فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷یاعلی از لب سردار نیافتاد هرگز
🇮🇷علم از دست علمدار نیافتاد هرگز
🇮🇷پیـمـان بستیم با یکدیگـر
🇮🇷ولله ما ترکناکَ یبن الحیدر
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#ازشهداجلوبزنید
#حاج_حسین_یڪتا :
♥️ چرا شهدا دارن دل تورو ميبرن ؟
دل خداام بردن !!
ميدوني چرا بردن ؟
✅ چون پشت پا به هرچی دنيا بود زدن
حالا حساب كن اونا پشت پا به اين دنيا زدن
پاشدن رفتن تو جبهه كه ديگه نامحرم نبود
ديگه آهنگ و موسيقی و دی وی دی ، وی سی دی و بلوتوث و موبايل نبود
هيچی نبود .
💚 خدا بود خدا بود خدا بود
خاكريز بود خاك بيابون
دعا بود گريه بود ندبه
روبه روأم شهادت بود
✅ بچه ها بخدا قسم از شهدا جلو ميزنيد
📛 اگه كوفتتون بشه صحنه ی گناه و واردش نشين
✅ بخدا قسم از شهدا جلو ميزنين
📛 اگه رعايت كنين قلب امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف ) نلرزه
✅ بخدا قسم از شهدا جلو ميزنين
📛 اگه تو اين جهاد اكبر در مقابل اون جهاد اصغر كه اونا رفتن كه توش جهاد اكبر وخودسازيم بود مواظب باشين .
✅ معرفت و بصيرت
بچه ها كل زندگی مسابقه الی اللهِ
📛 نكنه تو اين مسابقه كم بياريم .
#لبیکیاخامنهاے
#ایرانمقتدر
#امامزمانعج
#اللهمعجللولیکالفرجبحقعلے
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
✨لبخندانه😅
بچههای اطلاعات رفته بودند شناسایی.
شب قبل ابرها کنار رفته بودند ماه همهجا را روشن کرده بود،مجبور شده بودند بمانند،
وقتی برگشتند خیلی گرسنه بودند افتاده بودند توی سفره و میخوردند.😁
یکی از بچهها که قد کوتاهی هم داشت جلو آمد و خیلی عادی گفت:«دوستان اگه ترکیدید ما رو هم شفاعت کنید.»
بقیه هم میخندیدن هم به حرف او هم به خوردن بچههای اطلاعات😃
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتگرےشهدایے 📹
✴️ روایت #حاجقاسمسلیمانی از #شهیدشوشتری
#سالروزشهادت 💔
#امام_زمان
#حجاب
#لبیکیاخامنهاے
#اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁♥️❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁♥️❁✧═┅┄
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_نوزدهم
_همہ خوشحال بودݧ
ماماݧ کہ کلے نذرو نیاز کرده بود از فرداش رفت دنبال اداے نذراش هر روز خونموݧ پر بود از آدمایے کہ براے کمک بہ ماماݧ اومده بودݧ
ایـݧ شلوغے رو دوست نداشتم از طرفے هم خجالت میکشیدم پیششوݧ بشینم هنوز نمیتونستم خوب حرف بزنم لکنت داشتم
باورم نمیشد انقد ضعیف باشم
_بالاخره نذرو نیاز هاے ماماݧ تموم شد
ولے هنوز خواب مـݧ تعبیر نشده بود ینے هنوز چادرے نشده بودم نمیتونستم بہ ماماݧ بگم کہ میخوام چادرے بشم اگہ ازم میپرسید چرا چے باید میگفتم❓نمیتونستم خوابمو براش تعریف کنم
_ماماݧ بزرگم از،مکہ اومده بود ماماݧ ازم خواست حالا کہ حالم بهتر شده باهاش برم خونشوݧ خیلے وقت بود از خونہ بیروݧ نرفتہ بودم با اصرار هاے ماماݧ قبول کردم
ماماݧ بزرگ وقتے منو دید کلے ذوق کردو بغلم کرد همیشہ منو از بقیہ نوه ها بیشتر دوست داشت میگفت اسماء براے مـݧ یہ چیز دیگست
دست منو گرفت و نشوند پیش خودش و برام از مکہ و جاهایے کہ رفتہ بود تعریف میکرد
مهمونا کہ رفتـݧ مامانبزرگ ساک هارو باز کرد تا سوغاتیا رو بده
_بچه ها از خوشحالے نمیدونستـݧ چیکار باید بکنن
سوغاتیارو یکے یکے داد تا رسید بہ مـݧ یہ روسرے لبنانے صورتے با یہ چادر لبنانے
انگار خوابم تعبیر شده بود
همہ با تعجب بہ سوغاتے مـݧ نگاه میکردݧ و از مامان بزرگ میپرسیدݧ کہ چرا براے اسماء چادر آوردے اسماء کہ چادرے نیست.
