#خصوصیت_بارز_شهید
نه اینکه من همسرش باشم بخواهم از او تعریف کنم بلکه همه ی اقوام و همکاران و همه کسانی که به نوعی با حسین آقا برخورد داشتند تا اسم حسین آقا رو می شنوند اولین عکس العملشون لبخنده چون خوشرویی و شوخ طبعی حسین آقا زبانزد همه بود و لبخند همیشگی،خوش رفتاری، فردی مخلص و ناب بودنش را تایید می کنند...
آدم برونگرایی بود تا جایی که از دستش برمی آمد برای حل مشکلات دیگران تلاش میکرد و منو و بچه ها رو خیلی دوست داشت تا جایی که حتی جلوی همه این محبتشو ابراز می کرد.
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#خصوصیت_بارز_شهید نه اینکه من همسرش باشم بخواهم از او تعریف کنم بلکه همه ی اقوام و همکاران و همه کسا
الحق و الانصاف شهادت برازندشون بوده
درود بر روح پاکش
سفارش ائمه معصومین هم به گشاده رویی و اخلاق نیکو هست که شهید عزیز ذاتا در وجودش بوده
از نحوه آشناییتون بگید و اینکه ملاک و معیارهای شهید برا انتخاب همسر چی بود ؟
خانواده ی حسین آقا با خانواده ی دخترعمه ی من(فرزند شهید علی اکبر ابراهیمی هستند و عروس سردار طوسی) رفت و آمد خانوادگی داشتند.
منو دخترعمه م یه روز برای خرید رفتیم بیرون و حسین آقا با مادرشون هم داشتند به خونه ی مادربزرگشون می رفتند همدیگه رو دیدند و سلام و احوالپرسی کردند و رفتند.
من همون شب وقتی خوابیدم خواب می بینم که تو سپاه شهرمون هستم و یکی یه لیستی میاره و اسم من تو اون لیست هست و به من میگه که دیگه از امروز اسم شما رفته تو لیست بیمه ی خانم های پاسدار.
من نمی دونستم که حسین آقا پاسدار هستند و برام جای سوال بود که چرا این خواب رو دیدم
بعد از یه هفته حاج خانم(مادرشهید) با دخترعمه م تماس می گیرند و از ایشون می خوان که از خانواده ی ما برای خواستگاری اجازه بگیرند.
من چون یه دونه دختر خانواده بودم پدرم خیلی سخت گیری می کردند و همه ی خواستگارها به دلایل مختلفی از جانب پدر رد میشدند.
ولی حسین اقا تنها خواستگاری بود که وقتی صحبت از ایشون در خانواده ی ما شد پدرم ندیده سکوت کرد و مخالفتی نکرد.
(ناگفته نماند که من دوست داشتم که همسفر زندگی با یک پاسدار یا طلبه شوم...)
۱۲ بهمن 88 حسین آقا تشریف آوردند منزل ما تا برای اولین بار با هم صحبت کنیم.
حسین آقا خیلی خجالتی نبود اما در مراسم خواستگاری خیلی خجالت میکشید. صحبت هامون هم در حد ده دقیقه یا یه ربع بیشتر طول نکشید.
تنها چیزی که ازم خواستند این بود که من یک زن محجبه و صبور می خوام.
در آن جلسه در مورد سختیه کارشان گفتند. از من پرسید : صبور هستی؟ کارم طوری است که شاید یک سال خانه نباشم فقط دو روز باشم .
من که دوست داشتم با یک طلبه یا یک پاسدار ازدواج کنم چون احساس میکردم افرادی از این قشر به خاطر اعتقادات دینی و ارزشی که دارند خیلی برای زن و خانوادشون ارزش قائل میشوند.
در جواب گفتم : اصلا با کارتان مشکلی ندارم،و من هم در مقابل از شما می خوام که فردی باایمان باشید خوش خلق و مهربان و به خانوادم احترام بگذارید.
بنابراین ۲۸بهمن 88 عقد کردیم و عید 91 سر خانه و زندگی خودمان رفتیم.
و خداروشکر در این شش سالی که با هم زندگی کردیم خلاف قول و قراری که در جلسه خواستگاری گذاشتیم عمل نکردیم.
#همسر #شهید_حسینمشتاقی
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
خانواده ی حسین آقا با خانواده ی دخترعمه ی من(فرزند شهید علی اکبر ابراهیمی هستند و عروس سردار طوسی) ر
خوش به سعادتتون که این افتخار نصیبتون شد و خداوند شما رو برای این راه انتخاب کرد .
قطعا شما هم در ثواب این جهاد شریک هستید .
زندگیمون در همه حال پر ازخاطره های شیرین بود و سخته بخوام بین این همه خاطره خوش یکی رو انتخاب کرد و تعریف کرد.
