⚘﷽⚘
گریه می کنیم ما، الکی!
آخ که «پیام» سوسول بود!😌
سوسول اون جوری که نه، ولی از
بس تر و تمیز و خوش تیپ🤵 بود
بهش می گفتیم سوسول. خب اون
سال ها رسم نبود که اون قدر خوش
تیپ👕بیان مسجد! نه بابا شوخی
کردم. 😁مثل همون شوخی ها که
با پیام می کردم.😎😅
آخ که بچه ی مودب، با تربیت، با شعور
ودر یک کلمه نازی بود😍.خیلی دوستش
داشتم ولی هیچ وقت روم نشد بهش
بگم.🙃 شایدازش خجالت می کشیدم.
از حجب و حیا، از اخلاق و رفتار
قشنگش😇. اون قدر بهش گیر دادیم
که:
- حتی اسمت هم سوسولی یه ... آخه
پیام هم شد اسم؟ 😐
آخرش اسمش رو عوض کرد و گذاشت
«حسین».🙂
هیچ وقت ندیدم گوشه لباش رو به
پایین متمایل باشه.☹️ همیشه لباش
به تبسمی نمکین باز بود☺️.زیبا و دل
نشین. (اووه ...حالا منم جو زده شدم.
بعد 21 سال دوری،حالا زده به سرم که:
آره چه بچه با معرفتی بود.)
ولش کن. بذار برم سر اصل مطلب.😊
یکی دو سال پیش، رفتم بقـالی سر
کوچه که شکلات🍫 و پفک بخرم
واسه بچه ام. اصلا نمی دونم چی شد
که حرفم با آقا مهدی، بقال محل،رفت
روی خاطرات قدیمی وبچه محل هایی
که دیگه نیستن.🌱🌾
همین که گفت با پیام رفیق بوده، گل از
گلم شکفت و داغ دلم تازه شد.اون قدر
که انگار همین دیروز خبر شهادتش🕊
رو دادن.
نه. انگار هنوز وایساده جلوم و داره
می خنده.😅 نه نه. قشنگ تر از اون.
انگار فروردین سال شصت و هفته و
چند روز قبل از #شهادتشه🌷 توی
«اردوگاه آناهیتا» در اطراف شهر
کرمانشاه.
امان از دست پیام.از خونه که دور
شده بود، زبون واز کرده بود. اصلا
مگه پیام توی تهران و توی مسجد
این جوری بود؟😮
آتیش می سوزوند. ولی قشنگ و دل
نشین. بدون این که به کسی بد کنه و
یا کسی از دستش ناراحت بشه.😎
نه خداییش دروغ نگم،یه نفر بدجوری
از دستش شاکی بود.اون قدر که از
دستش عصبانی می شد😡 و سرش
داد می زد.
کی بود⁉️....
#ادامـــه_دارد....😍