_ماماݧ بزرگ هم بهشوݧ با اخم نگاه کرد و گفت سرتوݧ بہ کار خودتوݧ باشہ(خیلے رک بود)
خودمم دلم میخواست بدونم دلیلشو ولے چیزے نپرسیدم
_رفتم اتاق روسرے و چادرو سر کردم یه نگاهی بہ آیینہ انداختم چقد عوض شده بودم ماماݧ اومد داخل اتاق تا منو دید شروع کرد بہ قربوݧ صدقہ رفتـݧ انقد شلوغ کرد همہ اومدݧ تو اتاق ماماݧ بزرگم اومد منو کلے بوس کرد و گفت:
برم براے نوه ے خوشگلم اسفند دود کنم چشم نخوره
منم در پاسخ بہ تعریف همہ لبخند میزدم
ماماݧ درحالے کہ اشک تو چشماش حلقہ زده بود گفت
کاش همیشہ چادر سر کنے
چیزے نگفتم
_اوݧ شب هموݧ خواب قبلیمو دیدم صبح کہ بیدار شدم دلم خواست از خوابم یہ تصویر بکشم....
مداد و کاغذ رو برداشتم چشمامو بستم فقط یہ مرد جووݧ کہ چهرش مشخص نیست میومد تو ذهنم تصمیم گرفت همونو بکشم
(ایـݧ هموݧ نقاشے بود کہ توجہ سجادے رو روز خواستگارے جلب کرده بود)
_ماماݧ میخواست بره خرید ازم خواست باهاش برم منم براے ایـݧ کہ حال و هوام عوض بشہ قبول کردم و آماده شدم از در اتاق کہ میخواستم بیام بیروݧ یاد چادرم افتادم سرش کردم اردلاݧ و بابا وماماݧ وقتے منو دیدݧ باتعجب نگاهم میکردݧ
اردلاݧ اومد سمتم و چادرمو بوسید و گفت اسماء
آرزوم بود تو رو یہ روز با چادر ببینم مواظبش باش
_منم بوسش کردم وگفتم چشم.
بابا و ماماݧ همدیگرو نگاه کردݧ و لبخند زدݧ
اوݧ روز ماماݧ از خوشحالے هر چیزے رو کہ دوست داشتم و برام خرید
دیگہ کم کم شروع کردم بہ درس خوندݧ باید خودمو آماده میکردم براے کنکور کلے عقب بودم
مدرسہ نمیرفتم چوݧ بادیدݧ مینا یاد گذشتم میوفتادم
_اوݧ روز ها خیلے دوست داشتم در مورد شهدا بدونم و تحقیق کنم با یکے از دوستام کہ خیلي تو این خطا بود صحبت کردم حتے خوابمم براش تعریف کردم اونم بهم چند تا کتاب داد و بهم گفت اتفاقا آخر هفتہ قراره دوباره شهید بیارݧ بیا بریم...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@parastohae_ashegh313
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍂🌸🍃
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_بیستم
✍🏻خیلے دوست داشتم تو مراسم تشییع شهدا شرکت کنم تا حالا نرفتہ بودم براے همیـن قبول کردم.
✍🏻کتاب هایے رو کہ زهرا دوستم داده بود و شروع کردم بہ خوندن،خیلے برام جذاب و جالب بود.
✍🏻وقتے میخوندم کہ با وجود تمام عشق و علاقہ اے کہ بیـن یہ شهید و همسرش وجود داشتہ با ایـن حال بہ جنگ میره و اونو تنها میزاره و در مقابل همسرش صبورانہ منتظر میمونہ و شهادت شوهرشو باعث افتخار میدونہ قلبم بہ درد میومد.
✍🏻یا پسرے کہ بہ هر قیمتے کہ شده پدر و مادرشو راضے میکرد کہ به جبهہ بره
✍🏻پسر بچہ هایے کہ تو شناسنامہ هاشون دست میبردند تا اجازه ے رفتـن بہ جبهہ رو بهشون بدن.
