eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهنام دوســت نداشــت فالگوش بايســتد. اما کنجــكاوي نوجواني اش باعث وسوسه اش شد. گوش تیز کرد. در اتاق ديگر، محمد جهان آرا ـ فرمانده ي سپاه خرمشهر ـ با سرگرد شريف نسب و سرگرد اقارب پرست، جلسه داشتند. آن روز صبــح، بهنــام به مقر ســپاه در اين طرف کارون آمــد. صالی، بعد از واقعه ي کشته شــدن جاسوس به دست بهنام، عصباني به سراغ بهنام آمد. کم مانده بود بهنام را کتك بزند که بهروز مرادي جلويش را گرفت. «چكار مي کني مرد؟ اين بهنام اســت، يك شیربچه. او نامردي را کشت که دستش به خون خیلي ها آغشته بود. اگر نمي کشت، خودش کشته مي شد.» «آخــه بهروز جان، صد بار بهش گفتم از مســجد جامع جنب نخورد. گفتم فوقش اگر خواستي جايي بروي، يا با تو باشد يا با محمد نورانی. ديوانه ام کرده اين بچه!»با وســاطت بهروز مرادي و محمد نوراني، صالی کوتاه آمد اما شرط کرد که بهنام براي مدت کوتاهي هم که شــده، در مقر سپاه که جاي امني بود باشد و آنجا کمك کند. بهنام با اشاره ي بهروز قبول کرد. حــالا به طــور اتفاقي جايي قرارگرفتــه بود که مي توانســت حرف هاي يك جلسه ي مهم را بشنود. سرگرد اقَارب پرست گفت: «ببین برادر جهان آرا، ما هیچ گونه دســتوري از ارتش نداريم. هر دويمان به طور افتخاري اينجا آمده ايم.» سرگرد شريف نسب گفت: «روزهاي اول، فقط و فقط فكر نیروهاي خودم بودم. اما مهر و محبت بچه هاي خرمشــهر و آنهايي که داوطلبانه آمده بودند، به دلمان نشست. بي تعارف، حالا بــا هم هماهنگ شــده ايم و دوش بــه دوش مي جنگیم. الان به من و ســرگرد اقَارب پرســت فشار مي آورند که شهر را ترك کنیم. سرهنگ صمدي و سرهنگ ضرغام با يك عده تكاور آمده اند. اولش خوشحال شديم. اما وقتي فهمیديم که آنها دســتور آورده اند که ما دو نفر و نیروهاي تحت امرمان خرمشــهر را ترك کنیم، مانده ايم دو دل و معطل. من نمي دانم مسئولین جنگ چه مي کنند. اصلا ً از دستورات رئیس جمهور که فرمانده ي کل قوا هم هست، سرگیجه گرفته ايم. «ســخنراني ديروزش را از راديو شــنیديد؟ با کمال وقاحت مي گويد که من رفتم خوزســتان، مردم شــعار مي دادند کــه بني صدر فانتوم بــده. بعد با لحن مســخره اي مي گفت مگر فانتوم نقل و نبات اســت که بدهم. نه سرگرد، بگذار حرفم را بزنم، ديگر به گلويم رسیده...» جهان آرا گفت: «حق با شماســت. انگار که ما غريبه ايم. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
رضاي خدا عباس هادي تازه وارد هم دستي از دور براي ورزشکاران نشان مي داد و با لبخندي بر لب، درگوشه اي مي نشست. ابراهيم با دقت به حركات مردم نگاه مي كرد، بعد هم برگشت و آرام به من گفت: اين ها را ببين که چطور از صداي زنگ خوشحال مي شوند. بعد ادامه داد: بعضي از آدم ها عاشق زنگ زورخانه اند. اين ها اگر اينقدر که عاشق اين زنگ بودند عاشق خدا مي شدند، ديگر روي زمين نبودند. بلكه در آسمان ها راه مي رفتند! بعد گفت: دنيا همين است، تا آدم عاشق دنياست و به اين دنيا چسبيده، حال و روزش همين است. اما اگر انســان سرش را به ســمت آســمان بالا بياورد و کارهايش را براي رضاي خــدا انجام دهد، مطمئن باش زندگيش عوض مي شــود و تازه معني زندگي كردن را مي فهمد. 🌻🌻🌻 بعد ادامــه داد: توي زورخانه خيلي ها مي خواهند ببينند چه کسي از بقيه زورش بيشتر است و چه کسي هم زودتر خسته مي شود. اگر روزي مياندار ورزش شدي تا ديدي کسي خسته شده، براي رضاي خدا سريع ورزش را عوض کن. من زماني مياندار ورزش بودم و اين کار را نکردم، البته منظوري نداشتم اما بي دليل بين بچه ها مطرح شدم ولي تو اين کار را نکن! ابراهيم مي گفت: انسان بايد هر کاري حتي مسائل شخصي خودش را براي رضاي خدا انجام دهد. آگاه باش عالم هستي ز بهر توست غيراز خدا هرآنچه بخواهي شکست توست @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
