#حےعݪےاݪصݪاة
#برگی_از_خاطرات 🌹
بارِ آخر که اومد اصفهان ، رفت خمسِ مالش رو داد. وقتی برگشت، خوشحال بود و میگفت: های که راحت شدم🥰 ... سفارشِ همیشگیاش شده بود: نمازِ اولِ وقت ، نمازِ جماعت ، و مسجد رفتن... بعد از شهادتش هم به خوابِ همسرش اومده و گفته بود: خوش به حالِ خودم که مسجد میرفتم...?😇
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید عبدالرسول زرّین
📚منبع: کتاب ستارههای آسمانی ، صفحه 27
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
چیشد که تصمیم گرفتن به سوریه برن ایا شما مخالفتی نکردین ؟
#برگی_از_خاطرات
#زمینه_ساز_ظهور_امام_زمان(عج)
وقتی اوایل پاییز ۹۴، حسین آقا حرف رفتن به سوریه را به طور جدی مطرح کرد؛
برای رفتن دلایلی داشت👇👇👇
حسین آقا همیشه می گفت: من نمی تونم خودم رو راضی کنم بشینم تو خونه و به جهاد در سوریه نروم.
تا دوباره واقعه عاشورا بخواد تکرار بشه...
می گفت خانم نمیدانی عمه سادات چقدر مظلوماست؛
اولا فقط به خاطر مظلومیت سیده زینب(س) به سوریه می روم و مظلومیت شیعه ها تو سوریه خیلی به چشم میاد.
اگه ما نریم،تو کشورمون جنگ و وضعیت به این شکل میشه.
دوست ندارم پشت رهبرمون رو خالی کنم...
دوما اگه به سوریه بریم قطعا اندازه وسعمون زمینه ساز ظهور امام زمان(عج) خواهیم بود...
همیشه می گفت: اگه بهانه های باعث بشه من نرم در سوریه بجنگم وقتی امام زمان هم ظهور کنه همین بهانه ها باعث میشه نمی تونم برم در رکاب امام بجنگم.
می گفت: خانم قطعا در سوریه میشه زمینه های ظهور آقا امام زمان(عج) را دید.
حسین آقا و امثال اینها به خاطر حفظ نظام جمهوری اسلامی رفتند.
برای حفظ و حریم اهل بیت رفتند.
خود حسین آقا در یک مصاحبه ای که یکی از دوستان خانوادگیمون شهید شده بود، میگفت:حاضری نیم ساعت در یک گودال زمین گیر بشی جرات نکنی و اگه سرت را بلند کنی به رگبار بسته بشی؟ حاضری از زن و بچت دل بکنی بری جلوی دشمن پول ارزش داره یا جان؟
حسین آقا همیشه می گفت دوست دارم فدایی سیدعلی خامنهای بشم...
#به_امید_رجعت_همسر_شهیدم
#همسر #شهید_حسینمشتاقی
❤️❤️❤️
#برگی_از_خاطرات
در بخشي از خاطرهاي به روايت عليرضا محمودي، همرزم شهيد غلامعباس محمودي آمده است:
آن شب قرار بود از بين بچهها، گروهان ويژه تشکيل شود.
وقتي همه درون سنگر جمع شدند، هرکس به گونه اي به ديگري نگاه ميکرد.
در ادامه اين خاطره ميخوانيم :
"ناگهان غلامعباس از جايش بلند شد و چراغ سنگر💡 را خاموش کرد.
همه جا در تاريکي🌌 فرو رفت.
همه مات و حيران اين کار او شدند.
بعد از لحظاتي ادامه داد :
"گروهان ويژه يعني گروهان 100 درصد شهيد.
حالا هرکس مي خواهد بماند و هرکس نميخواهد،برود.
"بعد از اين کلام او که تداعي کننده شب عاشورا بود ، ناگهان گريه😭 شوق بچه ها بلند شد، گريهاي از سرسوز و گداز و اين يعني، ما همه ميخواهيم در گروهان ويژه باشيم ..
و همه شهید شدند ..🥀
@parastohae_ashegh313
#برگی_از_خاطرات📜
#شهید_حسین_فهمیده
توی خرمشهر محمد حسین و دوستش هر دو با هم مجروح شدند .
از بیمارستان که مرخص شدند ، برگشتند خط مقدم . فرمانده گفت :
" باید به خانه هایتان برگردید .. "
اشک توی چشمای حسین حلقه زده بود 😭
به فرمانده گفت :
"به شما ثابت میکنم که می توانم به خط بروم و لیاقت آن را دارم .. "
و این کار را کرد ..🥀
@parastohae_ashegh313
#برگی_از_خاطرات
#شهید_دکتر_سیدمحمد_شکری🥀
خیره شده بود به آسمان
حسابی رفته بود توی لاک خودش...
بهش گفتم: «چی شده محمد؟»
انگار که بغض کرده باشه،
گفت: «بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چی؟
میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه
یا باید بعد از عملیات کربلای ۵ برم کتاب بخونم یا همین جا توی خط مقدم بهش برسم»
توی بهشت زهرا که میخواستند دفنش کنند، دیدمش؛
جواب سؤالش رو گرفته بود با گلوله توپی که خورده بود به سنگرش، "ارباً اربا" شده بود مثل مولایش حسین (علیهالسلام).
┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓
@Parastohae_ashegh313
┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