#قسمت140
اسير
مهدي فريدوند، مرتضي پارسائيان
از ويژگي هاي ابراهيم، احترام به ديگران، حتي به اسيران جنگي بود. هميشه اين حرف را از ابراهيم مي شنيديم كه: اكثر اين دشمنان ما انسان هاي جاهل و ناآگاه هستند. .
بايد اسام واقعي را از ما ببيند. .
آن وقت خواهيد ديد كه آن ها هم مخالف حزب بعث خواهندشد.لذا در بسياري ازعمليات هاقبل ازشليك به سمت دشمن در فكر به اسارت درآوردن نيروهاي آن ها بود. با اسير هم رفتار بسيار صحيحي داشت. سه اسير عراقي را داخل شهرآوردند. هنوز محلي براي نگهداري آن ها نبود. .
🌻🌻🌻
مسئوليت حفاظت آن ها را به ابراهيم سپرديم. هر چيزي كه از طرف تداركات براي مــا مي آمد و يا هر چيزي كه ما مي خورديم. ابراهيم همان را بين اســرا توزيع مي كرد.
همين باعث مي شد كه همه، حتي اسرا مجذوب رفتار او شوند. كمي هم عربي بلد بود. در اوقات بيكاري مي نشست و با اسرا صحبت مي كرد.
دو روز ابراهيم با آن ها بود، تا اينكه خودرو حمل اسرا آمد. آن ها از ابراهيم سؤال كردند: شما هم با ما مي آيي؟ وقتي جواب منفي شنيدند خيلي ناراحت شــدند. .
آن ها با گريه التماس مي كردند و مي گفتند: مــا را اينجا نگه دار، هر كاري بخواهي انجام مي دهيم. حتي حاضريم با بعثي ها بجنگيم!
🌷🌷🌷
@parastohae_ashegh313
#قسمت140
به غیر از ماه رمضان، ماه محرم را هم خیلی دوســت داشــتم وقتی برای دیدن دســته های عزاداری هــا بــا مامــان و عمــه و دخترهــا به خیابــان می رفتیم. انگار تصویــر تمــام روضه هایــی را کــه از حاج آقــا ملیحــی در کودکــی شــنیده بــودم، جلوی چشــمم می آمد. تعزیه خوان ها، با اســب های زین ویراق دار و بدن های خون مالی شــده، به میدان اصلی شــهر می آمدند. میدانی که مجســمۀ شــاه در یــک بلنــدی، مثــل خــار توی چشــم عــزاداران بود. کمی آن طرف تــر از میدان، هیئت های عزادار از دسته های زنجیرزن، سینه زن و سقا به طرف مسجد جامع شهر می رفتند. حسین جزو دستۀ سینه زن ها بود که همیشه از خانه تا هیئت را پابرهنــه می رفــت. عمــه می گفــت: «تربت سیدالشــهدا رو که پدر و مادرم از کربلا آورده بودن به دهان حسین گذاشتم، بی وضو شیرش ندادم و گوشش را با روضۀ امام حسین عادت دادم. نذر کردم که حسین نوکر اهل بیت باشه. بچه م از وقتی که پاش به هیئت امام حسین باز شد، کفش از پا کند و پابرهنه شد.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313