✍🏻دختر بچہ هایے کہ هر شب منتظر برگشت پدرشون،چشمشون بہ نور بود و شهادت پدرشون و باور نمیکرد.
✍🏻و...
✍🏻واقعا ایـن ارزش ها قیمت نداره،هر کتابے رو کہ تموم میکردم در موردش یہ نقاشے میکشیدم
✍🏻یہ بار عکس همون شهید و بر اساس عکسایے کہ تو کتاب بود ، یہ بار عکس دختر بچہ اے منتظر ، یہ بار عکس مادر پیرے کہ قاب عکس پسرش دستشہ و منتظره کہ جنازه ے پسرے رو کہ 20سال براش زحمت کشیده و بزرگش کرده رو براش بیارن.
✍🏻هوا خیلے گرم بود قرار بود با زهرا بریم بهشت زهرا براے مراسم تشییع شهدا.
✍🏻خیلے چادر سرکردن برام سخت بود با ایـن کہ چند ماه از چادرے شدنم هم میگذشت ولے بازم سخت بود دیگہ هر جورے کہ بود تحمل کردم و رفتم.
✍🏻بهشت زهرا خیلے شلوغ بود انگار کل تهران جمع شده بودن اونجا فکر نمیکردم مردم انقدر معتقد باشـن،جدا از اون همہ جور آدم و میشد اونجا دید پیر و جوون،کوچیک و بزرگ،بی حجاب و باحجاب و...
✍🏻شهدا دل همہ رو با خودشون برده بود.
✍🏻پیکر شهدا رو آوردن همہ دویدن بہ سمتشون ،یہ عده روے پرچم ایران کہ روی جعبہ رو باهاش پوشونده بودن،یہ چیزایـے مینوشتـن،یہ عده چفیہ هاشونو تبرک میکردن،یہ عده دستشونو گذاشتہ بودن رو جعبہ و یہ چیزایے میگفتـن،در عین حال همشون هم اشک میریختـن
✍🏻پیرزنے رو دیدم کہ عقب وایساده بود و یہ قاب عکس دستش بود و از گرما بے حال شده بود
✍🏻رفتم پیشش و ازش پرسیدم:
✍🏻مادر جان ایـت عکس کیہ❓❓❓
✍🏻لبخند زد و گفت عکس پسرمہ منتظرشم گفتہ امروز میاد،بطرے آب و دادم بهش و ازش پرسیدم شما از کجا میدونے امروز میاد⁉️
✍🏻گفت:اومد بہ خوابم خودش بهم گفت کہ امروز میاد،بهش گفتم خوب چرا نمیرید جلو⁉️
✍🏻گفت:بهم گفتہ مادر شما وایسا خودم میام دنبالت،اشک تو چشام جم شد،دلم میخواست بهش کمک کنم،بهش گفتم:
✍🏻مادر جان اخہ ایـن شهدا هویتشون مشخص شده اگہ پسر شمام بود حتما بهتون میگفتـن، جوابمو نداد.
✍🏻بهش گفتم:
مادر جان شما وایسا اینجا مـن الان میام
✍🏻رفتم جلو زهرا هم پیشم بود قاطے جمعیت شدیم و هولمون داد،جلو نفهمیدم چیشد سرمو آوردم بالا دیدم کنار جنازه ے شهدام،یہ احساسے بهم دست داد دست خودم نبود، همینطورے اشک از چشام میومد دستمو گذاشتم رو یکے از جعبہ ها یاد اون پیرزن افتادم زیر لب گفتم:خودت کمک کـن بہ اون پیرزن خیلے سختہ انتظار
✍🏻جمعیت مارو بہ عقب برگردوند با زهرا گشتیم دنبال اون پیرزن،پیداش نکردیم نیم ساعت دنبالش گشتیم اما نبود دیگہ نا امید شده بودیم گفتیم حتما رفتہ داشتیم برمیگشتیم کہ دیدیم یہ عده جمع شدن و آمبولانس هم اومده رفتیم ببینیم چیشده پیرزن اونجا افتاده بود...
ادامه دارد...✌️
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@parastohae_ashegh313
#نمازشبسیرهشهدا
🌕 هیچ وقت ندیدم نماز شب شهید سلیمانی قطع شود.
🌟 آنهم نه نماز شبی عادی،
نماز شبهای او همیشه با ناله و اشک و اندوه به درگاه خدا بود.
💫 من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزلشان خوابیدم،
اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت
⭐️ اما من با اشکها و صدای نالههای او برای نماز بیدار میشدم.
