#خاطرات_شهدا
صادق آهنگران تو یه تیکه از شعرش میخونه:
«شمعِ شبهای دوعیجی میشدیم»
میدونید یعنی چی؟
عراق تو منطقه دوعیجی بمبِ فسفری مینداخت.
فسفر وقتی با اکسیژنِ هوا ترکیب بشه، شعلهور میشه.
رزمندهها که زیر این بمبها گیر میکردن، فسفر به تنشون میچسبید و با هیچ وسیلهای دیگه خاموش نمیشد!
و اونا میسوختن و میسوختن و میسوختن..
صبح، باد، خاکسترهاشون رو با خودش میبرد💔
+ شادی روح همه شهدا صلوات
@parastohae_ashegh313
#قسمت243
همان روز آقای صالحی چند نفر را فرستاد و اوضاع به هم ریختۀ درب و پنجره و درب ِپیچیدۀ حیاط را سروسامان دادند. تازه گچ پای مهدی را باز کرده بودم که وهب مریض شد. طوری که از شدّت تب، نمی توانســت به مدرســه برود. صبح زود، آفتاب نزده، به یک درمانگاه، پیش دکتری هندی بردمش. دکتر آزمایش کامل نوشت. وقتی نتیجۀ آزمایش را دید گفت: «عفونت وارد خونش شده و کاری از دست من ساخته نیست.» دیگر داشتم از غصه دق می کردم. دست بچه هایم را گرفتم و با دنیایی اندوه راهــی خانــه شــدم. بــه خانه نرســیده بودیم کــه صدای هواپیما آمــد. هم زمان، ســرهامان رو بــه بــالا شــد. خورشــید چشــم را مــی زد. صــدا دور بــود و ضعیف و هواپیمایی پیدا نبود. گفتــم: «هواپیمــای ایرانــه، داره مــی ره مرز.» وهب بی حوصله گفت: «مامان بریم خونه.» از شدت تب و ضعف نمی توانست روی پاهایش بایستد. اما مهدی، همان پای نه چندان خوب شده اش را به زمین زد و گفت: «یالاّ مامان، هواپیما رو نشونم بده.» با یک دست، زهرا را بغل کرده بودم. دست دیگرم را سایه با ن چشــم کردم و ســرم را چپ و راســت چرخانم تا بهانۀ مهدی را بگیرم و زود به خانه برویم. صدا نزدیک و نزدیک تر شد. هنوز هواپیمایی به چشم نمی آمد. که ناگهان از سمت شرق، چیزی مثل یک شهاب سنگ، تیز و مستقیم، آسمان را شــکافت و روی شــهر افتاد.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت244
هواپیمای عراقی بود که از ســمت مشــرق آمده بود، شــیرجه زد، بمب هایش را انداخت و رو به آســمان اوج گرفت. با انفجار مهیب بمب ها، توده های خاکستری از چند جا بلند شد. تکانه های انفجار، مجبورمان کرد که تا خانه بدویم. حسین هم زمان با ما به خانه رسید و دید که زهرا دارد گریه می کند، مهدی از درد پا می نالد و وهب نای حرف زدن ندارد. مضطرب و نگران پرسید: «چی شده پروانه؟» می دانست که این آشفتگی از بمباران نیست. بمباران بخشی از زندگی ما و بقیۀ مردم شده بود و به آن عادت داشتیم. بدون سلام با بغضی که داشت خفه ام می کرد، گفتم: «وهب رو دکتر...» و نگاهم به نگاه مظلوم وهب افتاد. نخواستم بگویم دکتر جوابش کرده و بغضم ترکید. حســین زهرا را بغل کرد، دســت روی پیشــانی گُر گرفتۀ وهب گذاشــت و گفت: «می برمش همدان، پیش دکتر ترابی.» پرسیدم: «کی؟» گفت: «همین الآن.» شــبانه ســوار ماشــین شــدیم و به همدان آمدیم. تشخیص دکتر ترابی، برخلاف پزشــک هندی بود. برایش روزی ســه بار، آمپول پنی ســیلین نوشــت و گفت: «اگه آمپول ها رو به موقع بزنه، ســر یه هفته خوب می شــه.» با شــنیدن این حرف، جان به تن مرده ام برگشت. سابقهن داشت کهح سینی که فتۀ کامل، کنارب چه هاب اشد.و هبر اب رمی داشتو روزی سه مرتبه به درمانگاه می برد. بعد از یک هفته، وهب خیلی ضعیف شد، اما نگران درس و مشقش بود و همین نگرانی نشانۀ خوب شدن کامل او بود.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#عاشقانه_شهدایی
آنچه می خوانید داستان زندگی دختری متولد ۱۳۸۰ است که دو بار به همسر شهید بودن، مفتخر شده است...🥀
سخت است که دختر باشی
مظهر عشق و محبت،
عاشق شوی،
دل ببندی و پیش از اینکه به سر خانه و زندگی خود بروی
خبر شهادت عشقت را برایت بیاورند.💔
آن هم نه یک بار، دو بار و هربار درست بعد از ۹ ماه عاشقی، تو بمانی و خانهای که برای بعد از مراسم ازدواج آماده کرده بودی.
