عملیات که تمام شد و برگشتند دمشق ، مدت مأموریت حامد و رفقایش هم تمام شده بود.
😊رفت پیش سردار برای خداحافظی. سردار گفت یادت نرفته که چی قرار گذاشتهایم ؟
حامد که خجالت و حیا گونههایش را سرخ کرده بود😌 سرش را انداخت پائین و گفت
«حاجی راستش را بخواهید ، مادرم اینها برایم رفتهاند خواستگاری و خدا بخواهد برگشتم میرویم قرار و مدارهای عروسی را بگذاریم....»☺️
😍گل از گل حاج احمد شکفت.
گفت چه خوب ! حالا که اینطور است ، کت و شلوار دامادیت را هم من میخرم😇
و حامد را برد توی یکی از پاساژهای شیک دمشق و یک دست کت و شلوار اعلا برایش خرید.
حامد کت و شلوار را که پوشید سردار آمد جلو و پیشانیاش را بوسید :
«بهبه! چه داماد خوش تیپی بشوی تو...!»💔🌱
#شهید_مدافع_حرم_حامد_جوانی
#سالروز_شهادت
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─