به نقل از هم رزم شهید حسن عشوری:
هنگام ورود به منزل تروریست ها (در درگیری های چابهار) به من گفت: شما نه! تو متاهلی، من می روم...
#شهید_اطلاعات🌷
#شادی_روحش_صلوات🌷
🌷@parastohae_ashegh313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#درمحضرشهدا
🎙#شهیداحمدگودرزی
❤️آرزوی شهادت دارم
لحظاتی با شهید مدافع حرم
🌹یادش گرامی وراهش پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#شهیدحاجقاسمسلیمانی:
🏾 همه کسانی که بهعنوان نخبههای فرهنگی در جامعه ما مطرح هستند و صدها هزار و میلیونها نوجوان و جوان ما در دامان آنها تربیت میشوند،
باید بذر ایثار و فداکاری را در دل آنها بکارند تا فردای این ملت یک حاصل ارزشمندی داشته باشد.
#نسالاللهمنازلالشهدا
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت248
حاجات مردم و نعمت خدا
جمعي از دوستان شهيد
شــخصي به ســراغ ابراهيم آمده بود. قباً آبدارچي بوده و حالا بيکار شده بود. تقاضاي کمک مالي داشت. ابراهيم به جاي کمک مالي، با مراجعه به چند نفر از دوستان، شغل مناسبي را براي او مهيا کرد. او براي حل مشکل مردم هر کاري که مي توانست انجام مي داد. اگر هم خودش نمي توانست به سراغ دوستانش مي رفت. از آن ها کمکمي گرفت. اما در اين کار يک موضوع را رعايت مي کرد؛ با کمک کردن به افراد، گداپروري نکند.
💓💓💓
ابراهيم هميشه به دوستانش مي گفت: قبل از اينکه آدم محتاج به شما رو بياندازد و دستش را دراز كند. شما مشكلش را بر طرف کنيد. او هر يک از رفقا که گرفتاري داشت، يا هر کسي را حدس مي زد مشکل مالي داشته باشد کمک مي کرد.
آن هم مخفيانه، قبل از اينکه طرف مقابل حرفي بزند. بعد مي گفت: من فعاً احتياجي ندارم. اين را هم به شما قرض مي دهم. هر وقت داشتي برگردان. اين پول قرض الحسنه است. ابراهيم هيچ حسابي روي اين پول ها نمي کرد. او در اين کمک ها به آبروي افراد خيلي توجه مي کرد. هميشــه طوري برخــورد مي کرد که طرف مقابل شرمنده نشود.
@parastohae_ashegh313
اگر "العجل" بگوییم
و برای ظهور آمـاده نـَشویمڪوفیان آخرالـزمـانـیم
ظـہـور ټـو پایانِ جنگهاست'!🖐🏼🌿
-شھیدمحمودرضابیضایۍ
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313
#سیره_شهدا
#نماز_اول_وقت پشت پدافند
#شهید_حسن_عبیات
🌕 به نماز بسیار اهمیت میداد. خیلی در این زمینه وقت شناس بود
و همیشه دیگران را به نماز و روزه راهنمایی میکرد.
