#پارت43
پوریای ولی
🌟ایرج گرائی🌟
مانده بودم چـه به گـویم. کمی سکوت کردم وبه چهره اش نگاه وکردم. تازه فهمیـدم ماجـرا از چه قرار بوده. بعد گفتم:رفیق جون؛اگـه من جای داش ابـرام بودم؛با این همه تمرین وسختی کشیدن این کار رو نمی کردم. این کار مخصوص آدم های بـزرگی مثـل آقا ابـرامه.
🥀🥀🥀
از آن پسر خداحافظـی کردم. نیـم نگاهی به آن پیرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کـار ابراهیم فکر می کردم. اینطور گذشت کردن ، اصلا با عقل جور در نمی یاد!
با خودم فکر می کردم ، پوریایِ ولی وقتی فهمید حریفش به قهرمانی در مسابقه احتیاج دارد وحاکم شهر، آن ها را اذیت کرده، به حریفش باخت. اما ابراهیم... یاد تمرین های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم. یاد لبخند های آن پیرزن وخوشحالی آن جوان، یکدفعه گریه ام گرفت. عجب آدمیه این ابراهیم!
🌷🌷🌷
@parastohae_ashegh313