eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @khomool3
مشاهده در ایتا
دانلود
شــب عید به دوکوهه رســیدیم. گروه فامیل از همدان به ما ملحق شــدند و در ســاختمان های بتونــی کــه از همــان ســال های جنــگ باقــی مانده بود، مســتقر شــدیم. روی در اتاق هــا اســم شــهدا نوشــته شــده بــود. و مــا کــه اینجــا را تجربه نکــرده بودیــم، عطــر و بــوی حضــور شــهدا را کــه داخل این اتاق ها، نماز شــب می خواندند، احساس می کردیم. ساعت تحویل سال، یکِ نیمه شب بود. وقت تحویل سال، همه کنار هم بودیم. سال که نو شد، چند توپ به علامت حلول سال نو، شلیک شد. پیغام آقا را گوش کردیم و حسین رفت داخل اتاقی که سی سال پیش با احمد متوسلیان، محمود شــهبازی و ابراهیم همت جلســه می گذاشــتند. تا اذان صبح آنجا بود. صبح اول فروردین در حسینیۀ شهید همت برای ما و همۀ کسانی که به اردوی راهیــان نــور آمــده بودنــد، صحبت کرد. شــهردار تهران و رفیق قدیمی حســین، آقــای قالیبــاف هــم میــان زائریــن بود. حرف های حســین را کــه برای جماعت زیادی صحبت می کرد، یادداشت کردم. می گفت: «اگر کسی در زمان جنگ حتی یک روز این مکان را بامعرفت درک کرده باشد. دست از شهدا برنمی دارد و راهش را می شناســد. ســی ســال پیش کســی مثل محمود شــهبازی، پشــت این تریبون می ایستاد و برای رزمندگان نهج البلاغۀ علی؟ع؟ را شرح و تفسیر می کرد. آنها شیعیان واقعی آقاعلی بن ابیطالب بودند که امامشان بعد از حماسه عملیات فتح المبین در همین جبهه خطاب به آنها فرمود: من دست و بازوی شما رزمندگان را که دست خداوند بالای آن است بوسه می زنم و...» از آنجا با یک مینی بوس به طرف منطقۀ عملیاتی «فتح المبین» حرکت کردیم. حســین مثــل راویــان، جلــو مینی بــوس ایســتاد و منطقه را از ســه راهی دهلران تا دشت عباس معرفی کرد و از نبوغ شهید حسن باقری در پیش بینی وقوع پاتک زرهی دشمن در دشت عباس یاد کرد. ظهــر بــه اهــواز رســیدیم و دنیایــی از خاطــرات روزهــای ســخت بمبــاران برایم تداعــی شــد. و یــاد عمــه افتــادم و نگرانی هایــش که توی بیمارســتان ها اتاق به اتاق به دنبال جنازه حسین می گشت. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
شــب عید به دوکوهه رســیدیم. گروه فامیل از همدان به ما ملحق شــدند و در ســاختمان های بتونــی کــه از همــان ســال های جنــگ باقــی مانده بود، مســتقر شــدیم. روی در اتاق هــا اســم شــهدا نوشــته شــده بــود. و مــا کــه اینجــا را تجربه نکــرده بودیــم، عطــر و بــوی حضــور شــهدا را کــه داخل این اتاق ها، نماز شــب می خواندند، احساس می کردیم. ساعت تحویل سال، یکِ نیمه شب بود. وقت تحویل سال، همه کنار هم بودیم. سال که نو شد، چند توپ به علامت حلول سال نو، شلیک شد. پیغام آقا را گوش کردیم و حسین رفت داخل اتاقی که سی سال پیش با احمد متوسلیان، محمود شــهبازی و ابراهیم همت جلســه می گذاشــتند. تا اذان صبح آنجا بود. صبح اول فروردین در حسینیۀ شهید همت برای ما و همۀ کسانی که به اردوی راهیــان نــور آمــده بودنــد، صحبت کرد. شــهردار تهران و رفیق قدیمی حســین، آقــای قالیبــاف هــم میــان زائریــن بود. حرف های حســین را کــه برای جماعت زیادی صحبت می کرد، یادداشت کردم. می گفت: «اگر کسی در زمان جنگ حتی یک روز این مکان را بامعرفت درک کرده باشد. دست از شهدا برنمی دارد و راهش را می شناســد. ســی ســال پیش کســی مثل محمود شــهبازی، پشــت این تریبون می ایستاد و برای رزمندگان نهج البلاغۀ علی؟ع؟ را شرح و تفسیر می کرد. آنها شیعیان واقعی آقاعلی بن ابیطالب بودند که امامشان بعد از حماسه عملیات فتح المبین در همین جبهه خطاب به آنها فرمود: من دست و بازوی شما رزمندگان را که دست خداوند بالای آن است بوسه می زنم و...» از آنجا با یک مینی بوس به طرف منطقۀ عملیاتی «فتح المبین» حرکت کردیم. حســین مثــل راویــان، جلــو مینی بــوس ایســتاد و منطقه را از ســه راهی دهلران تا دشت عباس معرفی کرد و از نبوغ شهید حسن باقری در پیش بینی وقوع پاتک زرهی دشمن در دشت عباس یاد کرد. ظهــر بــه اهــواز رســیدیم و دنیایــی از خاطــرات روزهــای ســخت بمبــاران برایم تداعــی شــد. و یــاد عمــه افتــادم و نگرانی هایــش که توی بیمارســتان ها اتاق به اتاق به دنبال جنازه حسین می گشت. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313