖═══════💖═══════💖 #قسمت_نهم 《حلقه》 📌نزدیک زمان نهار
✨﷽✨ 💖═══════💖═══════💖 《معنای تعهد》 📌گل خریدن تقریباً کار هر روزش بود ... گاهی شکلات🍫🌹 هم کنارش می گرفت ... بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می‌خرید ... زیاد دور و ورم نمیومد ... اما کم کم چشم‌هام👀 توی محوطه دانشگاه دنبالش می‌دوید ... . رفتارها و توجه کردن‌هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ... من تنها کسی بودم که بهم نگاه می‌کرد👀 ... پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... . اون روز کلاس نداشتیم ... بچه‌ها پیشنهاد دادن بریم استخر🏊‍♀، سالن زیبایی و💅💄... . همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود .. برای اولین بار حس می‌کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ... کیفم👜 رو برداشتم و اومدم بیرون ... هر چقدر هم بچه‌ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... . چند ساعت توی خیابون‌ها بی هدف پرسه زدم ... رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار👚👕👖 نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ... یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... . همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی⁉️ ... امتحانات تموم شده بود ... قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه💍 توی جعبه جلوی چشمم بود ... . دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ... اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می‌کردم🤔 ... اصلا شبیه معیارهای من نبود ... . وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه‌اش و زنگ زدم🖲 ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد ... بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ... . آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت‌ها همراه شد ... اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... .😳 مسخره کردن‌ها ... تیکه انداختن‌ها ... کم کم بین من و دوست‌هام فاصله می‌افتاد ... هر چقدر به امیرحسین😍 نزدیک‌تر می‌شدم فاصله‌ام از بقیه بیشتر می‌شد ... . ✍ ... ⇩↯⇩ 💖═══════💖═══════💖 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱ 🎥 اثری زیبا و کوتاه، ساخته شده بر اساس داستان زندگی یک شهید 🌺پیشنهاد میکنم حتما دختر خانومهای جوان ببینند ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
: #مهدےجانم❤️ ✨دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن ❣آقا تو را بہ حضرٺ زهرا ظهور ڪن ✨آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمہ ❣برگرد و شهر را پر از امواج نور ڪن ✨شب بخیر امپراطورم✨ @parastohae_ashegh313
درشهرِ ڪوچڪـِ خود گمنام بود... حالا دنیــــ🌏ـــــا او را می‌شناسد آری شهـــ🕊ـــادت با آدمی چنین میڪند هرچـه #گمنام‌ـتر مشهورتـــ❤️ـــر #شهید_ابراهیم_هادی #گمنامی_بجوییم #صبحتون_شهدایی @parastohae_ashegh313
⭕️همراه ما اومده بود عقب. بايد يک کم استراحت می‌کردیم و دوباره می‌رفتیم جلو. قوطی کنسرو رو باز کردم و گرفتم طرف حاجی. نگاهم کرد. گفت: "شما بخورين. من خوراکی دارم." دستمالش رو باز کرد. نون و پنيری بود که چند روز قبل داده بودند! ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