با اینکه پشت #پدافند و چشمانش به آسمان بود،
در آن وضعیت هم به نمازش اهمیت میداد
و مرتب به جا میآورد. یک نفر را صدا میزد؛
به جای خودش میگذاشت و ده دقیقه میرفت
#نمازش را میخواند و برمیگشت.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🔷«#سرلشکرخلبانشهیدحسینخلعتبریمکرم» از جمله تیزپروازان ارتش جمهوری اسلامی ایران در دفاعمقدس بود؛ کتاب گویای «#نیمه_پنهان_ماه»، روایتگر بخشی از رشادت های این شهید بزرگوار، در دوران جنگ تحمیلی است.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فصل ۲۲
عده ي زيادي در اطراف ســاختمان هاي پیش ســاخته و پلیس راه خرمشهر جمع شــده بودند. بیشترشــان مردم عــادي بودند که براي نبــرد تن به تن با عراقي ها داوطلب شــده بودند. فقط چند نفر ســلاح داشــتند. بقیه ي مردم با کوکتل مولوتف و چوب و چماق و قمه آماده ي نبرد بودند. بهنــام ديد که مردم هراســي از توپ و تانك عراقي هــا ندارند. هرچه محمد جهــان آرا اصرار کــرد که فقط افراد مســلح بمانند و بقیه برونــد، مردم گوش ندادند: «مگر خون ما سرخ تر از خون شماست؟» «من با همین چماق، گردن بیست تا عراقي را خرد مي کنم.» «اين قمه را تیز کرده ام براي چنین روزي. پدر آن عراقي را که جلوم ســبز شود، درمي آورم.»جهان آرا کوتاه آمد. سفارش آنها را به محمد نوراني کرد و گفت: «مســئولیت و فرماندهي اينها با تو. اين محور دســت توست. نگذار عراقي ها جلو بیايند.» نوراني نیروها را سازماندهي کرد. «برادراني که سلاح دارند، بیايند گاراژ ديزل آباد.» در گاراژ ديــزل آبــاد، محمد نوراني آنها را در گروه هاي پانزده نفره تقســیم کرد و در هر گروه، چهار پاسدار با تجربه گذاشت. قرار شد آنها به نوبت، پشت خط راه آهن نگهباني بدهند. بقیه ي افراد را هم در محل هاي مناسب چید. مقر فرماندهي هم دفتر شــرکت ســاختمان هاي پیش ساخته شد. بهنام حالا پیك نوراني بود و پیام هاي او و گروه ها را رد و بدل مي کرد.
🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313
دل ڪندن
سخت است
اما خونِ تو رنگینتر از
«#علی_اڪبر_حسیــن» نیست
دلم را از تو ، برای حسیــن
و آقازادهٔ حسیــن(علیهالسلام) کندَم💔
#علیاڪبرهاےروحالله
#مادرانشهیدپرور
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🩸 بســـم الـلـه الـــــرحمـن الـــرحیــم🩸
🕊زیارتنـامـه ی #شهـــــــداء🕊
🌹🌱اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَولِیـاءَ اللـهِ وَ اَحِبّـائَـهُ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَصفِیَـآءَ الـلهِ وَ اَوِدّآئَـهُ🌷 اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یا اَنصَـارَ دیـنِ اللهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ رَسُـولِ الـلهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَمـیرِالمُـومِنـینَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ فاطِـمَةَ سَیِّـدَةِ نِسـآءِ العـالَمیـنَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی مُحَمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـیٍّ الـوَلِیِّ النّـاصِـحِ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی عَبـدِ اللـهِ🌷 بِـاَبـی اَنـتُم وَ اُمّـی طِبـتُم🌷وَ طابَـتِ الـاَرضُ الَّتـی فیها دُفِنـتُم ، وَفُـزتُـم فَـوزًا عَظـیمًا🌷فَیا لَیـتَنی کُنـتُ مَعَکُـم فَـاَفُـوزَ مَعَـکُم🌹🌱
🩸ســــــلام بـــر شهـــــــــدآء🩸
🌷@parastohae_ashegh313🌷
🌷ای برادرانم! ای مجاهدان در راه خدا !
باید هرکدام از شما عنصر فعّالی باشید تا پایان زندگی اش شهادت باشد و به خدا نمی شود پایان زندگی جز شهادت باشد .
دنیا را همه می توانند تصاحب کنند، ولی آخرت را فقط با اعمال نیک می توان تصاحب کرد.
می گویند که من این مسیر جهاد را طی کردم که خیلی ها فکر می کنند سخت است، ولی اگر از دید خدایی بودن به آن بنگری جز آسانی در آن نمی بینی. این راه ادامه ی مسیر کربلا است و ادامه می دهیم این راه را و در این مسیر گام برخواهم داشت.
