eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
معجزه اذان حسين الله كرم همين طور كه اسامي بچه ها را مي نوشت سؤال كرد: اسم مؤذن شما چي بود؟! جواب دادم: ابراهيم، ابراهيم هادي. گفت: همه ما اين مدت به دنبال مشــخصاتش بوديم. از فرماندهان خودمان خواستيم حتماً او را پيدا كنند. خيلي دوست داريم يكبار ديگر آن مرد خدا را ببينيم.ســاكت شدم. بغض گلويم را گرفته بود. سرش را بلند كرد و نگاهم كرد. گفتم: انشاءالله توي بهشت همديگر را مي بينيد! خيلي حالش گرفته شد. اسامي را نوشت و به همراه اسم گردان به من داد. من هم سريع خداحافظي كردم و حركت كردم. اين برخورد غيرمنتظره خيلي برايم جالب بود. در اســفندماه 1365 عمليات به پايان رسيد. بســياري از نيروها به مرخصي رفتند. 🥀🥀🥀🥀 يك روز داخل وسايلم كاغذي را كه اسير عراقي يا همان بسيجي لشکر بدر نوشته بود پيدا كردم. رفتم سراغ بچه هاي بدر. از يكي از مسئولين لشکر سراغ گرداني را گرفتم كه روي كاغذ نوشته بود. آن مسئول جواب داد: اين گردان منحل شده. گفتم: مي خواهم بچه هايش را ببينم. فرمانــده ادامه داد: گرداني كه حرفش را مي زني به همراه فرمانده لشــکر، جلوي يكي از پاتك هاي ســنگين عراق در شــلمچه مقاومت كردند. @parastohae_ashegh313
پرســیدم: «کجا با این عجله؟» جواب داد: «به جبهۀ ســرپل ذهاب که اســمش شده، جبهۀ همدان» و لبخند زنان گفت: «محمد بروجردی فرماندۀ منطقۀ غرب، یه اسم هم برا من گذاشته. فکر می کنم از شاه کوهی بهتر باشه.» بااشتیاق پرسیدم: «چی؟» گفت: «همدانی.» زمســتان ســال 95، حســین به ســرپل ذهاب برگشــت و ما در کنار مشــکل آب و شیلنگ های یخ زده، قطعی برق هم داشتیم، ادارۀ برق از روی تیری به ما برق داده بود که ظرفیت مناســبی نداشــت. دائم برق قطع و وصل می شــد. وســیلۀ برقی قابل استفاده نبود و خانه از سرما شده بود، زمهریر. دیگــر توش وتــوان نداشــتم وهــب را ببــرم دکتر. شــب ها چند پتــو روی خودمان می کشیدیم امّا حریف سرما نمی شدیم. رگ غیرت عمه از این وضعیت، جنبید. به ادارۀ برق رفت و از آن ها خواست که مشکل برق را حل کنند. و خیلی زود کارگران ادارۀ برق، تیربرق جداگانه ای جلوی خانه نصب کردند و برق، دیگر قطع نشد. عمه گرما را به خانه ام آورد ولی از پیش ما رفت. او مجبور شــد به خاطر پســر دومش اصغرآقا، به تهران برگردد و من دوباره تنها شدم. روزهای پایانی ســال، حســین که مســئول تدارکات ســپاه همدان بود. از جبهه برگشــت و خبر داد، یک جوان اصفهانی به همدان آمده و به عنوان فرمانده سپاه استان معرفی شده است 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313