eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @khomool3
مشاهده در ایتا
دانلود
امر به معروف و نهی از منکر کن: دو تا از دوستان ناصر، خیلی اهل دیانت نبودند و ناصر از این موضوع خیلی ناراحت بود. روزی به من گفت (مادر) می‌خواهم رابطه‌ام را با آن دو نفر قطع کنم. من گفتم پسرم با قطع کردن رابطه‌ات آن دو اصلاح نمی‌شوند، باید آنها را نصیحت کنی، ولی برای اصلاح شدن آن‌ها باید صبر داشته باشی، یک شبه آنها اصلاح نمی‌شوند. ناصر آنها را امر به معروف و نهی از منکر کرد تا یکی از آن‌ها به راه امام هدایت شد و در فعالیت‌هایی که ناصر می‌کرد یار و یاور او شد. از آن روز به بعد ناصر روی ورقه‌ای کلام حضرت علی (ع) که می‌فرمایند «امر به معروف و نهی ازمنکر را ترک نکنید که بدهای شما بر شما مسلط می‌گردند. آنگاه هر چه خدا را بخوانید جواب ندهد» نوشته بود چون مسئله امر به معروف و نهی از منکر را یک امر واجب می‌دانستند. 🌻🌻🌻 ایمان من چقدر است؟: ناصر روزی تعریف می‌کرد: شبی نیت کردم ببینم ایمانم چقدر است، خواب دیدم امام خمینی نماز می‌خوانند و من از او مراقبت می‌کنم، دشمن هرچه تیر به طرف امام می‌انداختند به بدن من اصابت می‌کرد. اینقدر تیر زدند که جای سالمی در بدن من نبود، دیگر می‌خواستم بیفتم، گفتم، آقا، نمازتان را زودتر تمام کنید. در همین حال از خواب پریدم خیلی خوشحال شدم که ایمانم به جایی رسیده که می‌توانم از امامم دفاع کنم. @parastohae_ashegh313
حدود ســاعت یازده شــب، تقریباً صداها افتاد. در تمام این مدت دلشــوره و اضطراب لحظه ای رهایم نکرد. البته چیزی نبود که برایم تازگی داشته باشد، بارهــا و بارهــا در طــول ســال ها زندگــی بــا حســین ایــن احســاس را تجربــه کرده بــودم، آن قــدر کــه شــاید بشــود گفــت دیگــر جزیــی از وجودم شــده بــود. هیچ شــکایتی هــم نداشــتم، برعکــس، همیشــه آن را از جملــه هدایــای مخفی خدا برای خودم می دانستم چرا که همیشه بعد از هجوم این دلهره ها و اضطراب ها، پنــاه می بــردم بــه آغــوش گــرم ذکر خدا تا در برابر همۀ آن ناآرامی ها، آرامم کند. شــاید اگر این لحظات و این فشــارهای درونی نبود، هیچ وقت این قدر با ذکر خدا انس پیدا نمی کردم، من این انس را در اصل مدیون یک چیز بودم و آن هم زندگی با حسین بود! زمان زیادی از آرام شدن اوضاع نگذشته بود که حسین سراسیمه و نفس زنان رســید. ســر و رویــش غــرق در خــاک بــود. بــا همۀ ایــن اوصاف از اینکه ســالم و ســرپا می دیدیمش، خوشــحال شــدیم. ســلام که داد، دیدم خیلی خســته و پریشان است. @parastohae_ashegh313