🖤
نتوانستم ببوسمش.
فقط كاسهي آب را پشت سرش خالي كردم.
نگاهم هنوز دنبالش بود.
ديدم شانههايش ميلرزد.
پايم جلو نميرفت.
نوهام را فرستادم. پرسيد:« دايي! چرا داري گريه ميكني؟ ».
در حالي كه دستهايش را ديدم كه اشكهايش را پاك ميكرد،
شنيدم كه ميگفت:« دايي جان! گريهي عشق به امام حسينه. ».
همان حرف برايم كافي بود تا مطمئن شوم آخرين باري است كه پسرم را بدرقه ميكنم.
#شهید_حمیدرضا_اسفنجانی
✍منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص430
@parastohae_ashegh313