#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_پنجاه_ششم
گوشی رو با خوشحالی ول کردم رو تخت بدو بدو افتادم روی پای مامانم
مامان.... اسما مامانجون اروممم چرا اینطوری میکنیی
دوباره چیشده
ماماننننم علیی 15روز دیگه میاددد
ععع خب خداروشکررر سلامتی و تندرستی باشه
مامان من از فردا میرم لباسای جدید میخرم پوشش رو شیک و مرتب میکنم
بعد میرم شکلات و نقل میخرم بسته بندی میکنم براای عروسی
یخورده کارای عروسی رو انجام میدم که کارامون جلو بیوفته علی که برمیگرده
بتونیم عروسی بگیریم
مامانم گفت اره مامانجون کارتو انجام بدم
دیگه پاشو شدم اماده شدم رفتم تو کار خرید شکلات و نقل دیدم واییییییی چقدر شکلات های خوشگل و خوشمزه ایی
شکلاتارو خریدم نقل های رنگی رو دیدم که چقدر دارن بهم چشمک میزننن اوخی چقدر نازین شما🦋🦋
شکلاتا رو خریدمم
رفتیم مغازه پوشاکی
لباسای جدید خریدم رنگ مشکی خیلی قشنگ
با چادر عربی خیلی خوشگل و روسری خوشرنگ ابی اسمونی خیلی ناز خریدم و بعد شلوار مشکی و کفش مشکی و کیف ابی خریدم
کارام دیگه تقریبا داشت تموم میشد و خسته شده بودم حسابی 😒🤯
که گوشیم زنگ خورد......