mese-majnoon-ke-jonooni-shode-am.mp3
3.05M
🎉با اعیاد شعبانیه 💐ویژه ولادت حضرت امام حسین علیه السلام خودمونیم عجب کرببلایی عجب صحن و سرایی داری 🎙کربلایی سیدرضا نریمانی @parastohae_ashegh313
🌺 شهیدی که جایش را در بهشت نشانش دادند. 💢 هادی برادر بیان نموده که نیمه شبی دیدم محمد حسین بیدار است، پرسیدم داداش چرا نخوابیدی؟ ⁉️من را کنار خودش خواند و گفت: تو جایت را در آن دنیا دیده ای؟ ❗️گفتم : مسلم است که ندیده ام. 💗 بعد خودش گفت: امشب جایم را در بهشت نشانم دادند. به همین خاطر خواب به چشمانم نمی آید. 🏷 راوی: حمید شفیعی همرزم شهید @parastohae_ashegh313
📘متن این کتاب، با استفاده از مصاحبه پنج ساعته با روزنامه جمهوری اسلامی نوشته شده است. شنیدنش را به شما پیشنهاد می کنیم. @parastohae_ashegh313
💌 ♥️ نباید تردید کنیم که شهدا مثل اولیای الهی دارای اعجازند. اینکه به قبور آنها توسل می‌کنیم و استمداد می‌طلبیم برای این است که آنها مثل قطره‌ای به دریا وصل و جزئی از ائمه(علیهم السلام) شده‌اند. @parastohae_ashegh313
🟣 فقط به خاطر همین قسمت دعای زیارت عاشورا خوندن این زیارت را جز واجبات هر روز خود قرار دهید ✨ ان شاءالله مورد امام حسین در لحظه ورود به اون دنیا قرار بگیرید ♥️،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ ✨بیاین 10دقیقه از وقت مون رو برای خودمون و امواتمون قرار بدیم با خواندن هرروز زیارت عاشورا و تقدیم به روح شهدای بزرگوار و آیه الکرسی برای اموات که هم ثوابش به شما برسه هم به امواتتون @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارتنامه‌شهدا۩شهیدسلیمانی.mp3
1.25M
"🎧 ✧بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم✧ ✿ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✿ 🎙 🌹هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات.. @parastohae_ashegh313
راه نشانم بده که گمانم این راه، مقصدش آسمان باشد ... @parastohae_ashegh313
❇️ پاسداران آگاهانه انتخاب می کنند شجاعانه می جنگند، غریبانه زندگی میکنند ومظلومانه میشوند وبی شرمانه موردتوهین قرار میگیرند ره 🌹پاس میداریم مقام شهدای مظلوم سپاه پاسداران را ♥️ مْ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهروز مرادي گفت: «باشد. ما براي اداي دين اينجايیم.» «مــن داوطلب مي خواهم. نمي خواهم کســي بــه زور بیايد. وقتي شــما را شناختم، فهمیدم که خالص و مرديد.» «باشد سرگرد.» بهنام از جا بلند شد. «من مي آيم.» بهروز مرادي گفت: «نه، لازم نیست. کار خطرناکي در پیش است.» «من مي آيم، چه بخواهید و چه نخواهید!» بهروز در برابر ســماجت بهنام حرفي نزد. بعضي از بچه ها از شدت خستگي حتي نمي توانستند پلك شان را باز کنند. پنج نفر آماده ي عملیات شبانه شدند. حمــود و ســامي و جلیل و عندلیب و ســامعي به همراه بهــروز بیرون رفتند. مرتضي قرباني منتظرشان بود. مرتضي با لهجه ي اصفهاني اش گفت:«امشب با من بیايید تا به عراقي ها نشان بدهیم کي اهل جنگه.» مرتضــي رو به جلیل ـ کــه بچه ها عمو جلیل صدايش مي کردند و ســیاه و قوي هیكل بود ـ گفت: «عمو جلیل، چرا لباس روشــن پوشــیدي؟ اين طــوري عراقي ها متوجه ات مي شوند.» عمو جلیل فكري کرد و بعد پیراهن ســفیدش را کند و داخل حیاط مسجد انداخت. بهنام خنده اش گرفت. حالا اگر عمو جلیل چشم و دهانش را مي بست، با سیاهي شب يكي مي شد!» «چرا اينطوري کردي عمو جلیل؟» «خب، گفتي اســتتار کنم. من که ســیاه خدايي هستم. حالا هم رنگ شب شده ام!» بچه ها خنديدند و آماده ي رفتن شــدند. آنها تا مي توانستند با خود نارنجك و موشــك آرپي جي و گلوله برداشــتند. بهنام با آن که در خرمشهر بزرگ شده بود، اما مي ديد که مرتضي از همه به کوچه ـ پس کوچه هاي خرمشــهر آشناتر است. به نزديكي مدرسه رسیدند. مرتضي آنها را جمع کرد و با صداي خفه گفت: «بهروز! تو و دو نفر ديگر برويد تو آن کوچه. داخل هر خانه اي که توانستید، يك نارنجك بیندازيد! بهروز مرادي گفت: «نارنجك کم است. اگر قرار باشد تو هر خانه نارنجك بیندازيم، به خانه هاي آخر نمي رسد.» «پس ســنگ بیندازيد، سر و صدا کنید و با لگد به در خانه ها بزنید و پنهان شويد. اگر عراقي بیرون آمد، مهلت ندهید.» 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
خبر دهید به عالم که عید، عید خداست ادب کنید کـه میلاد سیـدالشهداست ❤️ ✨میلاد امام حسین(ع) مبارک باد✨ 😍 🌸|@parastohae_ashegh313|🌸
رضاي خدا عباس هادي نزديک صبح جمعه بود. ابراهيم با لباس هاي خون آلود به خانه آمد! خيلي آهســته لباس هايش را عوض کرد. بعد از خواندن نماز، به من گفت: عباس، من مي رم طبقه بالا بخوابم. نزديک ظهر بود که صدای درب خانه آمد. كسي بدون وقفه به در مي كوبيد! مادر ما رفت و در را باز كرد. زن همسايه بود. 🌻🌻🌻 بعد از سلام با عصبانيت گفت: اين ابراهيم شما مگه همسن پســر منه!؟ ديشب پسرم رو با موتور برده بيرون، بعد هم تصادف کردند و پاش رو شکسته! بعد ادامه داد: ببين خانم، من پســرم رو بردم بهترين دبيرســتان. نمي خوام با آدم هائي مثل پسر شما رفت و آمد کنه! مادر ما از همه جا بي خبر بود. خيلي ناراحت شد. معذرت خواهي کرد و باتعجب گفت:من نميدانم شماچي مي گي!ولي چشم،به ابراهيم مي گم،شماببخشيدو ... من داشتم حرف هاي او را گوش مي کردم. دويدم طبقه بالا! @parastohae_ashegh313
1_873436817.mp3
3.16M
🕊 ؟! آی شهــــــــدا سبک زندگی شهدایی رو بهمون یاد بدین😭 ــــــــــــــــــــــــــــــــ ♡✓هندزفری دم دستت داری؟! با حال خوب گوش بده... @parastohae_ashegh313♡✓
🌷شهید شدن دل می خواهد! دلی که آنقدر قوی باشد و بتواند بریده شود از همه تعلقات دلی که آرام، زیر پایت به وقت بریدن و رفتن... و "دلدار بی دل" بودند 🌸 در آخرین وداع، همسرش در بیمارستان بود و فرزندش، زودتر از 9 ماه، یعنی هفت ماهه به دنیا آمده بود. 🌸 هر چه به سیدمهدی گفتم: یک سَری به بیمارستان بزن و همسر و فرزندت را ببین، تا همسرت روحیه بگیرد ولی قبول نکرد و خیلی خونسرد و آرام بود؛ 🌷 چون می دانست که اگر آنها را ببیند، به آنها دل می بندد. نمی خواست با دیدن همسر و فرزندش سیم شهادتش قطع شود. 🌹 «سرانجام سیدمهدی در تاریخ 1362/12/5 در عملیات والفجر 6، در منطقه چیلات به شهادت رسید و بعد از 10 سال چشم انتظاری، چند تکه استخوان از سید مهدی به خانه بازگشت.» 🏷 راوی: فرهاد کشمیری (داماد شهید) @parastohae_ashegh313
شهید مهدے باڪرے: 🕊🌱 . وقتے بهم گفت ازت راضے نیستم، انگار دنیا روے سرم خراب شده بود! پرسیدم:واسه چی؟! گفت:چرا مواظب بیت‌المال نیستے؟! میدونے اینارو ڪے فرستاده؟! میدونے اینا بیت‌المال مسلموناست؟! همش امانته!! . گفتم:حاجے میگے چے شده یا نه؟! دستش را باز ڪرد چهار تا حبّه قند خاڪے توے دستش بود، دم در چادر تدارڪات پیدا ڪرده بود! ♥️ 🆔@parastohae_ashegh313
«» براساس اعتقاد راسخ خود جهاد می‌کرد و هیچ مانعی مقابل خود نمی‌دید. موانع را با تلاش صادقانه برمی‌داشت. 🔷 او مدیری جهادی و فرماندهی کارآمد بود که پایه رفتاری‌اش را برمبنای ارزش‌های انقلابی بنا نهاد. 📘 «» گوشه‌ای از تلاش های این مبارز راه حق را بیان می‌کند. شنیدنش را به شما پیشنهاد می کنیم. @parastohae_ashegh313