#قسمت249
حاجات مردم و نعمت خدا
جمعي از دوستان شهيد
بــزرگان دين توصيه مي کنند براي رفع مشــکات خودتــان، تا مي توانيد مشکل مردم را حل کنيد. همچنين توصيه مي کنند تا مي توانيد به مردم اطعام کنيد و اينگونه، بسياري از گرفتاري هايتان را بر طرف سازيد. غروب ماه رمضان بود. ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از ســام و احوالپرسي يــک قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله پزي رفت. به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه براي افطاري! عجب حالي مي ده؟! گفت: راســت مي گي، ولي براي من نيست.
💓💓💓
يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان ســنگک گرفت. وقتي بيرون آمد ايرج با موتور رسيد. ابراهيم هم سوار شد و خداحافظي کرد.
با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري مي خورند. از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم. فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد!؟
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313
#قسمت249
بهــار زودرس اهــواز در بهمــن مــاه رســیده بــود. مــا کــه ســرما و بــرف و یخبندان همدان را در این ماه دیده بودیم، ذوق می کردیم که در این هوای مطبوع بهاری حسین کنارمان هست. کم کم صندلی چرخدار را کنار گذاشت و با عصا راه رفت. هر روز چند نفر از فرماندهان سپاه به خانه می آمدند و با حسین جلسه می گذاشتند. هنوز بهمن به روزهای آخر نرسیده بود که حسین خداحافظی کرد و رفت و همۀ سرسبزی و طراوت بهارانۀ اهواز، پیش چشمم بی روح شد. نزدیک عید از همدان برایمان میهمان آمد. اکرم خانم بود و دخترش که برای احوالپرســی حســین آمــده بودنــد. تعریف می کردند که همــدان از بس بمباران شــده، مردم به باغات و روســتاهای اطراف رفته اند و عدّۀ کمی مانده اند که کارشان تشییع شهدای جبهه و بمباران شده است. به محض ورودشــان اهواز هم بمباران شــد. باتعجب گفتند: «مثل اینکه اینجا اوضاع از همدان بدتره.» حداقــل روزی یک بــار ســروکلۀ هواپیماهــای عراقــی تــوی آســمان اهــواز پیــدا می شــد.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313