زیاد کنار هم نبودیم به خاطر ماموریت ها...
ولی برگشتن از ماموریت و دیدن حسین آقا بعد از تحمل دلتنگی ها خیلی شیرین بود.
و میشه از بهترین و شیرین ترین خاطره ها به حساب آورد.
مخصوصا اولین دیدار بعد از برگشت از سفر اول سوریه
چیشد که تصمیم گرفتن به سوریه برن ایا شما مخالفتی نکردین ؟
باتوجه به اینکه دوفرزند دوقلو داشتم و مشکلات بچه داری و اداره زندگی سخت بود با رفتن ایشون به سوریه مشکلی نداشتم.
من با ماموریت هاشون مشکلی نداشتم...
وقتی دوقلوها یکساله شدند خرداد ۹۴ ،
ماموریت های سنگین و پی در پی حسین آقا هم شروع شد. بیشتر ماموریت و سرکار و رزمایش بودند.
ماموریت شمالغرب می رفتند برای مقابله با گروهک تروریستی پژاک
وقتی مرخصی میومد زمزمه بود که خانم می خوام برم سوریه...
چیزی نمی گفتم ولی تو دلم آشوب می شد و مضطرب چون ماموریت سوریه بحثش فرق داشت.
تا اینکه مهر ۹۴ مرخصی اومدند .
داشتم آشپزی می کردم اومد تو آشپزخونه دستهام رو گرفت زل زد تو چشمام و با لبخند و با جدیت گفت خانم می خوام برم سوریه خواهش می کنم خودتو راضی کن من حتما می رم ولی دوست دارم با رضایت شما باشه...
ته دلم لرزید تنها چیزی گفتم این بود که،
منو دوقلوها چی؟
چون سفری بود که برگشتنش با خدا بود.
با دلایل اعتقادی و ارزشی که برام آوردند و از اونجا که خودم هم در یه خانواده مذهبی و ارزشی و اعتقادی بزرگ شدم نمی تونستم قبول کنم که دوباره واقعه عاشورا تکرار بشه و من شرمنده اهل بیت بشم.
#همسر #شهید_حسینمشتاقی
گذشتم از وطنم،از تنم،گذشتم از اینها
منی کهغربتشیعه همیشهدر نظرم بود
تمام فخر من این است روی سنگ مزارم
نوشتهاند یکی از مدافعان حرم بود
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
چیشد که تصمیم گرفتن به سوریه برن ایا شما مخالفتی نکردین ؟
#برگی_از_خاطرات
#زمینه_ساز_ظهور_امام_زمان(عج)
وقتی اوایل پاییز ۹۴، حسین آقا حرف رفتن به سوریه را به طور جدی مطرح کرد؛
برای رفتن دلایلی داشت👇👇👇
حسین آقا همیشه می گفت: من نمی تونم خودم رو راضی کنم بشینم تو خونه و به جهاد در سوریه نروم.
تا دوباره واقعه عاشورا بخواد تکرار بشه...
می گفت خانم نمیدانی عمه سادات چقدر مظلوماست؛
اولا فقط به خاطر مظلومیت سیده زینب(س) به سوریه می روم و مظلومیت شیعه ها تو سوریه خیلی به چشم میاد.
اگه ما نریم،تو کشورمون جنگ و وضعیت به این شکل میشه.
دوست ندارم پشت رهبرمون رو خالی کنم...
دوما اگه به سوریه بریم قطعا اندازه وسعمون زمینه ساز ظهور امام زمان(عج) خواهیم بود...
همیشه می گفت: اگه بهانه های باعث بشه من نرم در سوریه بجنگم وقتی امام زمان هم ظهور کنه همین بهانه ها باعث میشه نمی تونم برم در رکاب امام بجنگم.
می گفت: خانم قطعا در سوریه میشه زمینه های ظهور آقا امام زمان(عج) را دید.
حسین آقا و امثال اینها به خاطر حفظ نظام جمهوری اسلامی رفتند.
برای حفظ و حریم اهل بیت رفتند.
خود حسین آقا در یک مصاحبه ای که یکی از دوستان خانوادگیمون شهید شده بود، میگفت:حاضری نیم ساعت در یک گودال زمین گیر بشی جرات نکنی و اگه سرت را بلند کنی به رگبار بسته بشی؟ حاضری از زن و بچت دل بکنی بری جلوی دشمن پول ارزش داره یا جان؟
حسین آقا همیشه می گفت دوست دارم فدایی سیدعلی خامنهای بشم...
#به_امید_رجعت_همسر_شهیدم
#همسر #شهید_حسینمشتاقی
آخرین باری که به سوریه رفتند از لحظات بدرقه ایشون بگید ؟