#پارت19
پهلوان
🌺راوی :حسین الله کرم🌺
ورزش تمام شده بود. حاج حسن خیره خیره به صورت ابراهیم نگاه می کرد . ابراهیم آمد جلو وبا تعجب گفت:چیزی شده حاجی!؟
حاج حسن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت:توقدیم های این تهرون، دوتا پهلون بودند به نام های حاج سید حسن رزاز وحاج صادق بلور فروش ، اون ها خیلی باهم دوست و رفیق بودند.
توی کشتی هم هیچکس حریفشان نبود. اما مهمتر از همه این بود که بنده های خالصی برای خدا بودند.
همیشه قبل از شروع ورزش کارشان رو باچند آیه قرآن و یه روضه مختصر وبا چشمان اشک آلود برای آقا ابا عبدالله (ع) شروع می کردند. نَفَس گرم حاج محمد صادق و حاج سید حسن ، مریض شفا می داد.
بعد ادامه داد:ابراهیم، من تو رو یه پهلوون می دونم مثل اون ها !ابراهیم هم لبخندی زد و گفت:نه حاجی، ما کجا و اون ها کجا.
بعضی از بچه ها از اینکه حاج حسن اینطور از ابراهیم تعریف می کرد، ناراحت شدند. فردای آن روز پنج پهلوان از یکی از زورخانه های تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از ورزش با بچه های ما کشتی بگیرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعد از ورزش کشتی ها شروع شد.
@parastohae_ashegh313
🌷🌷🌷