🤝#مواسات_شهیدان 1️⃣
❇️ مواسات در سیره شهید سید حسین علم الهدی
🍃 روی جاده سوسنگرد بودیم. عجله داشتیم برای رسیدن به اهواز. دیدیم یک خانواده کنار جاده ایستاده اند منتظر ماشین. حسین گفت: صبر کنیم ببینیم این ها کجا میروند؟ اهل روستای نعمه بودند.
🌴 حسین کمک شان کرد سوار شوند و بار و بنه شان را هم پشت وانت چید. راه که افتادیم، گفتم: اینها که سر راهمان نیستند اگر بخواهیم برسانیم شان، باید کلی در راه فرعی برویم و حساب معطل می شویم.
گفت: عیبی ندارد.
➖گفتم خودت گفتی که عجله کنیم. خودت گفتی که نباید فرصت را از دست داد.
گفت:
🌿 همه این زحمت ها و عجله ها برای خاطر همین مردم است حالا که فرصت خدمتی پیش آمده نباید به این راحتی از دست داد.
📚 منبع : کتاب سه روایت از یک مرد، محمد رضا بایرامی
#شهید_علم_الهدی
#شهیدسیدمحمدحسین_علم_الهدی
✨شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
@parastohae_ashegh313
#مواسات_شهیدان 2⃣
💎مواسات در سیره شهید مهدی زین الدین
🔹همراه شهید آقا مهدی زین الدین برای دوره آموزش اطلاعات رفته بودیم تهران. محل آموزش ما لویزان بود.
🔸در آن هوای پاییزی دست بر قضا سرمای بدی خوردم. یک روز صبح که از خواب بیدار شدم ندیدمش. وقتی برگشت دیدم آش و شیر برایم خریده است.
⚠️گفت: دیدم حالت خیلی خراب است. نان و پنیر اینجا هم به دردت نمی خورد.
💢صبح زود از پادگان پیاده رفته بود سمت تجریش. راه برگشت هم سربالایی نفس گیری داشت.
🎙راوی سردار محمد جعفری
#شهید_مهدی_زین_الدین
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
@parastohae_ashegh313
#مواسات_شهیدان 3⃣
🔸خدمت در سیره شهید علی محمودوند
❄️ سرمای فکه، استخوان می ترکاند. توی چادر بخاری روشن می کردیم. یک شب نفت بخاری تمام شده بود. انبار نفت مان هم دور بود. هیچ کس حال نداشت توی آن سرما برود نفت بیاورد.
🏮ترجیح می دادیم از سرما بلرزیم؛ ولی از رختخواب جدا نشویم. توی خواب و بیداری صدای خالی کردن شیشه های نوشابه پر از نفت توی بخاری را شنیدم.
سرم را از زیر پتو آوردم بیرون و چشمم را به زور باز کردم. حدس می زدم کار خودش باشد. علی آقا بود.
📔کتاب یادگاران، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند
#شهید_علی_محمودوند
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
@parastohae_ashegh313
#مواسات_شهیدان 4️⃣
🌹مجید بربری...!
(تصویر باز شود)
مدافع حرم
#شهید_مجید_قربانخانی
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
@parastohae_ashegh313
#مواسات_شهیدان 5️⃣
🕊مواسات در سیره سردار شهید حسین املاکی
♦️حسین آقا انسان عجیبی بود. مرد کارهای سخت بود. هر قدر کار سخت تر رضایتش و رغبتش بیشتر بود.
آمده بود مرخصی. زمستان بود و برف سنگینی به ارتفاع یک متر باریده بود و تمام کوچه، خیابان، باغ و جنگل را پوشانده بود. باد سردی هم می وزید و بیرون رفتن را سخت می کرد. یک استکان چای دارچین دستش دادم. بعد اورکتش را انداخت روی دوشش و پارو را برداشت و رفت.
🔸گفت: زهرا خانم! می روم ببینم اگر راه بسته شده، راه را باز کنم.
وقتی برگشت نزدیکی های غروب بود. دستکش ها،کلاه و لباسش برفی و گل آلود بود.
می گفت: با چند تا از مردهای محله جاده و کوچه باغ ها را باز کردیم تا عبور و مرور مردم راحت تر شود. این برفی که من می بینم حالا حالاها قصد آب شدن ندارد.
✍️راوی: همسر فرمانده شهید حسین املاکی
📔نیمه پنهان ماه، جلد ۳۲؛
#شهید_حسین_املاکی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#مواسات_شهیدان 6️⃣
🕊مواسات در سیره سردار شهید علی چیت سازیان
🔹از منطقه داشتیم برمی گشتیم شهر، در آن سرمای زمستان یک مرد کرد با زن و بچه اش کنار جاده ایستاده بودند. علی آقا تا آنها را دید زد روی ترمز و رفت طرفشان
می گفت: «میخواستم بروم کرمانشاه».
🔸علی پرسید: «رانندگی بلدی؟»
گفت: بله.
مرد کرد نشست پشت فرمان و زن و بچه اش کنارش و ما هم رفتیم پشت ماشین. باد و سرما می لرزاند مان.
‼️لَجَم گرفت و گفتم« آخر مگر این آدم را می شناسی که به او اعتماد کردی؟»
در حال لرزش خنده ای کرد و گفت: بله! می شناسمش. این ها از همان کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشینان شرف دارند. تمام سختی های ما به خاطر این هاست.
✍️راوی: سعید چیت سازیان؛ پسر عمو و هم رزم شهید علی چیت سازیان
#شهید_علی_چیت_سازیان
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
@parastohae_ashegh313
#مواسات_شهیدان 7⃣
🕊مواسات در سیره شهید #غلامعلی_رجبی
❗️نمی دانم پول ها را از کجا آورده بود.
خودش می گفت :از چند جا وام گرفته ام . به من داد تا بدهم به بچه هایی که مشکل مالی داشتند .
🔹وقتی به ایشان گفتم : اگر وام است پس دفترچه اقساط را هم بده؛
🌹در جوابم خندید و گفت : ولش کن، کس دیگری قسط ها را می دهد .
ایشان با وجودی که حقوق معلمی می گرفت ولی به همه کمک می کرد .
#شهیدغلامعلی_رجبی_جندقی
📥| گلزار شهدا
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313