تو و همسری که به حضرت زهرا(س) بخشیدیاش.
سخت است ولی اگر اسمت "آیه" باشد و قرار باشد چون اسمت، نشانه و آیهای شوی،
تنها چیزی که از لبهایت خارج خواهد شد این خواهد بود که:
«خدایا من صبر کردم، باز صبر کردم و باز صبر کردم»
"آیه شحاده" دختری لبنانی است که به سبب داغ سنگینی که در دل دارد بین مردم شناخته شده.
آیه ظرف کمتر از سه سال هر دو نامزدش را، کمی قبل از برگزاری جشن ازدواجشان، در سوریه تقدیم حضرت زهرا(س) کرده است و همچنان شکرگزار است و ثابت قدم بر راهی که با افتخار بر آن ایستاده است.
#آیه_شحاده
#شهید_عیسی_علی_برجی
#شهید_عباس_علامه
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درمحضرشهدا
#شهیدمحمدهادیامینی
💌 بشنویم قسمتی از دلنوشته های
شهید محمد هادی امینی با
صدای خودشون ...
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
✴️ شهیدی که به عرفان ومعجزات مشهور شد
🔸حاج علی محمدی پور سال 1338 در روستای دقوق اباد بخش نوق در ۷۵ کیلومتری شهر رفسنجان به دنیا آمد.
🌹خدايا اگر چه لياقت بندگي و رزمندگي در راهت را ندارم اما آمدم به اين ميدان نبردبا كفر با آنان كه مخالفت با دين تو را ميكنند.
🌹آمدم با آناني بجنگم كه عزت و شرافت اسلام را مورد هجوم قرار دادند با تمام تجهيزاتي كه ابر جنايتكاران در اختيارشان گذاشتند خدايا تو شاهدي كه به صغير و كبير ما رحم نكردند و با مردم ما چه كردند با اسلام و قران و مساجد تو چه كردند.
🌹آگاه باشيد كه ما سرباز خميني بزرگ هستیم و ما كفن شهادت همان لباس بسيجي است پوشيده ايم و در درياي خون شنا ميكنيم تا به ساحل آزادي برسيم.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
☙🖤ও
↫صد جلوہ حیاست⇣
پیڪر خاڪے تان•••
↫لبخند خـــدا⇣
مقام افلاڪے تان•••
↫با چــادرتان⇣
مدافعان حرمید•••
↫احسنت بر این حجاب⇣
و بر پاڪے تان•••
#حجابیعنےلبیڪیازینب
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
ماه محرم که فرا میرسید پیراهن مشکی به تن میکرد وچفیه سبزرنگی به گردن میانداخت،شورحسینی اورا به هیئت میکشاند.میشدعشق و محبت او به سیدالشهداء (ع)
رادرچهره اش دید اما او به شوراکتفا نمیکرد.به هیأتی میرفت که بارعلمی ومعنوی بیشتری داشته باشد.
کناردوستانش مینشست وسینه زنی که شروع میشد،عاشقانه سینه میزد.
#محرم
راوی: برادر #شهید_عباس_دانشگر
@parastohae_ashegh313
نشان عشق 3.mp3
45.29M
#کتاب_صوتی 🎧
📕 نشان_عشق
فصل 3⃣
#اللهمعجللولیکالفرج
═━⊰✹❤️🩹꙳🕊✹⊱━═
فصل2 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/27715
#مناجات🍂
☘روحمان از بین رفته ،سرگرم بازیچه دنیاییم،
الَذِینَ هُمْ فے خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ،ماهستیم .
مردهام ،تو مرا دوباره حیات ببخش ،خوابم ، تو بیدارم ڪن
☘خدایا ...!
به حُرمت پاے خسته ے رقیه (س)
به حرمت نگاه خسته ے زیـنـب (س)
بهحرمت چشمان نگران حضرتولے عصر (عج)
به ما حرڪت بده .
#شهید_عباس_دانشگر
#شبتون_شهدایی
@parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۸۴
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#زیارتنامه_شهدا
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ،
🌹 اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ،
🌹 بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم
🔰مدافع امنیت
#شهیدامیرحسینپور
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زینالدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زینالدین
📔کتاب ستارگان حرم کریمه
#قسمت_بیستوسوم
دلش نمی خواست کارهایش توی چشم باشد. گزارش نویسی برای بچه های اطلاعات ، امری مرسوم و برای مجید کار آسانی بود. با این حال خیلی مختصرو مفیدمی نوشت، در حالی که اگر می خواست بنویسد، استعداد بیشتراز این را داشت . اهل خودنمایی نبود.
