🌷﷽🌷
#زندگینامه_شهید_روحالله_قربانی
(قسمت دوم ۲)
آرام و بی صدا با اسباب بازیهایش بازی میکرد.
مادرش یواشکی از آشپزخانه نگاهش کرد.
روحالله همچنان مشغول بازی بود و حواسش به نگاه مادر نبود.
مریم السادات همینطور به روح الله خیره شده بود. به نظرش پسرش خیلی معصوم بود.
طاقت نیاورد. از آشپزخانه آمد بیرون و روح الله را بغل کرد. سر و صورتش را غرق بوسه کرد.
روح الله با تعجب به مادرش نگاه میکرد. باز زبان کودکانه اش گفت: چی شده مامان؟
مادرش لبخند زد و گفت: روح الله جان، پسرم تو خیلی معصومی...
من برات دو تا آرزو دارم. دلم میخواد یا #طلبه بشی یا #شهید
روح الله همانطور به مادرش خیره شده بود. بچه بود اما این حرف مادرش برای همیشه در ذهنش ماند.
طلبه یا شهید....
ادامه دارد...
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🌷﷽🌷
#زندگینامه_شهید_روحالله_قربانی
(قسمت سوم ۳)
روح الله دوم دبستان بود که از صحبت های پدر و مادرش فهمید که باید چند سالی را خارج از ایران زندگی کنند.
مقصد ماموریت پدرش بوسنی بود.
روح الله دوست نداشت از مدرسه اش برود و از دوستانش جدا شود اما مجبور بود.
همراه خانواده راهی کشور غریب شدند. روح الله اما خیلی زود با محیط وقف پیدا کرد.
در مدرسه دوستان جدید پیدا کرد. هر زمان هم که کار پدرش کمتر بود با خانواده به گردش می رفتند.
روح الله در همان سن کم حدود شرعی را رعایت میکرد و این موضوع از چشم پدر و مادرش دور نمیماند.
مثلا هیچگاه به صورت نامحرم نگاه نمیکرد. هنوز خیلی مانده بود به سن تکلیف برسد. اما هم نمازهایش را میخواند هم به حلال و حرام خیلی مقید بود.
این رفتارهایش را از پدر و مادرش الگو برداری کرده بود. عاشق مادرش بود که در کشور غریب چادرش را زمین نگذاشته بود.
به همین خاطر سعی میکرد خودش هم مانند یک مسلمان واقعی رفتار کند.
موفق هم شد.
ادامه دارد...
مدافع حرم
#شهید_روح_الله_قربانی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313