#قسمت85
حسین وقتی التماس سارا را دید دیگر دلش نیامد بیشــتر سربه ســر او بگذارد، قرآن را دودســتی به او داد. ســارا قرآن را گرفت، بوســید، روی چشــمانش گذاشــت و باعجله شــروع کرد به خواندن یادگاری ســیّد. همه مشــتاق شــنیدن بودیم اما ســارا لب ورچید و توی دلش خواند. لحظاتی بعد اشکش هم سرازیر شد. اولین دانۀ اشکش که روی قرآن افتاد، حسین قرآن را از او گرفت و گفت: «تا سارا خانم با اشک هاش نوشتۀ ســیّد رو به هم نریخته، براتون بخونمش.» می شــد ولع را در صورت تک تکمان به وضوح دید. پیام به عربی نوشته شده بود و حسین شروع کرد به خواندن آن: لِ بِسم اللهِ الّرحمنِ الرّحیم «الاخُت العَزیزهِ سارا همدانی، مَعَ دُعائی لَکِ بالتوفیقِ لِکُّ خَیر وَالسّعادهِ وَ عافیهِ فی الدّینِ والدُنیا والاخِره.» نصرالله 4341 _ه .ق
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313