∞🌹🕊~
🧡 بالاخره بعد از نه ماه انتظار، دخترم به دنیا آمد. بدون حضور پدر.
هفت روز از تولدش گذشته بود که همسرم از کامیاران تلفن زد. آن روز مصادف بود با تولد #حضرتزینب (سلام علیها). پرسیدم: «اسمشو چی بذارم؟»
🌹- بی شک زینب!
🧡 یادم آمد از قرار و مدار چند ماه قبل مان. - اگه پسر بود، یاسر و اگه دختر بود زینب.
در همان تماس تلفنی، زینب را به من سپرد و هر دوی ما را به خدا و خودش هم رفت به آستان خدا.
حالا دیگر همه ی سرگرمیام زینب بود و تنها بهانهی ماندنم روی زمین شده بود.
🧡- خدا؟ اگر او را نداشتم، چه می کردم ؟!
یادم آمد، از آن روزی که فهمیدم باردار شدهام. نگرانی ام را که دید، با خلق خوش همیشگی اش دلداری ام داد.
🌹- این بچه انیس و مونس تنهایی شما می شه! بچه های دیگه که رفتن دنبال کار و زندگیشون. این آخری می شه عصای دستت. مگه بده؟
🧡 گمان می کردم برای همدلی و دعوت به صبوری این حرف ها را می زند... ولی امروز؛ دخترکم مثل سایه دنبال من است و لحظه ای نمی گذارد درد تنهایی را حس کنم. تا وقتی من نخوابم، او چشم برهم نمی گذارد.
حاج احمد راست می گفت:
🌹 «#صلاحخدا این بوده.
"#شهیداحمدثابتےبایگے"
🔖راوی: همسر شهید
#اللهمعجللولیکالفرجبحقعلے
╔═•♡🌹♡•════•♡🧡♡•═╗
@parastohae_ashegh313
╚═•♡🧡♡•════•♡🌹♡•═╝