#شهیدقاسمسلیمانی
#سرداردلها
#حاجقاسم
📙 برگرفته از کتاب مالک زمان. اثر گروه #شهیدهادی
#شبتونشهداییدرپناهحق
#التماسدعاےفرج
#امامزمانعج
#نمازشبرابهنیتظهورمیخوانیم
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
┅═ೋ❅✿🧡✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🧡✿❅ೋ═┅
✨﷽ ✨
#شهداومهدویت
✴️ امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف ) #منتظر ظهور است ، او می خواهد ڪه هرچه زودتر #ظهور ڪند و ریشه ظلم و فساد را از این عالم براندازد و عدل و داد را به جای آن برقرار سازد
#شهیدچمران
#سلامصبحوعاقبتتونشهدایے
#امام_زمان
#لبیکیاخامنهاے
#اللهمعجللولیکالفرج
─┅═ঊঈ🍁ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🍁ঊঈ═┅─
#قسمت116
دومین حضور
امیر منجر
وقتي شهر كمي آرامش پيدا كرد، ابراهيم به همراه ديگر رزمنده ها ورزش باستاني را بر پا كرد. هر روز صبح ابراهيم با يك قابلمه ضرب مي گرفت و با صداي گرمِ خودش مي خواند. اصغر هم مياندار ورزش شده بود، اسلحه ژ3 هم شده بود ميل! با پوكه توپ وتعدادي ديگر از ساح ها ، وسايل ورزشي را درست كرده بودند. .
🌹🌹🌹🌹
يكــي از فرماندهــان مي گفت: آن روزها خيلي از مردم كه در شــهر مانده بودند و پرستاران بيمارستان و بچه هاي رزمنده، صبح ها به محل ورزش باستانيمي آمدند. ابراهيم با آن صداي رسا مي خواند و اصغر هم مياندار ورزش بود. به ايــن ترتيب آن ها روح زندگــي و اميد را ايجاد مي كردند. راســتي كه ابراهيم انسان عجيبي بود
🌷🌷🌷
@parastohae_ashegh313
شهیدمهدی خندان
شادی روحش صلوات هدیه به حضرت زهرا سلام الله علیها 🌹🌹🌹
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪلیپتصویرےشهدایے 📹
🌸 ماجرای دختر خانمی ڪه به #شهدا می خندید اما سرانجام خاك #شلمچه و مناطق او را #محجبه ڪرد...!
💔 در شلمچه جای پای #امامحسین(علیهالسلام ) و #حضرتزهرا(سلاماللهعلیها) رو احساس میڪنی جَـوش میگیردت ...
#حجاب
#ایرانمقتدر
#زن_عفت_افتخار
#اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
مادر بزرگ شهید جهاد مغنیه
می گفت:
مدت طولانی بعد شهادتش
اومد به خوابم
بهش گفتم: چرا دیر کردی؟
منتظرت بودم!
گفت: دیر کردیم...
طول کشید تا از بازرسی ها
رد شدیم.
گفتم :چه بازرسی؟!
گفت:بیشتر از همه سر
بازرسی نماز وایستادیم...
بیشتر از همه درباره
نماز صبح میپرسیدن.
#شهید_جهاد_مغنیه❤️❤️
@parastohae_ashegh313
خــــب دوستان رزق امروزمون 🦋
#آشنایی_و_شناخت_شهیده_رودبارے
اول یه #صلوات هدیه کنید به ارواح مطهر #شهـــدا تا بریم برا #معرفی🕊☺️
خــب دوستان ،،،
شهیـــده صدیقــــہ رودباری متــــولد 1340 #اولیــــــن_شهیده_جهادسازندگی در 28/5/1359 هستن که به ضرب #تیر_منافقان کوردل در بانه به #شهادت رسیدن......
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍃 @parastohae_ashegh313🍃
#دمے_با_شهدا
#زندگینامه_شهدا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
صدیقـــــه بعـــد از سحــــری مختصـــری که خورده بود تا موقع افطار سخت مشغول به کار بود.
تنهـــــا در ســــلام نماز ظهر و عصـــرش فرصت پیدا کرده بود، لحظه ای آرام بگیرد.
کلاس قرآنی که آن روز داشت، شلوغترین کلاسش، در مدتی بود که در بانه اقامت داشت.
