🖤
قلمهایشان تندتند روی کاغذ حرکت میكرد.
برای نوشتن وصیّتنامه هم میخواستند رقابت کنند.
چند نفرشان میخندیدند.
یک تعداد هم کولهپشتیشان را برداشته بودند. یک جا بند نمیشدند.
لحظه به لحظه جایشان را عوض میکردند.
عباسعلی بین گروهانش ایستاد.
بلافاصله دورش حلقه زدیم. گفت:«باید همهمون وضو بگیریم.».
نگاهش را چرخاند بین نیرو.
حال و هوایش یک جورهایی بود.
مثل قبل به نظر نمیآمد.
به همه گفت:« به این امید که آخرین وضوی ماست!».
#شهید_عباسعلي_اشرف
✍منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص450
@parastohae_ashegh313