eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
معجزه اذان حسين الله كرم اين افرادي هم كه با من آمده اند دوستان هم عقيده من هستند. بقيه نيروهايم رفتند عقب. البته آن سربازي كه به سمت مؤذن شليك كرد را هم آوردم. اگر دستور بدهيد او را مي كُشم. حالا خواهش مي كنم بگو مؤذن زنده است يا نه؟! مثل آدم هاي گيج و منگ به حرف هاي فرمانده عراقي گوش مي كردم. هيچ حرفي نمي توانستم بزنم، بعد از مدتي سكوت گفتم:آره، زنده است. با هم از سنگر خارج شديم. رفتيم پيش ابراهيم كه داخل يكي از سنگرها خوابيده بود. تمام هجده اسير عراقي آمدند و دست ابراهيم را بوسيدند و رفتند. 🥀🥀🥀🥀 نفر آخر به پاي ابراهيم افتاده بود و گريه مي كرد. مي گفت: من را ببخش، من شليك كردم. بغض گلوي من را هم گرفته بود. حال عجيبي داشتم. ديگر حواسم به عمليات و نيروها نبود. مي خواستم اسراي عراقي را به عقب بفرستم که فرمانده عراقي من را صدا كرد و گفت: آن طرف را نگاه كن. يك گردان كماندوئي و چند تانك قصد پيشروي از آنجا دارند. بعد ادامه داد: سريعتر برويد و تپه را بگيريد. من هم سريع چند نفراز بچه هاي اندرزگو را فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاكسازي منطقه انار كامل شد. @parastohae_ashegh313
حاج محمد ســماوات می آمد و برای بچه های ســپاه همدان که در قصرشــیرین و سرپل ذهاب بودند، تدارکات می برد. و هر بار که می آمد سری به ما می زد و خبری از حسین می داد. می گفت: «حسین آقا قبل از شروع جنگ در جلسه ای بــه بنی صــدر هشــدار داده بــود کــه نیــروی زمینی عراق از ســمت مرز قصر شــیرین در تدارک حمله ســت و بنی صدر در حضور ســران ارتش پرســیده بود آقا بر چه اســاس شــما ایــن ادعــا رو می کنــی. حســین آقا گفته بــود من امــروز از اونجا اومدم. خــودم صــد و پنجــاه تانــک عراقــی رو شــمردم کــه مقابل پاســگاه تیله کــوه آرایش گرفتــن. رئیس جمهــور خندیــده بــود و گفتــه بــود نه آقا، اونا که شــما دیدی، تانک نیس، ماکت تانکه.» یادم آمد که حســین یک بار هم زخم زبان رئیس جمهور را وقتی به ســپاه همدان آمده بود، چشــیده بود. خودش برایم تعریف کرد که: «وقتی بنی صدر اومد سپاه، یه نامه بهش دادیم. موضوع نامه درخواست واگذاری ســاختمان ســاواک، به ســپاه بود. همون جا نامه رو خوند و جلوی ما پاره ش کرد و بــا عصبانیــت گفــت: «شــما می خوایــن مرکــز قدرت بشــین. ایــن مملکت باید از چند جا دستور بگیره؟» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313