ـــــــــــــــــــــــــــ
صدیقـــــه افــــطارش را با نمک باز کرده بود قیافه اش بنظر بقیه بچه ها یکجوری خاصی شده بود. آن روز آرامتر از روزهای قبل بود. قصد کرد که #اول_نماز بخواند بعد چیزی بخورد از جا به قصد وضو بلند شد که تیری از تفنگ منافقی، جان 17 ساله اش را از ما گرفت.»🕊
نثــــار روح مطهرشون صلوات🦋
ــــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313🕊
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_بیست_و_یکم
_پیرزن اونجا افتاده بود...
_با زهرا دوییدیم سمتش،هر چقدر صداش میکردیم جواب نمیداد،اعصابم خورد شده بود گریہ میکردم و بلند بلند صداش میکردم اما جواب نمیداد،تموم کرده بود.
_مامور آمبولانس اومد سمتمون و گفت خانم ایشون تموم کردن،چیکار میکنید⁉️
_نسبتے با شما دارن⁉️
_زهرا جواب داد:نسبتے ندارم،بلند شدم با صداے بلند کہ عصبانیتم قاطیش بود از آدمايے کہ اطرافموݧ بودن علت ایــن اتفاقو میپرسیدم.
_یہ عده میگفتـن کہ گرما زده شده یہ عده میگفتـن زیر دست و پا مونده و...
_هرکی یہ چیزی میگفت،کلافہ شده بودم،یہ نفر اومد دستشو گذاشت رو شونم و صدام کرد:خانم⁉️
_برگشتم یہ خانم میان سال محجبہ بود کہ چهره ے مهربونے هم داشت،ازم پرسید:ایـن خانم باهاتون نسبتے دارن⁉️
_گفتم:نه چطور⁉️
_گفت:مـن شما رو دیدم کہ کنارشون وایساده بودید و حرف میزد بعد از رفتـن شما ایـن پیرزن از جاش بلند شد،در حالے کہ لبخند بہ لب داشت بہ سمت جمعیت میدویید فریاد میزد و میگفت بالاخره اومدے⁉️محمد جان اومدے⁉️
_بعد قاطے جمعیت شد و زیر دست و پا موند،مـن دوییدم طرفش کہ نزارم بره اما بهش نرسیدم و این اتفاق افتاد
_متاسفم واقعا...
_اشک از چشام جارے شد رفتم سمت پیرزن،هنوز قاب عکس تو بغلش بود قاب عکس و برداشتم پشتش نوشتہ بود "محمد جعفرے"
_یاد حرفاش افتادم پس واقعا پسرش اومد دنبالش و اونو برد پیش خودش.
_آمبولانس پیرزن رو برد،قاب عکس دست مـن موند حال بدے داشتم وقتے برگشتم خونہ هوا تاریک شده بود.
_تو خونہ همش یاد اتفاق امروز میوفتادم و اشک میریختم،قاب عکس و همراه خودم آوردم خونہ،شیشش شکستہ بود،داشتم عکس و از داخل قاب در میوردم کہ متوجہ شدم یہ کاغذ پشتشہ.
_کاغذ و برداشتم یہ نامہ بود:
🍃🌹یاهو🌹🍃
_مادر عزیز تر از جانم سلام
_مرا ببخش کہ بدون اجازه ے شما بہ جبهہ آمدم فرمان امام بود و من مجبور بودم از طرفے چطور میتوانستم ببینم دشمن جلوے چشمانم بہ خاک وطنم تجاوز کرده و بہ نوامیس کشورم چشم دارد.
_اگر مـن بہ جبهه نمیرفتم در قیامت چگونہ جواب مادرم حضرت زهرا را میدادم،چگونہ در چشمان مولایم سید و الشهدا نگاه میکردم.
_مطمعـنم خداوند بہ شما و پدر جان صبر دورے و شهادت مـن را خواهد داد.
_مادر جان بعد از مـن بہ جوانان کشور بگو کہ محمد براے حفظ عزت کشور جنگید بگو قرمزي خون و خود را داد تا سیاهے چادر هایشان حفظ شود.
_مادر جان براے شهادتم دعا کـن...
_میگویند دعاے مادر در حق فرزندش،میگیرد
_حلالم کـن...
_پسر خطا کارت "محمد جعفری"
_با خوندن نامہ از گذشتم شرمنده شدم تازه داشتم مفهوم چادرے کہ روسرمہ رو درک میکردم،طرز فکرم کاملا عوض شده بود دیگه اسماء قبلے نبودم بہ قول مامان داشتم بزرگ میشدم
_از طرفے هم جدیدا همش برام خواستگار میومد در حالے کہ مـن اصلا بہ فکر ازدواج نبودم و هنوز زمان میخواستم کہ خودمو پیدا کنم و بہ ثبات کامل برسم.
