شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#ویژه_ها شماره چهارم 👤 برخورد تأمل برانگیز و جالب شهید چمران با چاقو کش بزرگ مشهد (رضا سگه ) ✅ خوا
#ویژه_ها
شماره چهارم
✍ برخورد تأمل برانگیز و جالب شهید چمران با چاقو کش بزرگ مشهد ( معروف به رضا سگه)
یه چاقو کش توی مشهد بود که به دو علت بهش می گفتند #رضا_سگه
یکی اینکه سگ خرید و فروش می کرد. دوم اینکه می گفتند رضا توی دعوا مث سگ پاچه میگیره. کلا مرامش این بود که قبل از غذا خوردن باید دعوا می کرد و چاقو می کشید ،تا غذا بهش بچسبه.
یه روز داشت می رفت کوه سنگی مشهد تا دعوا کنه و غذایی بخوره ، که متوجه شد یه ماشین داره تعقیبش می کنه ... یه کم قدم هاش رو بلندتر برداشت اما دید ماشین هنوز داره دنبالش میاد. زیر چشمی نگاه کرد ، دید روی ماشین آرم ستاد جنگهای نامنظم نصب شده و راننده اش هم دکتر مصطفی چمران است
به روی خودش نیاورد و رفت . دکتر چمران پیاده شد و چند قدم شونه به شونه با رضا راه رفت ، اما رضا به روی خودش نیاورد و به راهش ادامه داد. چمران مچ دست رضا رو گرفت و چند قدم دیگه کنارش راه رفت، اما رضا انگار نه انگار کسی دستش رو گرفته، همینجور رفت. تا اینکه یهو چمران مچ دست رضا سگه رو فشار داد ، یعنی وایسا...
رضا ایستاد و زل زد توی چشمای چمران
چمران بهش گفت: خیلی مردی؟
رضا گفت: بر و بچ اینجوری میگن...
چمران گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه ...
خلاصه کمی حرف زدند و رضا راضی شد بیاد جبهه
مدتي بعد شهيد چمران توی اتاق نشسته بود و کارهايش را انجام میداد. يکدفعه صدای داد و بیداد شنيد.
بعد از چند دقيقه رزمندهها رضا رو با دستِ بسته آوردند و انداختند جلو چمران و گفتند:
آقاي چمران اين کيه آورديد جبهه؟
رضا که عصبانی بود شروع کرد به فحش دادن، اونم فحشای رکیک! شهيد چمران هم سرش پايين بود، هيچی نمیگفت و کار خودش رو انجام می داد.
رضا که از خونسردی و بی توجهی چمران عصبانی شده بود، خطاب به او گفت: هی کچل! با توأم ...
شهيد چمران با مهربانی سرش را بالا آورد و گفت: بله عزيزم! چی شده آقا رضا؟
رضا از این برخورد دکتر چمران شوکه شد...
چمران پرسيد چه اتفاقي افتاده؟
حالا قضيه چي بود؟ آقا رضا داشت ميرفت بيرون براي خريد. دژبان هم گفته بود بايد برگه تردد داشته باشي و دعوايشان شده بود. شهيد چمران وقتي قضيه را فهميد، گفت برويد برايش بخريد و بياوريد.
شهيد چمران و آقا رضا توی سنگر تنها شدند. نيروها که رفتند رضا به چمران گفت: «ميشه دو تا فحش بهم بدی؟! يه چيزی به من بگو. يه کشيدهای، تنبیهی! تو رو خدا اينجور ولم نکن»
شهيد چمران: چرا؟
رضا جواب داد: «من يک عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده. فحش دادهام، فحش شنيدم. اگه زدم، خوردم... تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اينطور برخورد کنه و بگه بله عزيزم و بهم خوبی کنه.»
شهيد چمران گفت: «اشتباه فکر میکنی. يکی اون بالاست، که من هر چی بهش بدی میکنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده ... يک عمر به خدا بدی کردم، او خوبی کرده. آبرو بهم داده ... تو هم يکی رو داشتي که هی بهش بدی میکردی، او بهت خوبی میکرده ...! اما حواست نبوده... منم گفتم بذار يه بار يکی بهم فحش بده بگم بله عزيزم ... يک کم مثل خدا بشوم.»
آقا رضا جا خورد. تلنگر خورد. میگويند رفت توی سنگرش و شروع کرد زار زار گريه کردن. با خودش میگفت: «عجب! يکی بوده من هر چی بدی میکردم، به من خوبی کرده؟ إ... من چطور حواسم به خدا نبود؟ يکي هست که يک عمر بهش دهنکجی کردهام و او دهنکجی نکرده؟»
اذان شد ... آقا رضا اولين نماز عمرش رو می خواست بخونه ... رفت وضو گرفت ... سر نماز، موقع قنوت صدای گريهاش بلند بود.
دیگه اون رضا سگه ی بی سر و پا نبود...
حالا دیگه با خدا رفیق شد و آقا رضا بود
وسط نماز، صداي سوت خمپاره آمد. خدا آقا رضا را برد پيش خودش و شهيد شد.
🗓 ۳۱ خرداد سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران گرامیباد
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