#پارت72
جهش معنوی
🌼جبار ستوده🌼
کمی سکوت کرد. به آرامی گفت:"چند روزه که دختری بی حجاب، توی این محله به من گیر داده! گفته تا تو رو یه دست نیارم ولت نمی کنم!"
رفتم تو فکر، بعد یکدفعه خندیدم! ابراهیم با تعجی سرش را بلند کرد و پرسید خنده داره؟! گفتم:داش ابرام ترسیدم، فکر کردم چی شده!؟
بعد نگاهی به قد و بالای ابراهیم انداختم و گفتم:با این تیپ وقیافه که تو داری، خیلی عجیب نیست! گفت:یعنی چی؟! یعنی به خاطر تیپ وقیافه ام این حرق رو زده. لبخندی زدم وگقتم:شک نکن!
🥀🥀🥀
روز بعد تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت. با موهای تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار! فردای آن روز یا پیراهن بلند به محل کار آمد! با چهره ای ژولیده تر، حتی با شلوار کردی ودمپائی آمده بود. ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد. بالاخره از آن وسوسه شیطانی رها شد.
🌷🌷🌷
@parastohae_ashegh313