eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
شوخ طبعي علي صادقي، اكبر نوجوان موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدند! ديگر هر چه مي گفت كسي اهميت نمي داد و... تقريباً نيم ســاعت بعد مســئول گروه آمد و حاج جعفر را شــناخت. كلي معــذرت خواهي كــرد و به بچه هــاي گروهش گفت: ايشــون، حاج جعفر جنگروي از فرماندهان لشگر سيدالشهداء هستند. بچه هاي گروه، با خجالت از ايشــان معذرت خواهي كردند. 🌻🌻🌻🌻 جعفر هم كه خيلي عصباني شده بود، بدون اينكه حرفي بزند اسلحه اش را تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد. كمي جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پياده رو ايستاده و شديد مي خنديد! تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده. ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوســيد. اخم هاي جعفر بازشد. او هم خنده اش گرفت. خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد. 🌻|@parastohae_ashegh313
نالۀ مجروحین رو می شنیدم و فقط تونستم یکی از اونا به اسم محمد شکری صفا رو عقب بیارم. غروب یازدهم شهریور برای من مثل عصر عاشورا بود. قراویز قتلگاه بچه ها شده بود. با ذره ذرۀ وجودم، غربت و دلتنگی حضرت زینب رو احساس کردم وقتی که برگشتم. محمود شهبازی گفت: حسین چطور به شهر برگردیم و پیش خونوادۀ شــهدا ســرمون رو بلند کنیم؟ اون روز من و محمود، ســر روی شونۀ هم گذاشتیم و گریه کردیم.»پرسیدم: «محمود شهبازی زنده س.» گفت: «آره، در تدارک یک عملیات دیگه س.» تابستان سال 0631، حاج محمد سماوات برای بار دوّم با من صحبت کرد که «شما توی چالۀ قام دین، امکانات ندارین. خونه به سپاه، دوره و حسین آقا، این مســیر رو با موتور می ره و می آد. یه ســپاهی موتورســوار برای منافقین که به صغیر و کبیر رحم نمی کنن، هدف ایده آلیه.» گفتم: «من و حســین به شــما و همســر محترمتون خیلی ارادت داریم. من حرفی ندارم امّا حسین راضی نمی شه. مگه اینکه مادر شوهرم ازش بخواد.» عمــه کــه اســم موتــور و تــرور را شــنید، از حســین خواســت کــه به خانــۀ حاج آقا ســماوات برویم. حســین نرم شــد ولی گفت: «از منطقه که برگشــتم، اسباب کشی می کنیم.» برای عملیات رفت و پس از یک ماه برگشت و نگفت که بر او و دوستانش چه گذشته است. از حاج آقا سماوات پرسیدم: «مگه حسین برنگشته سر مسئولیتش توی تدارکات سپاه، پس چرا این قدر برای عملیات می ره؟» حاج آقا سماوات گفت: «اینو دیگه باید از محمود شهبازی، فرمانده سپاه همدان پرســید که عاشــق حســین آقا شــده و اسمشو گذاشته آرام دل، اون قدر قبولش داره کــه گاهــی می ذارتــش جــای خودش مثل همین عملیــات اخیر تو ارتفاعات تنگ کورکِ گیلان غرب که ماجراش مفصله.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313