"شهیدمدافع حرم احمد مشلب"
🌷@parastohae_ashegh313🌷
🖼#عکسنوشتهشهدایی
💢آقازادگی به سبک #شهید_برونسی
💫 شهدا همیشه برای ما شبیه اسطورههای فرازمینی بودن که انگار در برههای از زمان ماموریت زمینی پیدا کردن تا با ما زندگی کنن و یه گوشه از تاریخ برای همیشه تو حافظههای جمعی سرزمینمون ثبت بشن
#نسالاللهمنازلالشهدا
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#کلام_بزرگان؛ عادت یا عبادت🤔
🔶 ما باید #نماز بخوانیم؛ اما نباید نماز خواندن ما شكل عادت داشته باشد. از کجا بفهمیم که نماز خواندن ما عادت است یا نه؟ باید ببینیم آیا همه دستورات خدا را مثل نماز خواندن انجام میدهیم؟
🏼 اگر این طور است معلوم میشود که کار ما به خاطر امر خدا است. اما اگر ربا را می خوریم، نماز را هم با #نافله هایش میخوانیم اگر خیانت به #امانت مردم میکنیم ولی زیارت عاشورایمان هم ترك نمی شود میفهمیم که اینها عبادت نیست، از
روی عادت است.
📚مجموعه آثار شهید مطهری، ج ۲۱، ص ۲۳۱.
#شهید_مطهری
#نماز_اول_وقت
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فصل۲۲
نیمه شب بود که بهنام خودش را به نوراني رساند: «محمد آقا، بچه ها خسته اند. دارند مي خوابند، خودت را برسان!» نوراني به آنجا رفت. نیروها که چند شبانه روز يك نفس جنگیده بودند، حالا به زور خود را ســرپا نگه مي داشــتند. بعضي ها به صورت خود سیلي مي زدند و يا پلك ها را با انگشــت ها باز نگه داشــته بودند. نورانــي و بهنام هر چه کردند، نتوانستند نیروها را آماده ي رزم نگه دارند. بهنام خودش هم به زور بیدار مانده بود و از همه بیشتر به خواب و استراحت احتیاج داشت. اما وقتي چشمان گود افتاده و به خون نشسته ي محمد نوراني را ديد، خجالت کشید بخوابد. نوراني با کمك بي ســیم از مســجد جامع درخواســت نیرو کرد. در آنجا هم کمبود نیرو بود. در خطوط ديگر جبهه هم همین وضعیت حكمفرما بود. نورانــي به ديوار تكیه داده بود و چرت مي زد. بهنام قصد کرد براي لحظه اي بنشیند و خستگي در کند اما نشستن همان و خوابیدن همان.نوراني ســاعتي بعد به خود آمد، ديد که در مشــرق، رگــه اي نوراني جوانه مي زند. آبي براي وضو ساختن نبود. تیمم کرد و نمازش را خواند. سلام نمازش را که داد، در سجده ي شكر خوابش برد. صداي شــلیك تیربار و انفجار خمپاره و توپ، زمین را لرزاند. بهنام از خواب پريد. متوجه ســاختمان هاي روبه رو شــد. چند تكاور با لباس پلنگي در رفت و آمد بودند. فكر کرد تكاورهاي خودي هســتند و خوشــحال شد. نوراني را تكان داد و گفت: «محمدآقا، نیروي کمكي آمد!» نوراني رد اشــاره ي بهنام را گرفت و تكاورها را ديد. ايستاد. ديد که تكاورها قصــد شــلیك دارند. نگران شــد که نكند گلوله هايشــان بــه نیروهاي خودي بخورد.
🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313
فصل۲۲
دست تكان داد و فرياد کشید: «برادرها، حواستان باشد...» ناگهان ديوار بالاي سر نوراني و بهنام مورد اصابت چند رگبار گلوله قرارگرفت. نیروها از خواب پريدند. آنها تكاور عراقي بودند! نبرد تن به تن آغاز شد. دشمن ســاختمان هاي ديگر را اشغال کرده و به نزديكي نیروهاي نوراني رسیده بود. با روشن شدن آســمان، از اضطراب نیروها کاسته شد. نیروهاي کمكي از مسجد جامع و جاهاي ديگر رسید. بچه هاي نوراني قوت گرفتند و به تكاورهاي عراقي حملــه کردند. بهنام، عموجلیل را ديد که با قمه دنبال دو تكاور عراقي کرده و آن دو، نعره زنــان در حــال فرارند. چند جوان ديگر با عراقي ها تن به تن مبارزه مي کردند. فاصله ي عراقي ها و بچه هاي خرمشــهر به قدري کم بود که بهنام با چند تكه سنگ توانست سر يك تكاور را بشكند و او را فراري بدهدصالح موسوي، با راکت انداز آرپي جي، به همراه چند نفر، سر رسیدند. نوراني جلو دويد و سه آيفاي عراقي را نشان صالح داد: «آيفاها را بزن صالي!» صالح نشانه رفت. تكبیر گفت و شلیك کرد. يكي از آيفاها که حامل مهمات بود، منفجر شد و راه دو آيفاي ديگر را بست. چند تكاور عراقي که آتش گرفته بودند، به اين ســو و آن ســو مي دويدند. صحنه ي جنگ عوض شد. جنگي که تا ســاعاتي پیش به نفع عراقي هــا بود، به نفع مدافعین شــهر ورق خورد. بچه ها دويدند و کامیون ها و آيفاهاي ســالم و پر از سلاح و مهمات را غنیمت گرفتند. عراقي ها عقب نشیني کردند. آن روز، بهنام و دوســتانش ســوار آيفاي غنیمتي در سطح شهر چرخیدند و تكبیر فرســتادند. پیرمردها و پیرزن هايي که در مسجد جامع فعالیت مي کردند کلِ1 مي زدند. دشمن ضربه اي سهمگین از مدافعین خسته اما شجاع خرمشهر خورده بوپد.
🌹داستان شهیدبهنام محمدی🌹
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شکار تصویری علمدار بیدست خمینی،
#حاجحسین_خرازی در خط مقدم عملیات والفجر ۸ توسط #شهید_آوینی در حین ساخت برنامه "#روایت_فتح" و عکسالعمل او ...
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
حـــــاج مہدے رسولے:
بچــــہ بودیم یه زمانے مادرمون دستمونو
میگرفت میبرد مزار شہـــدا
سنشون رو نگاه میکردیم میگفتم این شہـــید اینقدر از من بزرگتره
حالا میریم میبینیم شہــــدا چقدر سنشون از ما کمتره💔
بیاین قبول کنیم کہ جاماندیم😔🥀
🍂|@parastohae_ashegh313|🍂
#قسمت249
حاجات مردم و نعمت خدا
جمعي از دوستان شهيد
بــزرگان دين توصيه مي کنند براي رفع مشــکات خودتــان، تا مي توانيد مشکل مردم را حل کنيد. همچنين توصيه مي کنند تا مي توانيد به مردم اطعام کنيد و اينگونه، بسياري از گرفتاري هايتان را بر طرف سازيد. غروب ماه رمضان بود. ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از ســام و احوالپرسي يــک قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله پزي رفت. به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه براي افطاري! عجب حالي مي ده؟! گفت: راســت مي گي، ولي براي من نيست.
💓💓💓
يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان ســنگک گرفت. وقتي بيرون آمد ايرج با موتور رسيد. ابراهيم هم سوار شد و خداحافظي کرد.
با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري مي خورند. از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم. فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد!؟
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313
🔹 در #کتاب_گویای «#نیمه_پنهان_ماه» شما گزیدهای از زندگی #شهیدحمیدباکری یکی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را خواهید شنید. شهیدی که پیکرش هیچگاه به خاک وطن بازنگشت اما یاد و خاطرش همیشه در دل ها زنده خواهد ماند. شنیدنش را به شما پیشنهاد می کنیم.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313