✍🏻نویسنده کتاب #لیلاموسوی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مجید زینالدین #صلوات
#ادامه_دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
#فرمانده_قلب_ها
#قسمت245
از کرمانشــاه به اهواز اسباب کشــی کردیم. هنوز نیم ســال اوّل تحصیلی به پایان نرسیده بود که وهب کلاس اول ابتدایی را در سه شهر تجربه کرده بود؛ همدان، کرمانشاه و اهواز. خانــۀ مــا در محلــۀ کیــان پــارس اهواز بود. عمه هم پیش ما آمد. آنجا برخلاف کرمانشــاه با خانواده های رزمندگان همدانی مثل خانوادۀ علی چیت ســازیان، ماشاءالله بشیری و سعید صداقتی همسایه شدیم. همســر علــی چیت ســازیان _ خانــم پناهــی_ تازه عــروس بــود. یــک تازه عــروس مهربان که مثل خواهرم افسانه، برای هم درد دل می کردیم. او قبل از آمدن پیش ما، در دزفول زندگی می کرد. دوســت همســرش، ســعید صداقتی او را به خاطر موشک بارانِ شدیدِ دزفول به اهواز آورده بود. تازه عروس می گفت که همسرش نمی داند که به اهواز آمده . گاهی وهب و مهدی را می برد توی حیاط خانه اش و سوار تاب می کرد. می گفتــم: «خانــم پناهــی دردســر بــرای خــودت درســت نکــن. بچه هــای مــن بازیگوش ان و بدســابقه تو تاب ســواری.» می گفت: «این کار رو دوســت دارم.» پــس از مدّتــی خبــر دادنــد که علی چیت ســازیان مجروح شــده و خانم پناهی هم به همدان برگشت. وقتی رفت خیلی زود دلتنگش شدم. دور جدیــد بمباران هــا به خاطــر عملیات هــای کربــلای 4 و 5 شــروع شــده بود.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت246
اهــواز نزدیک تریــن شــهر بــه ایــن دو منطقــۀ عملیاتــی بود. حســین گفته بود هر وقت هواپیماهای صدام، مردم پشت جبهه را بمباران کردند، بدانید که توی جبهه، مشت محکمی از رزمندگان خورده اند. بمباران های اهواز مثل همدان و حتی کرمانشاه نبود. روزی چند وعده بمباران می شدیم. یک روز بمباران که تمام شد، عمه گوهر گفت: «پروانه بیا بریم پرس وجو کنیم، ببینیم حسین کجاست؟» گفتم: «عمه جان، بریم کجا توی این شهر غریب؟ چی بپرسیم؟ از کی بپرسیم؟» گفت: «از بیمارستانا بپرسیم اونا می دونن، زبانم لال کی شهید شده، کی مجروحه.» و منتظر جواب من نشــد. گوشــۀ چادرش را به دندان گرفت و گفت: «اگه تو هم نیای، خودم می رم.» چــه می توانســتم بگویــم، اگــر نمی رفتــم، دلــم پیــش عمــه می ماند. مــادر بود و حالش را می فهمیدم. اگر می رفتم، می دانســتم که این کار بی فایده اســت. با این وجود، زهرا را بغل کردم و با وهب و مهدی، پشت سر عمه راهی بیمارستان شدم
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
🔘بہ ما خرده نگیرید؛
ڪہ چرا اینقدر از #حجاب میگوییم...
🌹بہ ازاے هر زینب؛
ما #عباس_ها داده ایم...
در جبهہ ها!!!
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درمحضرشهدا
♦️دو موضوع مهمِ هیئت های حسینی در کلام #حاج_قاسم_سلیمانی...
#حقیقتومعنویت
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
(📎🌱)
#خاطرهشهدایی
🔸خیررسانی
ڪ
لاس سوم یا چهارم ابتدایی بود ڪه از من درخواست پول ڪرد. گفتم: باید از بابا پول تو جیبی بگیری. بعد متوجه شدم یڪی از همڪلاسی هایش موقع بازی فوتبال، عینڪش می شڪند و از آن جایی ڪه وضع مالی خانواده اش طوری نبود ڪه برای او عینك بخرند، چند روزی را بدون عینك به مدرسه رفته و نمی توانسته تخته را ببیند. این پول را می خواست تا برای او عینك بخرد. #شهیدابوالفضل_نیڪزاد
#اللهمعجللولیکالفرج @parastohae_ashegh313
32.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 15 دقیقه قبل از شهادت ..... عجب روحیه شادی .... کی میگه شهدا خشک مقدس بودند ....
کی میگه شهدا فرشته بودند ... کی میگه ....؟!
🔮 این چند دقیقه وصف نشدنی از بسیجی بزرگوار شهید درخشانی رو، ببینیم و ان شاالله درس بگیریم!..
#شهیدوحیددرخشانی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
نشان عشق 4.mp3
41.3M
#کتاب_صوتی 🎧
📕 نشان_عشق
فصل 4⃣
#اللهمعجللولیکالفرج
═━⊰✹❤️🩹꙳🕊✹⊱━═
فصل3 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/27735