#قسمت35
مخالفت با رسوم غلط در ازدواج:
معمولاً در عروسیها رسم است که عروس را با بوق زدن و ساز و دهل و آواز به خانه داماد میبرند، ناصر مخالف این کارها بود، میگفت: «در شروع زندگی گناه نکنید، سعی کنید عروس را با صلوات به خانه ببرید، ما نباید تابع رسوم غلط باشیم، بلکه باید برای دیگران الگو باشیم».
🌻🌻🌻
معلوم نبود عروسی بود یا عزا:
روز ازدواج یکی از نزدیکان ناصر بود، در بین مردم دنبالش گشتم و سراغش را از دوستان گرفتم، آخر او را پیدا کردم، دیدم در اتاقی تنها نشسته و گریه میکند، گفتم چی شده؟ چرا گریه میکنی؟ گفت:«مگه اخبار رو نشنیدی؟ شهید بهشتی و هفتاد و دو تن از یارانش شهید شدهاند.» خلاصه دوستان دیگر هم شنیدند و آمدند پهلوی ناصر و شروع به گریه کردند، معلوم نبود عزاست یا عروسی؟
@parastohae_ashegh313
#قسمت35
باتعجب رو کردم به حســین و پرســیدم: «روزه ای؟ پس چرا نمی گی؟ می دونی چقدر از اذان گذشته؟ زخم معده می گیری ها!» حسین خودش را زد به بی خیالی و گفت: «چه اهمیتی داره! حالا این غذا رو که ابوحاتم آورده، بیارید بخوریم تا از دهن نیفتاده!» بعدش هم لبخند معنی داری زد و ادامه داد: «اگه زود بیارید زخم معده هم نمی گیریم!» چیزی نگفتم، رفتم و از توی وسایل دوتا چفیۀ بزرگ عربی را آوردم تا به جای ســفره از آن هــا اســتفاده کنیــم. دخترهــا هــم بــدون معطلی دنبالــم راه افتادند. درکشــان می کــردم، دوری چهارماهه شــان از پــدر باعــث شــده بــود کــه مترصد فرصتــی باشــند تــا کاری بــرای او بکننــد و حــالا کــه قضیــۀ روزه بــودن و افطــار نکردنش را فهمیده بودند، انگار بهانۀ خوبی دستشــان آمده بود. برای اینکه مجال ابراز احساســات را بهشــان داده باشــم، اشــاره ای به ظرف مواد غذایی کــردم و گفتــم: «چندتــا انــار یزدی توی خوراکی هایی که از ایران آوردیم هســت، برید اونا رو دون کنید.» خودم هم رفتم تا با آن دو چفیۀ عربی، دوتا سفرۀ جدا پهن کنم که دیدم ابوحاتم دارد با حسین خداحافظی می کند، به حسین گفتم: «تعارفشون کن بمونن، زحمت غذا رو هم که خودشون کشیدن!»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313