eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
3.4هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود! بهش گفتند: «با یه دست که نمی‌تونی بجنگی، برو عقب!» ❗️می‌گفت: «مگه ‎حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟! مگه نفرمود: «والله إن قطعتموا یمیني، إنی احامي أبدا عن دینی»... اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▩ من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ، چفیه بر سر می انداختم..تا نسوزم... بعضی ها..⇩ امروز روسری از سر انداخته اند... ڪه موی سر به نامحرم نشان دهند و بسوزند... بسوزانند..☄• یڪ‌جانباز 💔 اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
▣حاج‌قاسم‌یہ‌جا‌تو وصیت‌نامشون‌میگن؛ خدایاوحشت‌همہ‌ی وجودم‌را‌فرا‌گرفتہ‌است' من‌قادر‌بہ‌مھارِ نفسِ‌خودنیستم رسوایم‌نکن!💔😔 + حقیقتا‌حاجی‌که‌اینجوری‌میگن آدم‌خیلی‌زیاد‌شرمنده‌میشھ ‌ツ🥀 ' اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻 @parastohae_ashegh313
Part03_نمایش من زنده ام.mp3
6.64M
🎧 📗 من_زنده_ام فصل ❸ اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ┄┅═✧❁🌴❁✧═┅┄ فصل2 👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28309
حسین این خواب را دلیل و حجتی بر خودش می دانست که باید زندگی اش را به شهدا گره بزند تا عاقبت بخیر شود قبل از شروع کار در لشکر، به همدان رفت و ساختمانی را برای ستاد کنگرۀ سرداران و فرماندهان 0008 هزار شهید استان همدان، تهیه کرد برای خودش هم یک قبر در نزدیک ترین جا به شهدا خرید. وقتی از همدان برگشت، خیلی سرحال بود. گفت: «یه خونه به قد خودم توی باغ بهشت خریدم که باید با شهدا چراغونیش کنم.» از ماجرای خرید قبر، خبر داشتم و به شوخی گفتم: «تا حالا که می گفتی، پروانه فامیلی تو چراغ نوروزیه، و چراغ خونۀ منو تو روشن کردی.» جــدی و قــرص گفــت: «حــالا هم می گم. همیشــه دلــم به حمایتِ تو خوش بوده. الآنم اگه ازم راضی نباشی، خدا ازم راضی نمی شه.» گفتــم: «بــازم شــروع کــردی حســین، حــالا کــه نه جنگی هســت و نه تیر و ترکشــی، داری از این حرفا می زنی!» لحنش نرم شد: «موندن و رفتن دست خداست. من از چراغ و روشنایی گفتم، که اگه خدا تو زندگی کسی روشن کنه، راه رو گم نمی کنه.» و ادامه داد: «حالا که نوروز داره می رسه شما باید مثل همیشه، چراغ خونه باشی. مامان هم که قراره بیاد تهران.» چند روز بعد، عمه میهمان ما شــد. از حســین چیزی خواســت که خواســته و آرزوی یــک عمــر مــن بــود. عمــه گفــت: «ننه جان تو کــه از بچگی با نبود آقات، برای من پدری کردی، حالا بیا و یه بزرگی کن و منو ببر کربلا، من آفتاب لب بومم و می ترسم حسرت به دل برم زیرخاک.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
حالا حسین به فکر افتاد، اصلاً مانده بود چه جوابی بدهد. عمه نمی دانست که ســکوت او برای چیســت و حســین نمی خواســت که به او بگویدکه باوجود صــدام، اعتقــادی بــه زیــارت کربــلا نــدارد. اما به خاطر دل عمه ســاکت مانده بود. عمه که سکوت طولانی حسین را دید، با التماس گفت: «اگه مشکل پول سفره، چند تا النگو دارم می فروشم.» حســین به غیرتش برخورد. اگرچه خودش هم چیزی جز یک پیکان قدیمی نداشــت. به دلداری عمه، دســتش را بوســید. با خوشــرویی گفت: «وقتش که شد می ذارمت روی سرم و می برمت حرم.» عمه با سؤالی که رنگ التماس داشت پرسید: «بگو وقتش کیه؟» حســین گفت: «حالا ســاکت رو بذار توی خونۀ ما، ســال رو کنار دختر برادرت تحویل کن. تا من برم دنبال کار سفر.» عمــه آرام شــد امّــا حســین بــاز هــم در تردید بود. بهش گفتــم: «حکومت صدام چــه ربطــی بــه زیــارت عمــه و مــا داره، مگه یه عمر بــرای این زیارت لَه َله نمی زدی و اشک نمی ریختی؟!» ابروهایش را درهم کشید: «با بودن صدام نه.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه109 شرکت در ختم قرآن برای فرج اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @parastohae_ashegh313