_اون سال کنکور دادم با ایـن کہ همیشہ آرزوم بود مهندسے برق قبول شم ولے عمرا قبول شدم چاره اے نبود باید میرفتم...
ادامه دارد..
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@parastohae_ashegh313
✨جستجوگران نور✨
هر روز به نام یکی از اهل بیت علیهالسلام حرکت خود را آغاز میکردیم.
آن روز هم رمز حرکت به نام آقا امام رضا علیه السلام بود.
منطقه شرهانی رنگ و بوی مشهدالرضا گرفته بود.💚
یک شهید کشف شد 🌈
اما هیچ مدرکی برای شناسایی نداشت،برگه ای همراه شهید بود که جملهای روی آن نوشته شده بود که پیام آن روز بود:
هرکه شود بیمار رضا
والله شود دلدار خدا
بچهها آن روز خود را رو به قبله در پشت پنجره فولاد احساس میکردند:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ.
#تفحــــــــصشہـــــــــدا🌱
#چهارشنبههایامامرضایی💚
@parastohae_ashegh313
#درد_دل_باشهدا
@parastohae_ashegh313
شــــهدا ما جز گناه چیزی دیگری در کوله باریمان نداریم
،شهـــــــــدا ما شرمنده امام زمانیم
،از قول ما به آقا بگید ما دوستت داریم ،به مولایمان بگید جنگی که با شیطان داریم جنگی سختی است شما ما را کمک کنید
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
خب رفقا،،، اهل دلا
شبتون امام حسینی
مراقب خوبیهاتون باشین
مدیون شهداییـــــم،،،یادمون نره ،،یادمون باشه برا امنیتی که داریم خیلی بچه ها بی بابا شدن🕊
ــــــــــــــــــــــ
#سه_صلوات_هدیه_به_قلب_نازنین_عزیــــز_زهرا_یادت_نره
#نماز_شبت_رو_به_نیت_ظهور_بخون
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#دمے_با_شهدا
•°•⊰•❤️•⊱•°•
#مناجاتشهداباخدا
#تنهایی
🌕 «... آری! تنهایی، موهبتی است الهی. در تنهایی از تنهایی به در می آییم. در تنهایی به خدا می رسیم و من در سنگر تنها هستم. روزها در تنهایی با خود سخن می گویم و در جمع نماز جماعت با دوستانم. در این تنهایی، در این خانه جدید، با خود، با خدا و با شهدا سخن می گویم. من در این تنهایی به یاد انس علی ابن ابیطالب (علیهالسلام ) با تاریڪی شب و تنهایی او می افتم. او با این آسمان پرستاره سخن می گفت، سردرچاه نخلستان می ڪرد و می گریست.
⭐️ راستی فاصله اش با من زیاد نیست. از دشت آزادگان تا کوفه و ڪربلا، 20 ڪیلومتر است ...»
✍🏻از دست نوشته های
#شهیدسیدمحمدحسینعلمالهدی
📥منبع: #نویدشاهد
#سلامعاشقانشهداعاقبتتونشهادت
#امامزمانعج
#اللهمعجللولیکالفرجبحقعلی
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
#قسمت117
دومین حضور
امیر منجر
امام صادق7 مي فرمايد: هركار نيكي كه بنده اي انجام مي دهد در قرآن ثوابي براي آن مشخص است؛ مگر نماز شب! زيرا آنقدر پر اهميت است كه خداوند ثواب آن را معلوم نكرده و فرموده: «پهلويشان از بسترها جدا مي شود و هيچكس نمي داند به پاداش آنچه كرده اند چه چيزي براي آن ها ذخيره كرده ام»
🌹🌹🌹🌹
همان دوران كوتاه ســرپل ذهاب، ابراهيم معمولاً يكي دو ســاعت مانده به اذان صبح بيدار مي شــد و به قصد ســر زدن به بچه ها از محل استراحت دور مي شد. اما من شــك نداشتم كه از بيداري ســحر لذت مي برد و مشغول نماز شب مي شود. يكبار ابراهيم را ديدم. يك ساعت مانده به اذان صبح، به سختي ظرف آب تهيه كرد و براي غسل و نماز شب از آن استفاده نمود.
🌷🌷🌷
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 به عشق ... داغ لاله های چهل سال جنگ 😭😭
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